در ابندا به نوشته ای از حسین شریعتمداری با عنوان«کلید بود یا سوئیچ بولدوزر؟!»چاپ شده در ستون سرمقاله روزنامه کیهان میپردازیم:
آقای دکتر روحانی رئیس جمهور محترم کشورمان در اولین کنفرانسخبری خود که بعد از انتخاب به ریاست جمهوری و با حضور خبرنگاران داخلی و خارجی برگزار شده بود، مواضع درخور تقدیری اتخاذ کرد. ایشان از یکسو بر سیاستهای کلان و رسماً اعلام شده نظام در عرصههای بینالمللی تأکید ورزید که ابراز ناامیدی دشمنان بیرونی را درپی داشت و از سوی دیگر تلاش روزنامههای زنجیرهای برای مصادره رأیخود به حساب مدعیان اصلاحات را ناکام گذاشت که عصبانیت اصحابفتنه را به دنبال داشت. آقای روحانی در همان کنفرانس خبری و در پاسخ به سؤال یکی از خبرنگاران که پرسیده بود؛ آیا مجریان و مسئولان دولت پیشین را درو خواهید کرد؟ گفته بود؛ «دولت آینده،دولت کارآمدی و شایستهسالاری است و از همه عزیزان و مدیرانی که هشت سال کار و تلاش کردند و شایسته هستند استفاده میکنیم و در مقابل آنها تواضع میکنم» آقای روحانی در ادامه تأکید کرده بود «ما گفتیم کلید داریم، نگفتیم داس داریم».
این اظهارنظر رئیس جمهور که آمیزهای از مزاح نیز در آن بود، بازتاب گستردهای یافت و حکایت از آن داشت که آقای روحانی در گزینش اعضای کابینه و یاران و همکاران خود بر «شایستهسالاری» تکیه دارد و از انتخاب ناشایستهها و بیصلاحیتها اجتناب خواهد کرد. اما، حضور برخی از اصحاب فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 در فهرست وزیران پیشنهادی ایشان به مجلس شورای اسلامی، این برداشت را که جناب روحانی بر شایستهسالاری تکیه دارد، با تردیدهای جدی روبرو کرده و در حد و اندازه یک شعار بیپشتوانه تنزل داد. ولی بعد از آن که وزرای پیشنهادی-بدون استثناء- در معرفی خود به نمایندگان مجلس، از فتنه88 اعلام برائت کردند، بر دروغ بودن ادعای تقلب تأکید ورزیدند و از تعهد خود نسبت به رهبر معظم انقلاب و قانون اساسی سخن گفتند، این امیدواری در میان نمایندگان مجلس شکل گرفت که آنان از گناه بزرگ حضور در فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 پشیمان شده و توبه کردهاند و قصد دارند با حضور فعال خود در چرخه تعریف شده اسلام و انقلاب و نظام، جبران مافات کنند.
توبه از آن جرم بزرگ اگرچه به تنهایی نمیتوانست مجوز حضور آنان در دولت جدید باشد، ولی نمایندگان مردم- به هر علت که بحث جداگانهای میطلبد- عذر تعدادی از آنها را پذیرفتند و به آنان رأی اعتماد دادند که امید است این حسن ظن نمایندگان مردم را پاس بدارند و البته 3 تن از وزرای پیشنهادی نیز نتوانستند از مجلس رأی اعتماد بگیرند.تا اینجا، میتوان گفت که تعدادی از وزیران کابینه آقای دکتر روحانی حضور خود در کابینه را مدیون، اعلام برائت از فتنه 88، اعتراف به دروغ بودن ادعای تقلب، تأکید بر پاسداشت اصل ولایت فقیه و قانون اساسی و حسن ظن و پذیرش عذر تقصیر آنان از سوی اکثریت نمایندگان مجلس شورای اسلامی هستند، آیا غیر از این است؟!همین جا و با عرض پوزش باید گفت شعار «اعتدال» هندوانه دربسته است که تا شکافته نشود نمیتوان درباره محتوای آن قضاوت کرد.
مگر «اصلاحات» شعار بدی بود؟! ولی در عمل به وطنفروشی و خروج از حاکمیت شماری از مدعیان اصلاحات انجامید و آقای خاتمی تازه در اواخر دوران ریاست جمهوری خود پیشنهاد کرده بود که «اصلاحات» نیاز به تعریف دارد! آیا قرار است شعار «اعتدال» به سرنوشت شعار «اصلاحات» دچار شود؟ پاسخ این سؤال را باید ابتدا در میدان عمل دید و سپس درباره آن قضاوت کرد. بنابراین بدیهی است که برخلاف آنچه این روزها مدعیان اصلاحات و برخی از اطرافیان رئیس جمهور محترم ادعا میکنند شعار سربسته و تعریف نشده «اعتدال» انگیزه و علت رأی اعتماد نمایندگان مردم به تعدادی از وزرای پیشنهادی نبوده است و دقیقاً به همین علت بود که جناب روحانی و وزرای پیشنهادی ایشان در کنار شعار اعتدال و به پیوست آن، بر برائت از فتنه 88، اعتراف به دروغ بودن تقلب و پایبندی به قانون اساسی تأکید میورزیدند. از این روی بدون کمترین ابهام و تردیدی میتوان نتیجه گرفت که منظور آقای روحانی از «اعتدال» هر چه باشد، برائت از فتنهگران اصلیترین محور آن است.
اکنون باید گفت؛ اگر رأی مردم را آنگونه که رهبر معظم انقلاب تأکید فرمودند، «حقالناس» بدانیم- که هست- و بیتوجهی به آن را گناهی نابخشودنی و خیانت تلقی کنیم - که چنین است- این «حقالناس» منحصر به زمان شمارش آراء نیست، بلکه کسانی که با رأی مردم، یعنی همان «حقالناس» بر کرسیهای مسئولیت تکیه زدهاند نیز موظف به حفظ امانت مردم و پاسداری از حقالناس خواهند بود. اما، از سوی دیگر، جناب روحانی و اعضای کابینه ایشان در جریان اخذ رأی اعتماد مجلس از مرزبندی با فتنهگران و برائت از آنها با عنوان «پیام مردم» یعنی همان «حقالناس» یاد کردهاند و اگر چنین نبود، آنهمه اصرار و تأکید بر برائت از فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 برای چه بود؟! با این حساب که نه پیچیده است و نه پنهان، به کارگیری اصحاب فتنه در کابینه، آنهم در پستهای کلیدی، ضمن آن که صداقت آقایان را در اظهارات رسماً اعلام شده آنان با تردیدهای جدی روبرو میکند، امانتداری و التزام عملی و نظری آنها به حفاظت از «حقالناس» را هم زیر سؤال میبرد و این پرسش منطقی را در اذهان پدید میآورد که آیا آنهمه اعلام برائت از فتنهگران و تأکید بر اعتدال و شایستهسالاری فقط برای کسب رأی اعتماد از مجلس بود؟!
