در آخرین لحظات امام صادق علیه السلام نگاهی به صورت تک تک فرزندان و اطرافیانش کرد و بعد فرمود: «ما واسطه بهشت رفتن کسانی که نماز را سبک می شمارند، نمی شویم» و بعد به شهادت رسید.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

روز شهادت

وقتی امیر از مدرسه می آمد، در و دیوار کوچه ها با پرچم سیاره پوشیده شده بود. آقا معلّم توی مدرسه به بچه ها گفته بود، بچه ها فردا 25 ماه شوال، روز شهادت امام ششم ما مسلمان ها، حضرت امام جفعر صادق علیه السلام است؛ روزی که همه مسلمان ها در غم و اندوه هستند و در شهادت آن امام مظلوم، عزاداری می کنند.

عزاداری

حال و هوای کلاس ها و مدرسه جور دیگری بود. دیگر از سر و صدای خنده، بازی و شادی بچه ها خبری نبود. آقای مدیر در مراسم صبحگاهی از امام صادق علیه السلام برای بچه های مدرسه صحبت کرده بود. بچه های دبستان امام صادق علیه السلام در روز شهادت امام ششم اندوهگین و عزادار بودند و ظهر بعد از نماز جماعت، مراسم عزاداری برگزار کردند. این کار بچه ها خیلی کار قشنگ و خوبی بود. این یک الگوی خوب برای همه بچه هایی است که امامانشان را می شناسند و دوست دارند.

راهنما و رهبر

مادر همیشه می گفت: «دختر گلم، زهرا خانم! ما مسلمانیم، یعنی پیرو دین رسول خدا، حضرت محمد صلی الله علیه و آله هستیم. ما می دانیم که بعد از پیامبر، دوازده امام به امامت رسیدند، تاهمیشه مردم رهبر و راهنمایی داشته باشند، گمراه نشوند و راه درستِ زندگی و خوشبختی را گم نکنند. ما باید در روزهای تولدِ آن امامان بزرگ شاد و در روزهای شهادت شان غمگین و عزادار باشیم؛ درست مثل امروز که روزِ شهادت امام ششم است و همه ما غمگین و عزادار هستیم.

آخرین حرف های قشنگ

لحظه های آخر زندگی امام صادق علیه السلام بود. همسرش و فرزندانش گریه می کردند و با ناراحتی به چهره امام صادق علیه السلام نگاه می کردند؛ اما امام آرام بود و شادی در چشمانش موج می زد. انگار که درهای بهشت به رویش باز شده بود و فرشته ها دسته دسته به امام خوش آمد می گفتند! در همان حال ناگهان امام صادق علیه السلام نگاهی به صورت تک تک فرزندان و اطرافیانش کرد و بعد فرمود: «ما واسطه بهشت رفتن کسانی که نماز را سبک می شمارند، نمی شویم» و بعد به شهادت رسید.

چه کسی نان آورد؟

شبی تاریک و بارانی بود. مردی از پنجره بیرون را تماشا می کرد. ناگهان سایه ای دید که در تاریکی کوچه پنهان شد. با خودش گفت: «این کیست که در این نیمه شب تاریک و بارانی بیرون آمده است؟» از روی کنجکاوی بیرون آمد و به دنبال سایه به راه افتاد. ته کوچه مردی را دید که کوله بار سنگینش روی زمین ریخته بود و با خود می گفت:«خدایا کمکم کن تا در این تاریکی بارهایم را پیدا کنم!» مرد، صاحب صدا را شناخت. او امام جعفر صادق علیه السلام بود. به طرف امام رفت و گفت: «ای فرزند پیامبر! می توانم کمکتان کنم؟» بعد به کمک امام رفت و بسته های نان و غذا را جمع کرد و در کیسه ریخت. مرد پرسید: «این وقت شب با این کوله بار سنگین به کجا می رفتید؟»

 امام گفت: «به کمک فقیران و نیازمندان. مگر حرف پیامبر را که فرمود: هر کس شب سیر بخوابد و همسایه اش گرسنه باشد، مسلمان نیست، نشنیده ای». چشمان مرد پر از اشک شد و به دنبال امام به راه افتاد. امام به محله ای فقیرنشین رفت و پشت در خانه ها بسته های نان و غذا گذاشت و در تاریکی شب بدون آن که کسی بفهمد چه کسی نان آورده، از آنجا دور شد.

کلاس دینی

آقای اکبری معلم مهربان کلاس چهارمی هاست و محسن امسال کلاس چهارم است. همیشه آخر زنگ دینی، آقای اکبری از امامان و معصومان و زندگی و راه و روش آنها صحبت می کند، تا به قول خودش بچه ها بیشتر از معصومان و زندگی آنها بدانند؛ مخصوصا زمان هایی که مناسبتی هم باشد. این هفته هم زنگ دینی در روز شهادت امام صادق علیه السلام آقای اکبری شروع به صحبت کرد: «بچه های گلم! این امام بزرگ را رئیس مذهب شیعه نامیده اند؛ چون آن حضرت موقعیت بهتری داشت. و برای همین شاگردان زیادی تربیت کرد که بعدها، همان ها به اسلام خدمت زیادی کردند.»
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۱
Israel
bvxusggd
۱۱:۳۵ ۱۱ شهريور ۱۳۹۲
20
آخرین اخبار