به گزارش
خبرنگار اجتماعی باشگاه خبرنگاران
،طلاق خاموش، طلاق روانی و یا همان طلاق عاطفی واژه ای است که در
زندگی مدرن امروز بسیار به گوش می خورد آنگونه که گاهی فکر می کنیم تمام
زیبایی زندگی مشترک در روزهای اول آن خلاصه شده است. یعنی درست تا وقتی که
هر دو طرف برای هم تازگی دارند و به هرنحوی درصدد جلب رضایت هم هستند اما
با گذشت زمان و سایه انداختن سختی ها و مشکلات بر زندگی، بی تفاوتی و بی
روحی بر زندگی حاکم می شود و آن وقت است که طلاق عاطفی صورت می گیرد.
طلاق
عاطفی، نوعی از جدایی است که در آن زن و شوهر اگرچه با هم زیر یک سقف
زندگی می کنند اما هیچ مهر و محبت و عاطفه ای بین آنها حاکم نیست، در این
نوع زندگی، تنها چیزی که زوجین را به هم متصل می کند قراردادی است که در
ابتدای زندگی آن را پذیرفته اند، قراردادی که معمولا هر دو طرف در زمان
امضای بند بند موارد آن، مهر و محبتی را در دل احساس کرده اند اما پس از
گذشت سال ها، اکنون همین رابطه شیرین و گرم به سردی و خاموشی گراییده است.
زوجهایی
که در زندگی زناشویی خود به ناکامی میرسند، تنها آنهایی نیستند که به
صورت قانونی از یکدیگر جدا میشوند و به ازدواج رسمی خود خاتمه میدهند.
خانوادههای بسیاری نیز با وجود نارضایتی از زندگی مشترک به دلایل متفاوتی
همچون نگرانی از پیامدهای عاطفی، سرزنشهای اجتماعی، مشکلات اقتصادی و ... و
یا به خاطر فرزندان به زندگی خود ادامه میدهند. این زندگی در نهایت به
نوعی طلاق خاموش میانجامد که اگرچه در آمار رسمی ثبت و اعلام نمیشود، اما
به عنوان واقعیتی تلخ ریشه میدواند.
یک روانشناس طلاق عاطفی را این
گونه تعریف می کند «در طلاق عاطفی دو نفر به صورت فیزیکی از یکدیگر جدا نمی
شوند، بلکه کنار هم زندگی می کنند و شرایطی بر روابط آنها حاکم است که در
طلاق متعارف وجود ندارد.
وی ادامه می دهد: «این اتفاق می تواند به صورت
یک طرفه و یا دو طرفه و به مرور زمان رخ دهد و دوطرف بتدریج متوجه شوند که
جذابیت، کشش و علاقه و عاطفه مثبتی که نسبت به هم داشته اند در بین آنها
رنگ باخته است. به عبارتی حساسیت ها، کنجکاوی ها و نگرانی هایی که آنها
نسبت به هم نشان می دادند فروکش می کند و باعث ایجاد کرختی در بین آنها می
شود و این احساس باعث می شود که همیشه یک طرف نسبت به رفتارهای دیگری شکایت
داشته باشد، مواردی مانند درک نشدن، بی توجهی، اشتغال زیاد، تکروی و بی
توجهی به نیازها و خواسته های طرف مقابل که معمولا این شکایت ها بیشتر از
جانب زنان نسبت به مردان صورت می گیرد، همچنین گاهی مردان از انرژی و نشاط
نداشتن همسر، بی علاقگی و فراموشکاری و بی دقتی درامور گله مند هستند.
رسیدن
به مرحله طلاق عاطفی در زندگی حکم زنگ خطری را دارد که رسیدن به طلاق
قانونی منجر می شود. معمولا بیشتر ازدواج ها بر پایه عشق و علاقه صورت می
گیرد اما همیشه آینده مطابق با آن چه فکر می کنیم پیش نمی رود و گاهی در
زندگی مشترک اتفاقاتی رخ می دهد که باعث می شود به ناگاه تمام تصورات ما
فرو بریزد. در این شرایط اگر دو طرف نتوانند بنا به شرایطی که وجود دارد
جدا شوند به ناچار مجبور خواهند شد با سخت ترین شرایط تا پایان عمر، زندگی
خود را با طلاق عاطفی سپری کنند.