در برخی از عزل و نصبهای دولت نوپای آقای روحانی نه فقط سمت و سویی از «شایستهسالاری»، «اعتدال» و مخصوصاً برائت و مرزبندی با فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 دیده نمیشود، بلکه این تلقی را پدید میآورد که گویی جماعتی از اصحاب فتنه و افراد بدسابقه و بدنام را برای حمله به شایستگان و انتقام از کسانی که در مقابل فتنه 88 ایستاده بودند، سازماندهی کرده و به میدان آوردهاند!در این باره اگرچه گفتنیهایی هست که برای مردم شنیدنی است و شاید برای شخص رئیس جمهور محترم نیز قابل شنیدن باشد! و به آن خواهیم پرداخت ولی به مصداق «مشتی که نمونه خروار» است میتوان از انتصاب سرپرست وزارت علوم یاد کرد. ایشان به گواهی اسناد مکتوب و فیلمهای موجود از اصحاب فتنه 88 بوده است و این واقعیت تلخ از نگاه رئیس جمهور محترم نیز پنهان نبوده و نیست تا آنجا که به همین علت از معرفی وی در فهرست وزرای پیشنهادی اجتناب ورزیدند.
اما، چرا ایشان را به سرپرستی وزارت علوم - با توجه به اهمیت ویژه آن- منصوب کردهاند؟! آیا این انتصاب دهنکجی به مردم و ضایع کردن حقالناس نیست؟! سرپرست کنونی وزارت علوم که به نظر میرسد مأموریت جادهصافکنی و ریلگذاری این وزارتخانه حساس به نفع فتنهگران را برعهده دارد، این روزها با عجله و شتاب فراوان به عزل و نصبهای سؤالبرانگیز و تغییرات غیرقابل توجیه و غیرعلمی در وزارتخانه تحت سرپرستی خود مشغول است. به عنوان نمونه و فقط به عنوان نمونه، دیروز، یعنی در یک روز تعطیل رسمی حجتالاسلام دکتر شریعتی را از ریاست دانشگاه علامه عزل کرد و چند روز قبل در اقدامی مشابه و غیرمنتظره و با یک تماس تلفنی کوتاه رئیس دانشگاه صنعتی اصفهان را نیز برکنار کرده بود و همچنین با اتخاذ یک تصمیم بیجا و اعتراضآفرین، دانشجویان بورسیه را از حق قانونی خود محروم کرد... و اقدامات مشابه دیگری از همین دست.
آیا مردم، اساتید دانشگاه، دانشجویان و نمایندگان مجلس حق ندارند از رئیس جمهور محترم درباره انگیزه و علت اینگونه اقدامات سؤال کنند؟! مثلاً؛ عزل حجتالاسلام والمسلمین دکتر شریعتی با چه انگیزهای صورت پذیرفته است؟ آنچه همگان از ایشان میشناسند و همه شواهد نیز گواه آن بوده و در دسترس و قابل بررسی است، شخصیت علمی برجسته دکتر شریعتی، تلاش بیوقفه ایشان برای گسترش دامنه علمآموزی و پیشرفتهای علمی، تأکید بر آموزههای اسلامی و انقلابی و ایستادگی ایشان در مقابل فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 و روشنگری درباره آن خیانت بزرگ است. اگر سرپرست وزارت علوم و یا جناب رئیس جمهور محترم خصوصیت دیگری در ایشان سراغ دارند که باعث عزل وی شده است، چرا اعلام نمیکنند؟ و اگر عزل ایشان تنها بهخاطر ویژگیهای یاد شده است که...؟!و بالاخره، این روزها برخی از جماعت یاد شده و پست و مقام یافته، چنان به قلع و قمع این و آن مشغولند که باید از جناب روحانی پرسید، آن کلید کذایی که در تبلیغات ریاست جمهوری به مردم نشان دادید و بعدها نیز بارها به آن اشاره فرمودید، کلید حل مشکلات بود یا سوئیچبولدوزر؟! چرا که کار از «داس» و امثال آن گذشته است!
سید محمد اسلامی در مطلبی که با عنوان«آيا اوباما به اجازه کنگره نياز دارد؟»در ستون سرمقاله روزنامه خراسان به چاپ رسید اینگونه نوشت:«فردا، هفته ديگر يا يک ماه ديگر از همين الان! من آماده هستم تا دستور حمله را صادر کنم.» اين سخنان رئيس جمهور آمريکا است که تاکيد مي کند در اراده براي حمله به سوريه و تنبيه بشار اسد قاطع خواهد بود. البته باراک اوباما در همين سخنراني خبر مي دهد که تصميم گيري براي آغاز يک جنگ جديد را به کنگره اين کشور سپرده است: «من به دنبال آن خواهم بود که براي استفاده از زور، از نمايندگان مردم آمريکا در کنگره اجازه بگيرم.» رسانه هاي غربي اين روزها مي گويند که رئيس جمهور آمريکا در انتظار چراغ سبز کنگره اين کشور است. جان کري، وزير خارجه آمريکا همچنان به تکرار اتهام ها عليه دولت سوريه ادامه مي دهد. آيا کنگره آمريکا به باراک اوباما اجازه خواهد داد که به سوريه حمله کند؟
براي پاسخ به اين پرسش بايد به پرسش ديگري پاسخ بدهيم: چرا اوباما تصميم گيري درباره حمله محدود به سوريه را به تصميم نمايندگان کنگره متوقف کرد؟! برخي پاسخ ساده اي به اين پرسش داده اند: طبق قانون اساسي آمريکا، کنگره بايد براي آغاز جنگ به رئيس جمهور اجازه بدهد. اما بازخواني تجربه دخالت هاي نظامي آمريکا در ديگر نقاط جهان، پاسخ معنادار ديگري براي همين پرسش است. نمونه هاي عيني و استدلال هاي حقوقي نشان مي دهد که در عمل به چنين درخواست اجازه اي نياز نبوده است. آخرين باري که کنگره آمريکا دستور آغاز حمله نظامي را صادر کرده به جنگ دوم جهاني باز مي گردد. از سال 1971 براساس يک قانون جديد رئيس جمهور اجازه دارد در شرايط "اضطراري ملي" بدون مجوز کنگره حمله نظامي را آغاز کند.
براساس قانون، رئيس جمهور آمريکا براي آغاز حمله به يک کشور ديگر نيازي به اجازه کنگره ندارد ، اما 60 روز فرصت دارد تا موافقت کنگره با اين حمله را جلب کند. با اين حال دکتر جان يوو، استاد حقوق دانشگاه کاليفرنيا در آمريکا در اين باره تصريح مي کند که "قانون اساسي حتي رئيس جمهور را ملزم نکرده است که دليل مناسبي را براي حمله به يک کشور ديگر ارائه دهد". (1) او تاکيد مي کند که اگر باراک بخواهد به سوريه حمله کند، براساس قانون اساسي نيازي به اجازه کنگره ندارد. کارنامه جنگي آمريکايي ها هم مويد همين پاسخ است. "هري ترومن" رئيس جمهور وقت آمريکا در سال 1950 بدون درخواست مجوز از آمريکا جنگ کره را آغاز کرد. "بيل کلينتون" رئيس جمهور وقت آمريکا در سال 1999 براي 78 روز بمباران پياپي در کوزوو از کنگره اجازه نگرفت.
حتي خود "باراک اوباما" هم 2 سال پيش در 31 مارس 2011 اگرچه موافقت شوراي امنيت را داشت، اما بدون درخواست مجوز از کنگره براي سرنگوني معمر قذافي دستور حمله به کشور ليبي را صادر کرد. بنابراين روشن است که باراک اوباما براي حمله به سوريه نيازي به موافقت کنگره نداشته است. جيمز جُرنر، استاد مطالعات امنيت در دانشگاه دولتي تفنگداران دريايي آمريکا 4 روز پيش با انتشار مقاله اي در انديشکده "شوراي آتلانتيک" که چاک هاگل وزير دفاع کنوني آمريکا تا چندي پيش رياست آن را برعهده داشت، تصريح مي کند که باراک اوباما با طرح موضوع خط قرمز آمريکا درباره استفاده از سلاح هاي شيميايي خود را در گوشه رينگ قرار داده است(2).
به نظر مي رسد اين تصميم بيشتر راهي براي نجات باراک اوباما از گوشه رينگ بوده است. اين همان کاري است که پيش از اين ژنرال دمسي، فرمانده ستاد مشترک ارتش آمريکا انجام داد. او در برابر اعتراض برخي نمايندگان کنگره تصريح کرد که ارتش آمادگي مداخله نظامي را دارد، اما اين رئيس جمهور است که بايد دستور آن را صادر کند. اکنون نيز رئيس جمهور به منتقدان مي گويد که آمادگي صدور دستور را دارد، اما اين کنگره است که بايد مجوز آن را صادر کند. حالا در اين نوبت جديد کنگره هم در همان برزخي خواهد بود که اوباما مدت هاست آن را تجربه مي کند.
از يک سو اصرار بر ادعاي اثبات نشده درباره استفاده دولت سوريه از سلاح شيميايي و نزديک به 20 روز دم به دم از آغاز قريب الوقوع جنگ سخن گفتن، اعتبار تهديدهاي آمريکا را در معرض قضاوت مردم جهان قرار داده است. از سوي ديگر طيف وسيعي از نگراني ها از جمله تاثير بالقوه حملات محدود به سوريه، تبعات ناخواسته احتمالي وارد شدن آمريکا به يک جنگ ديگر در خاورميانه، پايان نامشخص، عقلانيت عمل بدون کسب حمايت گسترده بين المللي به منظور تقسيم بار مسئوليت و همچنين خستگي مردم آمريکا از جنگ در برابر آن ها قرار دارد. آيا دور از ذهن است که کنگره نيز همچون ژنرال دمسي و پرزيدنت اوباما نتواند مسئوليت آغاز يک جنگ بي پايان ديگر را براي آمريکايي ها بپذيرد و حاضر نباشد براي صدور چنين دستوري مجوز بدهد؟!
روزنامه رسالت مقاله ای با عنوان«بخشي از ياران مخلص امام،كجا هستند؟»از محمد کاظم انبار لویی در ستون سرمقاله اش به چاپ رساند:
آيت الله هاشمي رفسنجاني در ديدار شركت كنندگان همايش ميثاق با حضرت امام خميني(ره) در حسينيه جماران مطالب خوبي مطرح كردهاندكه قابل تامل و دقت است.ايشان فرمودهاند «كساني كه ياران مخلص امام را تار و مار كردند ظلم كردند»(1)و نيز فرمودند : «كساني كه بعد از مدتها خواستند عصر امام را كهنه كنند ظلم كردند»(2)اين دفاع از امام (ره) و ياران مخلص امام ستودني است اما چرا حالا؟ برگزاري همايش ميثاق با حضرت امام خميني (ره) در حسينيه جماران بسيار خوب است اما چرا حالا؟
آن وقت كه روسياهاني در همين مطبوعات دوم خردادي فرياد برآوردند «امام خميني(ره) را بايد به موزه تاريخ سپرد» ! ياران مخلصي كه
آيت الله هاشمي از آنها ياد ميكند كجا بودند؟آن هنگام كه لشكر وحشم مدرنيته در مطبوعات و مطبوعات وابسته به بي بي سي وسي ان ان و رژيم صهيونيستي در ايران بي محابا بهامام (ره) اهانت ميكردند و به قول آقاي هاشمي مي خواستند عصر امام را كهنه كنند، چرا زبان گوياي انقلاب در كام ايشان نچرخيد و از ظلمي كه به امام رفته دفاع نكرد؟آن هنگام كه برخي ركن چهارم دموكراسي را در ايران ستون پنجم دشمن كردند بخشي از يارانامام (ره) كجا بودند؟
در روز قدس 88 چرا لشكر اشرار و منافقين جديد و قديم آرمانهاي امام (ره) را در مورد رهايي قدس شريف به سخره گرفتند و شعار نه غزه ، نه لبنان جانم فداي ايران سر دادند، آقاي هاشمي چرا از آرمان امام دفاع نكرد و در روز 13 آبان 88 كه استكبار ستيزيامام (ره) را به سخره گرفتند چرا در يك جمله از امام (ره) دفاع نكرد و ياران مخلص امام كه آقاي هاشمي مدعي است به آنها ظلم شده است آن هنگام كجا بودند؟
در روز 16 آذر 88 وقتي در دانشگاه تهران عكس امام (ره) را آتش زدند و از سيماي جمهوري اسلامي اين ظلم به امام (ره) به نمايش در آمد تا خباثت جنبش سبز و پياده نظام رژيم صهيونيستي در تهران شناسايي شود چرا برخي از ياران مخلص امام (ره) مورد نظر آقاي هاشمي يك كلام از امام (ره) دفاع نكردند؟
در روز عاشوراي 88 وقتي ضد انقلاب، كفار و منافقين حريم و حرمت شعائر كربلا را ناديده گرفتند و مستقيما ناموس فكري امام (ره) يعني «اصل ولايت فقيه» را هدف قرار دادند چرا يك كلمه از ياران مخلص امام مورد نظر آقاي هاشمي صادر نشد؟ تنها كلمهاي كه از يك روسياه سياسي كه اسير جنگ نرم دشمن بود و فتنه را مديريت ميكرد و خود را جاي ياران امام جا زده بود صادر شد اين بود كه اينها مردان خدا جوي بودند!!آن وقت نه آقاي هاشمي سخن گفت و نه ياران مخلص حضرت امام (ره) دفاعي از مظلوميت نظام، امام و انقلاب كردند.
چه كسي ياران مخلص امام (ره) را تار و مار كرد؟ آنها كه در منشور برادري، حضرت امام به عنوان يك ضلع و يك جناح مورد خطاب امام بودند چرا رسالت دفاع از امام و نظام را به فراموشي سپردند و در روز قدس، روز 13 آبان ، روز 16 آذر و بالاخره روز عاشوراي 88 به چه كاري مشغول بودند؟ و ميثاق خود با امام(ره) و شهدا را چگونه تجديد كردند و وفاداري به اسلام را چگونه نشان دادند؟
آيت الله هاشمي در اين ديدار نيز فرمودهاند«كساني نمي خواهند عصر امام (ره) تكرار شود.»(3)چه كساني نميخواهند عصر امام(ره) تكرار شود؟ عصر امام چه ويژگي هايي داشت؟ آيا امام اجازه ميداد راي ملت كه ميزان است ناديده گرفته شود؟ چراآقاي هاشمي و دوستانشان (بخوانيد بخشي از ياران مخلص امام به تعبير وي ) راي پابرهنگان و محرومان را به منتخب ملت در سال 88 برنتافتند و مهر تائيد بر شورش اشرافيت بر جمهوريت زدند و مشاركت 85 درصدي مردم و نيز راي 72 درصدي منتخب ملت را به تير تقلب و دروغ آلودند و حاضر نشدند راي و داوري هيچ نهاد فيصله بخش و قانوني را برتابند.
آيا در عصر امام (ره)، امام اجازه محاربه با نظام و اغتشاش، به بهانه تقلب در انتخابات را ميداد؟بنابر يك گزارش علمي و تحقيقي كه از سوي دفتر تبليغات حوزه علميه قم منتشر شده، مطبوعات زمان دولت اصلاحات از سال 77 تا 84 بالغ بر 2350 شبهه عليه اين انقلاب، نظام، فقه، ولايت فقيه، وحي، قرآن و ... توليد كردند. فرمانده اين توليد اكنون با دوستان خود در بي بي سي عليه انقلاب سخن پراكني مي كند . آيا در عصر امام (ره) ايشان اجازه اين توطئه و فتنه انگيزي را مي داد . ياران مخلص امام (ره) در 8 سال دوره اصلاحات كجا بودند و با اين توليد انبوه عليه مباني نظام و اسلام چه كردند؟
امام (ره) در عصر خود وقتي با توطئه مطبوعات و رسانه ها روبه رو شد صريحاً فرمودند : «برخي در روزنامه ها مشغول فتنه انگيزي هستند اين توطئه است. قبل از اينكه مردم جلوي اينها را بگيرند مسئولين جلوي آنها را بگيرند» (4)آن زمان آقاي هاشمي و ياران مخلص امام (ره) به توطئه و فتنه مطبوعات خاتمه دادند و آنها را بستند. اما در مقطع 77 تا 84كه شاهد شارلاتانيسم مطبوعاتي بودند سكوت كردند تا آنها فتنه 18 تير 78 را سامان دادند . اين سكوت ادامه يافت تا اينكه فتنه 88 فوران كرد. سئوال ملت از ياران مخلصي كه از آنها ياد مي شود اين است كه چگونه از ميراث امام (ره) صيانت كرديد و آن روز كه عده اي مشغول تار و مار كردن افكار امام و اصل دين بودند كجا بوديد و امروز كجا هستيد؟
رهبري و ملت در برابر اين شرارت ها ايستادند، قيام مردم در9 دي به اين خباثت پايان داد. بايد از اين ملت سپاسگزار بود كه اقتدار و امنيت ملي را پاس داشتند و انقلاب را در ريلمردم سالاري ديني انداختند . امروز ما دولتي داريم در مرز اعتدال و عبور از افراطي گريهاي 8 ماهه سال 88 كه بايد اين نعمت بزرگ را شاكر بود. شكر اين نعمت آن است كه دوباره همه زير سقف جمهوري اسلامي به دفاع از نظام ، ولايت، راي ملت، قانون اساسي و اقتدار و امنيت ملي فكر كنيم.مردم به صحابه امام (ره) احترام مي گذارند و امروز از خود ميپرسند بخشي از آنها كجا هستند و چرا در آن روزهاي غربت نظام به دفاع از امام و انقلاب نپرداختند؟
رئيس جمهور محترم توصيه ميكند گذشته را فراموش كنيم و كينه ها را از دلها بيرون كنيم. دراردوگاه ياران امام (ره) كينه اي از كسي كه روزگاري بي مهري به امام و نظام داشته وجود ندارد اما سئوال اين است آيا كساني كه مدعي فراموش كردن حوادث تلخ گذشته هستند كينه هاي خود را از راي ملت وبي مهري ها به امام وانقلاب از دل بيرون كردهاند؟ اگر كردهاند اين سخن چيست كه در همايش ميثاق با حضرت امام خميني(ره) آن هم در جماران گفته ميشود. البته ملت ما مدتها بود منتظر تجديد ميثاق برخي با امام (ره) بود ولو اين تجديد ميثاق دير هنگام باشد. اميدواريم اين ميثاق در هنگام فتنه و توطئه عليه امام و نظام همچنان پابرجا باشد نبرد نرم آمريكا عليه ملت و نظام هنوز پايان نيافته است. اميدواريم در وسط معركه اين نبرد دستان همه ياران مخلص امام در دست هم و دستان آنها در دستان امام مسلمين و ملت باشد.
حمید عسگری در نوشته ای با عنوان«بازسازی هویت اروپا در قبال آمریکا»در ستون یادداشتها ی روزنامه جام جم ایگونه نوشت:
در چند سال گذشته با دیپلماسی و اقدامات آمریکا و با حمایتهای لابی صهیونیسم، هویت اروپا در قبال آمریکا تضعیف شده بود و اروپا عملا به یک پیرو آمریکا در روند مهم جهانی تبدیل شده بود.ادامه پیروی اروپا از آمریکا میتوانست اروپا را در یک فرآیند نزولی تاریخی و بویژه بحران اقتصادی و هویتی قرار دهد. در چند روز گذشته که به دلایل مبهمی آمریکا قصد حمله نظامی به سوریه را داشت، در کنار آن یک پدیده جالب اتفاق افتاد و آن اعلام نظر استقلالی و معقولانه اروپا و هویت یافتن اروپا در قبال آمریکا بود.
بدون شک این پدیده و این روند منافع ارزشمندی برای جهان، منطقه دریای مدیترانه و بویژه برای اروپا خواهد داشت. آمریکا به دلیل دوری سرزمینی از منطقه دریای مدیترانه که در شمال آن کشورهای اروپایی هستند و همچنین در جنوب و شرق آن کشورهای شمال آفریقا و خاورمیانه و در همسایگی اروپا قرار دارد، عملا بیثباتی را تزریق میکند و با مداخلات خود در روند شکلگیری دولت و ملتها بیثباتیهای ماندگار تاریخی را شکل میدهد که کاملا با منافع مردمان این منطقه از جهان و همه کشورهای اروپایی ـ آسیایی و آفریقایی حوزه مدیترانه و خاورمیانه در تضاد است.
با شلیک چند موشک به سوریه از راه دور و از درون ناوهای آمریکایی و ترک کردن محل درگیری گرچه به آمریکا و آن سرزمین آسیبی نخواهد رسید، اما کشورهای اروپایی در شمال مدیترانه و نیز کشورهای شمال آفریقا و کشورهای شرق مدیترانه را دچار چالشها و نوسانات مخربی خواهد کرد. بنابراین کشورهای اروپایی در برخورد با این واقعیت و با هوشمندی و درک صحیح شرایط در قبال این اقدام آمریکا موضعگیری و هویت مستقل خویش را آشکار کردند. آنها تصمیم گرفتند که این بار منافع خویش و ملتهای اروپا را به پای امپراتوری آمریکا که خود در دریای تنفر ملتهای این منطقه فرو رفته قربانی نکنند و هویت اروپایی و مصالح خویش را پاس بدارند.
روزنامه ی جمهوری اسلامی در مقاله ای با عنوان« آمريكا و رؤساي جمهوري بيتدبير»در ستون یادداشت های این مقاله به چاپ رساند:شايد دو سال و نيم پيش، سوريه لقمه چربي براي آمريكا به حساب ميآمد و بر همين اساس توطئه منحرف كردن انقلابهاي عربي به سوريه و پيچيدن نسخه اين كشور ظرف دو ماه طراحي شد ولي اكنون همه شواهد نشان ميدهند سوريه به لقمه گلوگيري براي آمريكا تبديل شده كه حتي ميتواند راه نفس را بر كاخ سفيد ببندد.اينكه چرا اين جنگ كه با هدف سرنگوني فوري حكومت سوريه طراحي شده بود، اينهمه به درازا انجاميد و اجماع كشورهاي غربي و رژيمهاي مرتجع عرب با سرمايهگذاري وسيع مالي، سياسي و نظامي هم نتوانست عاملان اين جنگ را به اهدافشان برساند، نياز به توضيح مكرر ندارد ولي توطئه جديد آنها براي حمله نظامي به سوريه، با مقدمه چيني اتهام استفاده رژيم سوريه از سلاح شيميايي عليه مردم نيز نتوانست آنها را به هدفشان برساند بلكه وضعيت را از آنچه بود، پيچيدهتر كرد و لذا نياز به واكاوي دقيق و تجزيه و تحليل عميق دارد.
اكنون افكار عمومي جهان سؤالات متعددي را درباره طراحي آمريكا عليه ملت سوريه در ذهن دارد كه روز به روز و لحظه به لحظه همراه با تحولات پيش رو، بيشتر و بيشتر ميشود، سؤالاتي از اين دست كه چرا جهانيان و بويژه همپيمانان سنتي آمريكا در حمله احتمالي آمريكا به سوريه با اوباما همراهي نكرده و كاخ سفيد را تنها گذاشتند؟ اگر آمريكا واقعاً نگران جان انسانهاست و از جنايت شيميايي در سوريه برآشفته است، پس علت سياست دوگانه آمريكا در قبال استفاده از سلاحهاي مرگبار چيست؟ چرا اوباما از اقدام يكجانبه و بيحامي عليه سوريه عقب نشيني كرد؟ چرا مقامات آمريكايي سعي دارند سازمان ملل را دور بزنند و اصلاً براي نظرات كارشناسان سازمان ملل ارزشي قائل نيستند؟ چرا اوباما براي اجرايي كردن خط قرمز خود در قبال سوريه، به كنگره متوسل شده است؟ علت عقب نشيني "اوباما" از موضع تهاجمي روزهاي گذشته خود چيست؟
اين پرسشها به همراه دهها سؤال ديگر درحالي به افكار عمومي ملتها راه يافته است كه باراك اوباما ظرف چند روز از "اوج اطمينان" براي حمله به سوريه، به "نهايت ترديد" رسيد و يك شبه تصميم گرفت كه تصميمگيري براي حمله به سوريه و تنبيه دمشق را كنگره واگذار كند. او كه اصلاً نيازي به كسب تكليف از كنگره نداشت و خود را در مقابل ملتهاي جهان، سازمان ملل متحد و ديگر مجامع بينالمللي و ملت آمريكا پاسخگو نميدانست، اكنون پس از مشورت با مشاوران ارشد كاخ سفيد و سپس تيم امنيت ملي خود، تصميم گرفته به جاي حمله عجولانه به سوريه، كمي صبر پيشه كند و با استفاده از فرصت خريد زمان، حالا كه در اين جنگ، يكه و تنها مانده و همه حاميانش در اروپا و ناتو، او را تنها گذاشتهاند، كنگره را نيز در اين تصميم و عواقب تلخ و دشوار آن سهيم نمايد. چرا اوباما در دقيقه 90 و درحالي كه شمارش معكوس براي حمله آغاز شده بود، به ناگهان چنين تصميمي اتخاذ كرد؟
طبعاً بيش از دو گزينه براي تحليل تغيير رويه دقيقه نودي اوباما وجود ندارد. نخست آنكه احتمالاً كنگره دو هفته ديگر كه ابعاد ماجراي حمله شيميايي به سوريه تا اندازه زيادي فروكش كرده، با تصميم رئيسجمهور براي حمله به سوريه مخالفت كند و به اين ترتيب كنگره آمريكا نيز همانند مجلس انگليس كه نخستوزير را از مهلكه ورود به اين ورطه هولناك برهاند و مستمسكي براي خروج لندن از همراهي با واشنگتن شد، او را از اين تصميم خطرناك معاف كند تا مجبور نباشد شخصاً اقدام به عقب نشيني نمايد.
گزينه ديگر اوباما بر اين منطق استوار است كه تصور ميكند اقدام به كسب مجوز براي او كه تمام حاميانش را براي همراهي با اين تجاوز از دست داده و هيچ كشوري در جهان غير از تركيه و عربستان، كه آنها نيز خود را در باتلاق سوريه غرق شده ميبينند، حاضر به پيروي از تصميمات جنون آميزش نيستند، چندين مزيت دارد. نخست اينكه كسب مجوز، لطمات مربوط به اين تصميمگيري يك جانبه را كاهش ميدهد و او را در مقابل انتقادات سياسي روزافزون جهاني و مردم آمريكا محافظت ميكند ثانياً دهان نمايندگان كنگره بويژه سران حزب جمهوريخواه را ميبندد و او را از حملات حزب رقيب محفوظ نگه ميدارد.
و ثالثاً تاخير در اقدام نظامي اوباما عليه سوريه، به او اين اجازه را خواهد داد كه در نشست هفته آينده اجلاس سران "جي - 20" در سن پترزبورگ روسيه، براي ايجاد يك ائتلاف سياسي از هم پيمانان سابق خود و حتي روسيه، براي حمايت از مداخله نظامي در سوريه تلاش كند. اما در جهت مقابل، همانگونه كه روزنامه آلماني "دي ولت" نوشته است، اوباما با تعويق انداختن حمله نظامي به سوريه، در واقع به صورت ناخواسته به جامعه جهاني اين فرصت را داد تا مخالفت خود را با مداخله نظامي آمريكا بيشتر كنند.
به هر حال اقدام اخير اوباما مبني بر تعويق حمله نظامي به سوريه و واگذاري تصميم گيري به كنگره، اين فرصت را به رسانههاي بينالمللي داده است كه از وي به عنوان رئيس جمهوري ضعيف ياد كنند كه قادر به تصميمگيري قاطع در برهههاي حساس بينالمللي نيست. ترديدي وجود ندارد كه اوباما در مقايسه با رؤساي جمهور مشهوري كه آمريكا در طول تاريخ خود داشته، ضعيفترين است. يكي از دلايل اصلي اين نتيجهگيري اينست كه در هيچ برههاي، سردمداران كاخ سفيد، اينچنين در جهان تنها نبوده و از مشروعيت بينالمللي فاصله نداشتهاند. سؤال اصلي اينجاست كه چرا آمريكا قادر به كسب حمايت بينالمللي براي حمله به سوريه، لااقل در ميان همپيمانان اروپايي و اعضاي ناتو، عليرغم زمينه سازي و توطئه چيني درباره استفاده ارتش سوريه از سلاح شيميايي نشد؟
و كدام عوامل، متحدين سنتي آمريكا را عليرغم تبليغات گسترده رسانههاي جريان غالب در اتهام استفاده دولت سوريه از سلاح شيميايي از قافله نظامي پنتاگون دور نگهداشتند؟ قطعاً مخالفت صريح افكار عمومي در كشورهاي جنگ افروز غربي كه همگي مخالف مداخله نظامي در سوريه بودند، در اين عقب نشيني و تنها گذاشتن اوباما مؤثر واقع شد. از سوي ديگر، بحران اقتصادي گريبانگير كشورهاي غربي و احتمال غوطهور شدن آنها در عواقب باتلاق حمله به سوريه و تبعات غيرقابل پيشبيني آن و همچنين تجربه تلخ جنگ عراق از دلايل اين پا پس كشيدنها بود.هر چند احتمال حمله نظامي آمريكا به سوريه منتفي نيست و امكان ارتكاب اين حماقت در سران كاخ سفيد از بين نرفته است، اما حوادث اخير و مخالفتهاي جهاني با حمله نظامي آمريكا به سوريه نشان داد كه آمريكا بيش از هر زمان ديگري دچار انزواست و اين بلائي است كه بيتدبيري رؤساي جمهور چند دهه اخير آمريكا به دليل پيروي از صهيونيستها و آلت دست صهيونيسم جهاني شدن بر سر كشور خود آوردهاند.
دکتر حسن حکیمیان در مقاله ای با عنوان«تحریمهای علمی و پژوهشی؛ نقض آزادی آکادمیک»در ستون سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد در رابطه با موانع جغرافیایی و نهادی برای انتقال و به اشتراکگذاری دانش اینطور نوشت:در حالی که دنیا نظارهگر استقرار دولت جدیدی در ایران است، نشانهها حاکی از این است که متاسفانه اعمال تحریمهای جامع و گسترده طی سالهای اخیر بر اقتصاد ایران، وارد فاز جدیتری میشود. تحریم جدید علیه ایران از سوی دو موسسه انتشاراتی علمی بزرگ دنیا، به این معنا است که تحر یمهای بینالمللی بخش بزرگی از ارتباطات آکادمیک دانشگاهها و مراکز پژوهشی ایرانی را هم دربر خواهند گرفت، مسالهای که صرفنظر از نامنصفانه بودن، تهدیدی جدی برای اصل آزادی آکادمیک در سطح جهان نیز محسوب میشود. واقعیت این است که از سال 2006 که شورای امنیت سازمان ملل تحریمهای بینالمللی و چندجانبهای علیه صنایع نظامی ایران اعمال کرده، اقتصاد ایران به واسطه اقدامات یکجانبه آمریکا و اتحادیه اروپا صدمههاي زیادی دیده است.
این تحریمهای یکجانبه، بخشهای استراتژیک اقتصاد ایران از جمله نفت، معاملات مالی بینالمللی، کشتیرانی و بیمه را هدف گرفتهاند که بیش از هر چیز زندگی روزمره مردم عادی را تحت تاثیر قرار داده است.طبق اعلام صندوق بینالمللی پول، میزان بیکاری و تورم در ایران- که دو نمايانگر اصلی سوءمدیریت اقتصادی در هشت سال اخیر محسوب میشوند- برای دومین سال متوالی و همزمان با رکود اقتصادی، افزایش یافته است. ارزش برابری ریال در مقابل واحدهای پولی مهم دنیا، سال گذشته بهشدت کاهش یافت و با توجه به مشکلات پرداختهای بینالمللی کشور، گزارشهای گستردهای از کمبود دارو و تجهیزات پزشکی منتشر میشود.
اگرچه ظاهرا قرار بوده که تحریمهای شدید علیه ایران- که جوبایدن، معاون رییسجمهور آمریکا آن را «فلجکنندهترین تحریمها در تاریخ اعمال آنها» نامیده- به راهگشایی در مذاکرات هستهای گروه 1+5 با ایران منجر شود، اما در عمل نه تنها کمکی به بهبود مذاکرات نکرده است، بلکه دیپلماتهای غربی اهداف اولیه خود را در مورد «تحریمهای هوشمند» (طراحی تحریمها به شکلی که به عامه مردم ایران لطمه نزنند) نيز به کلی فراموش کردهاند.در چنین شرایطی متاسفانه گویا «موفقیت» تحریمها مترادف با تخریب اقتصاد ایران و صدمه زدن به مردم ایران شده است. اخیرا بر اساس اطلاعات فاش شده دو ناشر معتبر بینالمللی که جزو مشهورترین انتشارات آکادمیک در دنیا محسوب میشوند (انتشارات «الزویر» و انتشارات «تیلور و فرانسیس گروپ») در دستورالعملهای داخلی از سردبیران آمریکایی خود در این موسسات خواستهاند که از چاپ مقالاتی که مربوط به نهادهای دولتی ایران هستند خودداری ورزند.
این ممنوعیت با استناد به قانون اخیر (شماره 538/580) دفتر کنترل داراییهای خارجی آمریکا (OFAC)، نهادهایی را در برمیگیرد که به طور مستقیم یا غیرمستقیم تحت نظارت دولت ایران، از جمله بانک مرکزی فعالیت میکنند. با وجودی که در متن قانون مذکور نهادهای پژوهشی و دانشگاهی ایران صراحتا از این قاعده مستثنی شدهاند، اما گویا تعریف جدیدی در نظر گرفته شده است به این شکل که: همه نهادهایی که به طور مستقیم از بودجه دولتی تامین میشوند (یعنی تقریبا همه دانشگاههای مهم ایرانی)، در دامنه این تحریمها قرار میگیرند.
اثرات چنین دستورالعملهای گسترده، مبهم و نهایتا متناقض، میتواند بسیار جدی باشد؛ چه برای اصولی که نقض میشوند و چه برای مشکلات ناشی از تفسیر آنها به وسیله سردبیران محتاط این نشریات پژوهشی بینالمللی.
اگر چه این دستورالعملها فقط سردبیران آمریکایی را مخاطب قرار داده، اما در نظر گرفتن مرزهای جغرافیایی برای آن بسیار سخت است. در این زمینه در درجه اول باید اشاره کرد که ناآگاهی دفتر «کنترل داراییهای خارجی» از فضای دانشگاهی ایران پذیرفتنی نیست و «تعمیم تحریمها به کلیه نهادهای آکادمیک ایرانی که بودجه آنها توسط دولت ایران تامین میشود»، آن هم در کشوری نفتخیز که دولت دست زیادی در امور مختلف داشته و بیشتر دانشگاهها هم پشتوانه مالی دولتی دارند، تصمیمی نامنصفانه و ناقض آزادی آکادمیک است. علاوه بر آن تقریبا همه دانشگاههای مهم ایرانی دولتی هستند و از این طریق همه استادان و دانشجویان نخبه ایرانی در محدودیت شدیدی به لحاظ تبادل علمی قرار میگیرند. حتی موسسات پژوهشی معتبر ایرانی مانند «موسسه عالی بانکداری ایران» تحت پوشش بانک مرکزی هستند و در نتیجه این تحریمهای جدید حتی موسسات پژوهشی توانمند ایرانی را هم به شدت تحت فشار قرار میدهد.
بنابراین، تفکیک حوزههای دولتی و خصوصی در فضای آکادمیک و پژوهشی ایران، در عمل بسیار مشکل خواهد بود و استادان شاخص و فعال در بسیاری از دانشگاههای ایران به راحتی قربانی این تحریمهای نامنصفانه آکادمیک خواهند شد.دومین نکته این است در شرایطی که موانع جغرافیایی و نهادی برای انتقال و به اشتراکگذاری دانش و اطلاعات بسیارسریع برداشته میشوند و شاهد رشد محسوس پروژههای پژوهشی و آکادمیک چندملیتی در سالهای اخیر بودهایم، چگونه میتوان فردی پژوهشگر را صرفا به دلیل ملیتش پشت درهای این موانع نگه داشت؟ دانشگاهیان معمولا به صورت تیمهای بینالمللی فعالیت میکنند و اعضای تیم خود را از سراسر دنیا جذب میکنند. این مساله هم در مورد شورای سردبیران و داوران ژورنالهای علمی بینالمللی که دانشگاهیان ایران عضو آن هستند (از جمله بسیاری از استادانی که در خارج از ایران زندگی و کار میکنند) صدق میکند و هم نویسندگان مشترک کتب یا مقالاتی که با ملیتهای مختلف با هم همکاری دارند.
در دنیایی که مبنای برآورد علمی مقالات آکادمیک مرجوع به هویت نویسنده نیست تصمیمگیری براساس حدس زدن ملیت و نام فامیلی آنها نیز بسیار غیرعاقلانه خواهد بود.اگر ابهام و تناقض در عمل را کنار بگذاریم، باز هم میتوان نقد بزرگتری را در مورد «تحریمهای جدید آکادمیک علیه ایران» مطرح کرد، نقدی که چه بسا حتی برای حامیان دوآتشه تحریمهای فعلی هم منطقی به نظر برسد، اگر «شفافیت بیشتر» رویکردی کلیدی برای دستیابی به مقاصد هستهای ایران است، چرا از نشریات علمی برای برداشتن سرپوش دانش و مهارت ناشناخته ایران استفاده نمیشود؟ از دیدگاه آنان شاید این روش برای شناخت رموز این دنیای مبهم، بسیار موثرتر باشد.
اما در هر حال، مهمترین ایراد تحریمها به طور کلی این است که به مثابه یک مجازات جمعی عمل میکنند. تحریمهایی هم که بر محققان و دانشگاهیان بر مبنای ملیت و وابستگی نهادی آنها اعمال شود، از این قاعده مستثنی نیستند. بدون تردید این تحریمها، چالشهای داخلی را که بسیاری از دانشگاهیان ایرانی با آن دست و پنجه نرم میکنند، تشدید میکند. اتحادیه اروپا از دسامبر 2012 دانشگاه شریف را که برترین دانشگاه مهندسی و فناوری ایران محسوب میشود، به دلایل ظاهرا مشابهی به لیست تحریمهای خود اضافه کرده است. همچنین مدتها است که به دلیل موانع پرداختهای بینالمللی، دانشگاهیان ایرانی با محدودیتهای شدیدی در استفاده از کارتهای اعتباری برای پرداخت وجه اشتراک نشریات علمی یا ثبتنام در کنفرانسهای بینالمللی مواجه هستند.
به هر حال، صرفنظر از نامنصفانه بودن تحریمها در مورد شهروندان ایرانی، حقیقت این است که تحریم علیه دانشگاهیان بر اساس ملیت و وابستگی نهادی آنها، تهدیدی جدی بر «آزادی آکادمیک» در سطح بینالمللی خواهد بود. بهتر است تصمیمگیری در مورد نشریات و مقالات علمی بر عهده نخبگان علمی و دانشگاهی باشد، نه بر اساس مداخلات سیاسی و دیدگاههای دیپلماتها یا سردبیران محتاطی که از غضب وزارت خزانهداری آمریکا هراس دارند.
در پایان باید از حامیان تشدید تحریمها علیه ایران پرسید: اگر آزادی بیان و آزادی دسترسی به دانش و اطلاعات در همه کشورهای دنیا (از جمله ایران) با ارزش است، چگونه میتوان بهطور همزمان از تحریمهای سنگین علمی و پژوهشی علیه ایران حمایت کرد؟ مگر غیر از این است که حمایت از تحریمهای پژوهشی و ممانعت از ایجاد تعامل بین دانشگاهیان ایرانی با دانشگاهیان سایر کشورها، نقض همان اصول (آزادی بیان و دسترسی به اطلاعات) است؟
« آقاي رييس جمهور؛ دنيا سال هاست اين گزينه را از روي ميز برداشته است!»عنوانی است که روزنامه ی ابتکار به ستون سرمقاله خود اختصاص داد:
نگهداشتن گزينه جنگ بر روي ميز راه حل ها، ديگر به يک خصلت ذاتي براي رهبران آمريکا بدل شده است. انگار اگر قرار باشد عده اي در آمريکا دنبال راه حلي براي ماجرايي باشند، هفت تير و دار و درفش هم بخشي از راه حلهاست. فرقي هم نميکند که دهه 30، 40 يا 50 باشد يا سال2003 يا 2013 ميلادي، رهبر و رئيس جمهوري کشور جمهوري خواه باشد يا دموکرات، تفاوتي هم ندارد که جزييات ماجرا و ابعاد آن چه و چگونه باشد، حتي داخلي يا خارجي بودن بحران پيش آمده هم براي ساکنان کاخ سفيد در قرار دادن گزينه کشتار و جنگ در کنار مجموعه راه حلهاي ممکن براي حل يک بحران چندان تاثيري ندارد.
واشنگتن در همه دهههاي اخير و گذشته و به طور مشخص از پس سالهاي جنگ دوم جهاني دوم تا کنون نشان داده است که هر جا که مستقيم يا غير مستقيم با بحراني مواجه شد و يا در مقام کدخدايي خودخوانده بر جامعه جهاني، در معرض تصميمي براي حل يک بحران و مساله قرار گرفت، پيش و بيش از تلاش ديپلماتيک و اخلاقي براي حل صورت مساله، به سمت پاک کردن و يا تغيير دادن صورت مساله متمايل شده است.ماجراي جنگ موشکي و خليج خوکها و همه جنگ طلبيهاي کاخ سفيد در دوران جنگ سرد، به راهانداختن جنگ تمام عيار در کشورهاي متعددي از ويتنام و شبه جزيره کره و پاناما گرفته تا افغانستان، عراق و ليبي، کودتاهاي پيدا و پنهان در دهها کشور از ايران گرفته تا کشورهاي عربي و افريقايي و آمريکايي و دهها نشانه بزرگ و کوچک ديگر همه تاييد کننده اين واقعيت است که واشنگتن تنها کشوري است که فارغ از واقعيتهاي جهان کنوني و بازنگريهاي متعدد بوجود آمده در معناي قدرت، همچنان با همان نگاه دهه 40 و 50 ميلادي به جنگ و کشتار به عنوان يک راه حل و از قضا اصلي ترين و دم دستي ترين راه حل مينگرند.
5سال پيش و پس از هشت سال مداوم جنگ افروزي جرج بوش پسر در خاورميانه، بسياري خوشحال از برآمدن باراک اوباماي دموکرات، سياهپوست و حقوقدان، دوران تازه کاخ سفيد را دوران «نه به جنگ» آمريکاييها تعبير ميکردند و از پايان تندروي ها، خداحافظي رئيس جمهور با اتاق جنگ کاخ و آغاز عصري جديد و متفاوت با چاشني اعتدال در واشنگتن سخن ميگفتند. اما چندان طول نکشيد تا هم براي جامعه جهاني و هم براي راي دهندگان آمريکايي مشخص شود که در کاخ سفيد «در»همچنان بر همان پاشنه هميشگي ميچرخد و تهديد با «ضرب شصت» و «زور سرنيزه » مانند سالها و دههاي گذشته حرف اول و آخر را در ديپلماسي اين کشور ميزند.
در همه 5 سال گذشته و حال هرگاه که بحث پرونده هسته اي ايران پيش آمد و گفت و شنيدهاي مذاکره کنندگان هسته اي در استانبول، وين، ژنو و آلماتي کمي از هم فاصله گرفت، باراک اوباما از ژشت مصلح جهاني خود بدرآمد، زبان ديپلماسي را به کناري گذارد و و لباس جنگ پرو کرد و گزينه جنگ روي ميزش را به رخ کشيد. هرجا که به جذب آراي صهيونيستهاي آمريکايي و حمايت تلاويو و آيپک نيازمند شد باز گزينه روي ميزش را تکاني داد تا قند در دل جنگ طلبان آمريکايي و نتانياهو و ديگر رهبران اسرائيلي آب شود. در همه اين سالها و به مثابه دهههاي پيشين، به رخ کشيدن گزينههاي روي ميز نه تنها براي ايران در خاورميانه که براي شبه جزيره کره در منتهي اليه شرق دور و روسيه اي که از يک سو بيخ گوش پايتختهاي اروپايي و از سوي ديگر بيخ گوش خود آمريکاييهاست، نيز از سوي کاخ سفيد بارها تکرار شده است.
حتي خيزشهاي عربي و غير عربي سه ساله اخير نيز با چراغ سبز واشنگتن در بيشتر کشورها رنگ خون گرفت و گاه در يک جغرافيا کدخداي خودخوانده حامي حاکم شد و در جغرافيايي ديگر اما با شرايط و مختصاتي مشابه، حامي معترضان شد. هيچ گاه نه فلسفه حاکم بر چگونگي حمايتها مشخص شد و نه منطق چيستي و چرايي به رخ کشيدن گزينه جنگ روي ميز. از اين رو است که رئيس جمهوري که در سال 2008 با شعار ضد جنگ راي ميليونها امريکايي خسته از جنگ سالاران جمهوري خواه را به سمت خود و حزب دموکرات جلب کرد، اکنون و در ميانه راه خود به جنگ طلبي ديگر بدل شده است. جنگ طلبي که شعار تغيير و ميانهروي را به کناري گذاشته و در طول هفتههاي اخير تحرکات و اظهار نظرهايش شبح جنگي تمام عيار را بر سر خاورميانه به پرواز درآورده و جنگدوستان جهان - از اعضاي القاعده پراکنده در خاورميانه گرفته تا فرماندهان نشسته در اتاق جنگ کاخ سفيد و پنتاگون - را با هم يک صدا کرده و بر سر ذوق آورده است.در اين بين طي اين سالها، رهبران آمريکا و ديگر کشورهاي غربي، ديپلماسي تهاجمي و اظهارت راديکالي و تندروانه مقامهاي تهران در مساله اسرائيل و پرونده هسته اي را بخشي از ادله و بهانه خود براي تدارک جنگي ديگر در خاورميانه قرار ميدادند.
اما اين روزها و همزمان با موج تازه جنگ خواهي واشنگتن در خاورميانه، سکان اداره امور ديپلماتيک در تهران به دست سياستمداران اعتدالگرا و ضدجنگ کشورمان افتاده است. ديپلماتهايي که به پشتوانه آراي مردم ايران هم در عرصه نظر و هم در عرصه عمل بر ديپلماسي واقعگرايانه و بر پايه منطق تاکيد دارند و به کاربستن همه راه حلهاي ممکن براي جلوگيري از افتادن زبانههاي جنگي ديگر در دامان خاورميانه را ماموريت و رسالت اصلي خود و همه رهبران فرهيخته جهان ميدانند.
در عين حال مقامات جديد تهران بر ظلم چندجانبه اي که از سوي دولت دمشق، معارضان داخلي، افراطيون غير سوري و کشورهاي مخالف دمشق بر مردم سوريه ميرود، نيز اذعان دارند و معتقدند سرنوشت سوريه را بايد مردم سوريه تعيين کنند، نه توپ و تانک و داغ و درفش القاعده و پنتاگون و دمشق. از قضا اين رسالت و اعتقاد چندان هم بي تاثير نبوده است و ردپاي آن را ميتوان در توقف موقت جنگ ديد. ديپلماسي کلاسيک و ديپلماسي عمومي اين گفتمان و صداي متفاوتي که اين روزها از تهران به گوش جهان ميرسد، تا همين جاي کار هم تا حدود زيادي موفق عمل کرده است و ضد جنگهاي جهان چه در دفتر کار سران دولتها و چه در خيابانها متحد شدهاند. از همين رو است که اوباما هر چند گزينه جنگ را به طور کامل از روي ميز سوريه برنداشته است اما با وجود ميل عجيبش به حمله با يک عقب نشيني فاحش توپ تصميم نهايي را به زمين کنگره و اکثريت جمهوري خواهان آن انداخته است.
روزنامه حمایت در مطلبی با عنوان«چرایی یک عقبگرد»از قاسم غفوری در ستون یادداشت روز خود اینطور نوشت:باراک اوباما، رییس جمهوری آمریکا که ادعای قطعی بودن اقدام نظامی ضد سوریه را به دلیل آنچه مقابله با استفاده دمشق از سلاح شیمیایی گفته شده است، مطرح کرده بود، در آخرین سخنرانی خود عقبگردهای قابل تأملی داشته است. وی در ماههای گذشته خط قرمز استفاده از سلاح شیمیایی را برای سوریه ترسیم کرده و اکنون تلاش کرده است تا چنان وانمود کند که به این ادعای خود پایبند است به همین دلیل بر اقدام نظامی سریع ضد سوریه تأکید کرد. نکته مهم در سخنرانی آخر اوباما آن است که وی با عقبگرد از مواضع گذشته خود تصمیم کنگره را زمینهساز تصمیم نهایی خود عنوان کرد که نوعی عقبگرد از ادعاهای گذشته وی مبنی بر اقدام نظامی ضد سوریه حتی به صورت یکجانبه و انفرادی است.
حال این سؤال مطرح است که آیا وی واقعاً به دلیل احترام به کنگره این عقبگرد را داشته است یا دلایل دیگری در ورای این تصمیم قرار دارد؟ در پاسخ به این پرسش بررسی ابعاد تحولات سوریه و منطقه امری مهم است. در حوزه داخلی سوریه، مردم و ارتش بر حمایت از نظام در برابر حملات خارجی تأکید کردهاند که عملاً فضای حمله برای آمریکا را محدود میسازد، بویژه اینکه جریانهای تروریستی حامی غرب نیز در سوریه اوضاع نامناسبی دارند.در حوزه منطقهای و جهانی نیز همراهی با آمریکا بسیار محدود است؛ ازیک سو ملتهای جهان به شدت مخالف اقدام ضد سوریه هستند و از سوی دیگر به جز صهیونیستها، ترکیه، فرانسه و چند کشور عربی، سایر کشورها در صف مخالفان آمریکا قرار دارند. این را نیز نباید از نظر دور داشت که ارکان مقاومت شامل ایران، حزبالله لبنان و گروههای فلسطینی در کنار روسیه بر پاسخ گویی هرگونه تهدید ضد سوریه تأکید کردهاند.
جالب توجه آنکه اوضاع جهانی موجب شده تا متحدان آمریکا از جمله انگلیس، آلمان و کانادا نیز بر رد اقدام نظامی ضد سوریه تأکید کنند.در حوزه سازمان ملل نیز به طور مسلم آمریکا توان دریافت مجوز از شورای امنیت را ندارد و چین و روسیه هر اقدامی را وتو خواهند کرد. با توجه به این اوضاع میتوان گفت که فضای جهانی در چارچوب اهداف آمریکا نیست و اوباما در صورت حمله به سوریه تنها خواهد ماند؛ بنابراین عقبگرد اوباما با ادعای انتظار برای نظر کنگره صرف یک توجیه برای پنهانسازی ناتوانی آمریکا برای اقدام ضد سوریه و نیز رسوایی بزرگ همراهی نکردن جهان با اهداف آمریکاست؛ امری که سندی دیگر بر انزوای جهانی آمریکا و تلاش جهانی برای مقابله با این کشور است که شکستی سخت برای اوباما و ایالات متحده را رقم زده است.