به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛ شهید ناصرالدین باغانی سال 46 در خانواد هاي مذهبي و روحاني در قم به دنيا آمد. از عمليات بدر در جبهه حضور داشت و در عمليات كربلاي 5 در حالي كه نوزده سال بيشتر نداشت در روز 21 اسفندماه سال 65 به شهادت رسيد.
مقام معظم رهبری درباره این شهید بزرگوار فرموده اند:
نوشتجات این شهید عزیز را مکرر خوانده ام و هر بار بهره و فیض تازه ای از آن گرفته ام.
متن وصیت نامه
بسم رب الشهداء و الصدیقین
اینجانب ناصرالدین باغانی بنده حقیر درگاه خداوند چندجملهای را به رسم وصیت مینگارم. سخنم را درباره عشق آغاز میکنم:
هر آنکه نیست در این حلقه زنده به عشق بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
ما را به جرم عشق مؤاخذه میکنند گویا نمیدانند که عشق گناه نیست. اما کدام عشق!؟ خداوندا، معبودا، عاشقا، مرا که آفریدی، عشق به پدر و مادر را در من به ودیعت نهادی. مدتی گذشت. دیگر عشق را آموخته بودم، اما به چه چیز عشق ورزیدن را نه، به دنیا عشق ورزیدم. به مالومنال دنیا عشق ورزیدم. به مدرسه عشق ورزیدم. به دانشگاه عشق ورزیدم.
اما همه اینها بعد از مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد. یعنی عشق به تو، فهمیدم عشق به تو پایدار است و دیگر عشقها، عشقهای دروغین است فهمیدم که «لایَنفعُ مالٌ ولا بَنون » فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود «یَفّرُ المرءُ من اَخیه و صاحبته و بَنیه و اُمه و اَبیه و... » پس به عشق به تو دل بستم. بعد از چندی که با تو معاشقه کردم به یکباره به خود آمدم! دیدم که من کوچکتر از آنم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آنی که معشوق من قرار بگیری. فهمیدم که در این مدت که فکر میکردم عاشق تو هستم اشتباه میکردم.
این تو بودی که عاشق من بودی و مرا میکشاندی. اگر من عاشق تو بودم باید یکسره به دنبال تو میآمدم. ولیکن وقتی توجه میکنم میبینم گاهی اوقات در دام شیطان افتادهام ولی باز به راه مستقیم آمدهام. حال میفهمم که این تو بودی که عاشق بندهات بودی و هر گاه او صید شیطان شده تو دام شیطان را پاره کردی. هر شب به انتظار او نشستی تا بلکه یک شب او را ببینی! حالا میفهمم که تو عاشق صادق بندهات هستی. بنده را چه که عاشق تو شود.(عنقا شکار کس نشود دام بازگیر)
آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار میکردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوقت مینشستی اما من بدبخت ناز میکردم و شب خلوت را از دست میدادم و میخوابیدم. اما تو دست برنداشتی و اینقدر به این کار ادامه دادی تا بالاخره منِ گریزپای را به چنگ آوردی.
من فکر میکردم که با پای خود آمده ام و چه خیال باطلی. این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود. مرا که به چنگ آوردی تا به دور از هرگونه هیاهو با من نرد عشق ببازی و من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب میکردم آخر تو بزرگ بودی و من کوچک. تو کریم بودی و من لئیم. تو جمیل بودی و من قبیح. تو مولا بودی و من بنده و من شرمنده از اینهمه احسان تو بودم.
کمند عشقت را محکمتر کردی. مرا به خط مقدم عشق بردی. در آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی و چه نیکو شرابی بود. من هنوز از لذت آن شراب مستم.
اولین جرعه آن را که نوشیدم مست شدم و در حال مستی تقاضای جرعهای دیگر کردم. اما این بار تو بودی که ناز میکردی و مرا سر میگرداندی پیالهام را به طرفت دراز کردم و تقاضای جرعه دیگر کردم اما پیالهام را شکستی. هرچه التماس کردم که جامی دیگر بده تا از حجاب جسمانی بیاسایم ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی. اکنون من خمارم و پیاله به دست. هنوز در انتظار جرعهای دیگر از شراب عشقت به سر میبرم. ای عاشق من. ای اله من. پیالهام را پر کن و مرا در خماری نگذار. تو که یک عمر به انتظار نشسته بودی حال که به من رسیدهای چرا کام دل بر نمیگیری. تو که از بیع و متاع عشق دم میزدی چرا هم اکنون مرا در انتظار گذاشتهای؟! اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی و اگر بدانم که پیالهام را پر نمیکنی پیاله را خود میشکنم و متاعم را به آتش میکشم تا در آتش حسرت بسوزی و انگشت حیرت به دندان بگزی!
به آهی گنبد خضرا بسوزم جهان را جمله سر تا پا بسوزمبسوزم یا که کارم را بسازی چه فرمایی بسازی یا بسوزم
اما شهادت چیست؟
آنگاه که دو دلداده به هم میرسند و عاشق به وصال معشوق میرسد و بنده خاکی به جمال زیبای حق نظر میافکند و محو تماشای رخ یار میشود، آن هنگام را جز شهادت چه نام دیگر میتوانیم داد؟ آن هنگام که رزمندهای مجاهد به سوی دشمن حق میرود و ملائک به تماشای رزم او مینشینند و شیطان ناله بر میآورد و پا به فرار میگذارد و ناگهان غنچهای میشکفد، آن هنگام را جز شهادت چه نام میتوانیم داد؟!