در مرحله طلاق عاطفی اگر چه زوجین در
زیر یک سقف زندگی می کنند، ولی به لحاظ عاطفی و اجتماعی جدا هستند و در
همین زمان اغلب انحرافات و آسیب های اجتماعی رخ می دهد. معمولا زنان به
دلیل برخورد انفعالی با مسائل، از جمله این موضوع که قادر به طرح ناکامی
های خود در زندگی نیستند مسائل سالیان گذشته را در خود نگاه می دارند و
بدون گفت و گو و تلاش برای برطرف شدن خواسته هایی که داشته اند، فاصله
گرفتن و دوری گزینی را در طی زمان انتخاب می کنند که همین امر به مرور زمان
منجر به طلاق عاطفی می شود و البته در چنین شرایطی معمولا زنان به دلیل
مسائل اجتماعی و یا علاقه به سرنوشت فرزند خود به بیانی با شرایط موجود می
سوزند و می سازند و به زندگی بدون انگیزه و عادی عادت می کنند. اما مردان
در خارج از خانه به دنبال همراهی دیگر می گردند و یا مشغولیت های دیگری
برای خود بر می گزینند که تمام این رخدادها به نوعی آسیب های دیگری را به
همراه دارد.
حلقه مفقوده رابطهداخل اتاق مشاور، زن و مرد بدون آن
که به هم نگاه کنند روبروی یکدیگر نشسته اند. زن به نظر غمگین و مضطرب است و
مرد گله مند از بی توجهی همسر از روزهای خوش اول زندگی می گوید و شور و
نشاطی که همیشه گرمابخش خانه بود و انتظاری که همیشه در نگاه همسرش برای
ورود او به خانه می دید.
مرد خاطرات گذشته را یک به یک مرور می کند و
ادعا دارد که همسرش دیگر به او علاقه مند نیست و زن با خمودگی فقط شنونده
است. او بی تفاوت نسبت به اظهارات همسرش فقط گوش می دهد. مشاور اما به
درستی متوجه حلقه مفقوده رابطه بین آنها می شود. موضوعی که از عدم شناخت آن
ها از یکدیگر نشات می گیرد.
یک روانشناس نیزاین گونه احساسات و
رفتارها را شامل حال همسرانی می داند که اگرچه به مدت طولانی با هم زندگی
کرده اند اما از شرایط روحی و جسمی یکدیگر بی اطلاع هستند و اضافه می کند: گاهی شرایط به گونه ای است که تغییرات خلق و خوی یک طرف که به دلایل مختلف
صورت می گیرد باعث ایجاد زمینه برای دورشدن دو طرف می شود. مثلا خانمی به
دلیل بالا رفتن سن دچار حالت های افسردگی، کم شدن فعالیت و بی علاقگی می
شود. بدون آن که از سوی همسر خود درک شود و به همین دلیل متهم می شود که از
علاقه اش نسبت به شوهرش کاسته شده است و همین امر موجب بروز اختلاف و ریشه
دوانیدن آن در زندگی می شود تا آن جا که دو طرف از هم دور می شوند و بعد
از مدتی به فکر جداشدن از هم می افتند که معمولا در چنین افرادی به دلیل آن
که معمولا فرزندانی حضور دارند و یا به دلایل محدودیت های اجتماعی نمی
توانند به راحتی از هم جدا شوند و مجبور به زندگی در کنار هم می شوند که
حضوری فیزیکی در زندگی است.
همچنیندر ادامه وی با تاکید بر این که بروز
چنین رفتارهایی ناشی از مسائل میانسالی و یا تغییرات هورمونی است، خاطرنشان
می کند: «متاسفانه مرد در این شرایط بدون آن که همسر خود را درک کند و
نسبت به او علاقه مندی بیشتر نشان بدهد رفتارهای خودسرانه و خودمحورانه
انجام می دهد و به نوعی باعث فاصله گرفتن بیشتر می شود. درحالی که از چنین
وضعیتی نه تنها خود آنها متضرر می شوند، بلکه فرزندان نیز قربانی شده و از
داشتن محیطی گرم و صمیمی محروم می شوند. درحالی که تمام این روند
ناامیدکننده تنها با شناخت و درک متقابل قابل رفع است.
طلاق عاطفی، زیربنای دیگر طلاقها
زوجی
كه تصمیم به طلاق میگیرند، مراحلی را پشت سر میگذارند. این مراحل ممكن
است دشواریها و تنشهایی را پدید آورد كه بر زن و شوهر، فرزندان،
خویشاوندان و دوستان آنها نیز تاثیرگذار باشد.
1- طلاق عاطفی بیانگر رابطه زناشویی رو به زوال است. تنش دائمی زن و شوهر معمولا به جدایی منجر میشود.
2- طلاق قانونی: در این مرحله از طلاق، به ازدواج پایان داده میشود.
3- طلاق اقتصادی كه به تقسیم ثروت و داراییها مربوط میشود. (البته مطابق با قانون هر جامعه).
4- طلاق هماهنگی میان والدین: كه شامل مسائل نگهداری كودك پس از طلاق است.
5- طلاق اجتماعی: به تغییر در دوستیها و دیگر روابط اجتماعی مربوط میشود كه فرد طلاقگرفته با آن سر و كار دارد.
6- طلاق روانی: در این مرحله فرد باید پیوندها و وابستگی عاطفی را قطع كند و با الزامات تنها زیستن روبهرو شود.
با
توجه به مراحل فوق میتوان نتیجه گرفت طلاق عاطفی سرچشمه انواع دیگر
طلاقهاست. از میان شش طلاقی كه اتفاق میافتد، طلاق ردیف سه تا شش، بیشتر
گریبان زن را در جامعه ما میگیرد و در این موارد آسیبپذیری زن در جامعه
ما بسیار بیشتر از مرد است و این بیانگر فاصلهای است كه بین زن و مرد در
جامعه ما وجود دارد و آسیبهای بعدی را برای زن در طول زندگی و پس از طلاق
ایجاد میكند. اما در موارد اول و دوم زن و مرد كم و بیش به یک اندازه آسیب
پذیرند.
تاثیر طلاق عاطفی بر کودکان
همانگونه كه درخت در محیطش
تحت تاثیر كیفیت هوا، آب و خاك قرار دارد، سلامت عاطفی كودكان نیز توسط
كیفیت روابط خصوصی موجود در محیط او مشخص میشود. در واقع طلاقهای عاطفی و
كشمكشهای دائمی پدر و مادر عوارض منفی بیشتری برای بچه دارد تا طلاقهای
قانونی؛ چرا كه در طلاقهای عاطفی و پنهان روحیّه ی بچه هر روز تضعیف
میشود. اختلافات زناشویی كه دائما هم تكرار میشوند، تاثیری عمیق بر سلامت
جسمانی و عاطفی كودكان و نیز توانایی آنها در سازگاری با همسالانشان
میگذارد.
پژوهش ها و دادههای آماری نشان میدهد كودكانی كه
والدینشان در زندگی مشترك دارای ویژگیهای انتقاد، حالت تدافعی و توهین
بودهاند، به احتمال بیشتر رفتارهای ضداجتماعی دارند و نسبت به
همبازیهایشان خشونت میورزند. علت این است كه این دسته از كودكان در زمینه
سازگاری با دیگران سرمشق خوبی ندارند.
والدینی كه دائما با یكدیگر در
حال تضاد و كشمكش هستند خسته، پریشان و افسردهاند و نمیتوانند در تربیت
فرزندانشان نقش موثری داشته باشند. در واقع فشار زندگی كردن با اختلافهای
پدر و مادر میتواند بر دستگاه عصبی خودكار (اتونومیك) نوزاد و در نتیجه
توان سازگاری كودك تاثیر بگذارد.
بايد خاطرنشان كرد چون ساختار عاطفي
كودك در سنين چهار، پنج ماهگي شكل مي گيرد، چنانچه در خانواده اي پرورش
يابد كه دايم در درگيري و مشاجره هستند و تبادل عاطفه صورت نمي گيرد، بي شك
در رفتار كودك مؤثرخواهد بود.
در این مواقع است که باید چشمها را شست و
جور دیگر دید. باید حالات، روحیات، نیازها و توقعات طرفین لحظه به لحظه
شناسایی شود و در تأمین آنها کوشید. باید بپذیریم که مراقبت و مدیریت از
راه دور باغی را به محصول نمیرساند. باید حضور داشت و در کنار هم این نهال
را رسیدگی کرد.
پس باید فضاهای دیداری و گفتاری بیشتری را برای همدیگر
تعریف کنیم. باید همدلی و صبر را سیاست اصلی خود قرار دهیم. اما آنچه مهم
است مثل هر مهارت دیگر باید آموخت و رفع اشکال کرد. الگوبرداری صحیح و
تمرین مناسب بعد از آن شاید الزامیترین شروع باشد. ممارست در مهارتهای
ارتباطی، گفتاری و سایر مهارتهای زندگی بسیاری از مشکلات و تهدیدها را به
قوت و فرصت تبدیل میسازد.
در یک کلام، شناخت خصوصیات و ویژگیهای
زنان و مردان میتواند گستره تفاهم را در زندگی مشترک بیشتر و وسیعتر
نماید. زمانی که زن و مرد قادر باشند به یکدیگر احترام بگذارند و
تفاوتهایشان را بپذیرند، خوشبختی نیز با تمام زیبایی و شکوهش فرصتی برای
شکوفایی پیدا خواهد کرد .
ضمن آن که وی در میان گذاشتن مشکلات زندگی
را با اعضای ریش سفید یا گیس سفید فامیل هم توصیه می کند. بالاخره هرچه
باشد همه قبول داریم که آنها موهایشان را در آسیاب سفید نکرده اند، پس
استفاده از تجربیات آنها را فراموش نکنیم.
عقيل توحيديان