شهادت خلوت عاشق و معشوق است. شهادت تفسیر بردار نیست. آی آنانی که در زندان تن اسیرید به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قصه شهادت عاجزید. فقط شهید میتواند شهادت را درک کند. شهید کسی نیست که ناگهان به خون بغلتد و نام شهید بر خود بگیرد. شهید در این دنیا قبل از اینکه به خون بتپد شهید است.
و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمیتوانید بشناسید و بفهمید، بعد از وصالشان نیز هرگز نمیتوانید درکشان کنید.
شهید را شهید درک میکند. اگر شهید باشید شهید را میشناسید. وگرنه آیینه زنگارگرفته چیزی را منعکس نمیکند که نمیکند. برخیزید و فکری به حال خود کنید که شهید به وصال رسیده است و غصه ندارد.
شهدا، به حال شما غصه میخورند. و از این در عجبند که چرا به فکر نیستید؟! به خود آیید. زندان تن را بشکنید. قفس را بشکنید و تا سر کوی یار پرواز کنید. و بدانید که برای پرواز ساختهشدهاید نه برای ماندن در قفس. این منزل ویران را رها کنید و به ملک سلیمان درآیید.
ای خوش آن روز کزین منزل ویران بروم
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
اما رهبرم:
ای که جان عالم به فدای تو باد! ای که همه عالم به فدای یک تار مویت! ای خمینی ای ذخیره الله للشیعه. من خود را مدیون تو میدانم. سر و جانم را در طبق اخلاص گذاشته فدایت میکنم. تو همان مصباح هدایتی تو همان سفینه نجاتی که «إنَّ الحسین مصباح الهدی و سفینةالنجاة » و تو حسین زمانی، تو بودی که در شب تاریک ظلم درخشیدی و با نورت دلهای تاریک ما را روشن کردی. تو بودی که به ما یاد دادی که تکلیف ما را سیدالشهدا مشخص کرده است.
...
اما امت مسلمان و شهیدپرور ایران:
پیرو امام باشید نه در حرف، بلکه در عمل. گوش دل به سخنانش بسپرید و حرفهایش را بدون چونوچرا بپذیرید. و کلاً در هر عصری امام خود را بشناسید و اکنون که حضرت صاحبالامر(عجل الله) در پرد ه غیبت است ولیفقیه عصر خود را بشناسید.
اگر امام خود را شناختید گمراه نمیشوید وگرنه به چپ و راست منحرف خواهید شد. اسلام را از روحانیت مبارز و اصیل فرابگیرید نه از قلم و زبان منحرفان، در این زمانه عدهای مُغرض و جاهل پیداشدهاند که اسلام بدون روحانیت را ترویج میکنند.
بهعبارتدیگر مروّج طرح جدایی دین از سیاست هستند و میگویند که روحانیت در انقلاب شرکت داشت و رهبری کرد و انقلاب پیروز شد خدا پدرش را بیامرزد! ولی حالا باید برود گوشه حوزهها و درس و بحث را ادامه دهد. این منحرفان را بشناسید و از صحنه انقلاب بیرونشان کنید.
اینها همانهایی هستند که با نامهای مختلف ولی با یک ماهیت مطهری را شهید کردند، بهشتی را با تهمتها و فحشها ترور شخصیت و سپس با کین ه شیطانی ترور فیزیکی کردند. اینها همانهایی هستند که شیخ فضلالله نوری را بر سر دار کردند و شادی کردند، اینها همانهایی هستند که آقای خامنهای را میکوبند و...
جنگ با عوامل خارجی مسئله سختی نیست. اما این منافقان داخل هستند که از همه بدترند. منافقین از کفار بدترند. با جدایی از این منحرفان قلب امام را شاد کنید. مسئله دیگر اینکه در مصائب و مشکلات صبر کنید. ان الله مع الصابرین. بهشت را به بها دهند نه به بهانه. بهای بهشت سنگین است.
بهای بهشت کالای عشق است یعنی خون، کربلا رفتن خون میخواهد. این کربلا دیدن بس ماجرا دارد.
...
هوای نفس را مغلوب کنید برای خدا کارکنید. در کارها نظم را رعایت کنید. به مستحبات اهمیت لازم را بدهید تا از شر شیطان در امان باشید. به خدا نزدیک شوید با انجام نوافل، مخصوصاً نافله شب، صبر را پیشه خود کنید و بدانید اُمَم پیش از شما هم سختی بسیار دیدند.
به امید دیدار در سرای باقی در کنار آقا اباعبدالله الحسین و فاطمه الزهرا
از همه التماس دعا دارم.
24 جمادیالآخر 1407 مطابق با 4 اسفند 1365 ساعت 25 / 9 دقیقه صبح
والسلام علی من التبع الهدی
ناصرالدین باغانی اردوگاه کرخه برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید