
ابراهیم امروز 50 سالگی را پشت سر میگذاشت، 50 سال زندگی بدون داشتن کس و کاری که در غم شادی با تو همراه باشند، درد کمی نبود ولی درد اصلی همه آنهایی که در این جشن شرکت کرده بودند، نبودن یک نفر بود، نبودن ارسلان ...
ارسلان چند روز قبل به دلیل مشکل کبدی از دنیا رفته بود.
به یاد میآورم که همین زمستان پارسال بود که به خانه ارسلان رفته بودم تا از وضعیت زندگی او و برادر و خواهر معلولش مریم و اسد،که از نعمت پدر و مادر بیبهره بودند گزارشی تهیه کنم.
پای صحبتهایشان که نشستم درد دلهای زیادی داشتند، مریم از همان ابتدا رفت سر اصل مطلب و گفت که برادر و خواهرم دیگر تحمل نگهداری ما را ندارند، کاش مسئولان فکری کنند تا به یک مرکز خیریه برویم.
ارسلان نمیتوانست حرفی بزند اما در چشمهایش دنیایی از حرف بود و اسد که کمی حال و روزش بهتر از مریم و ارسلان بود، گفت:که بارها برای پذیرش در یک مرکز نگهداری، به سنندج رفته است.
آن روز را هیچ وقت از خاطر نمیبرم، چون مریم نخستین فرشتهای که پس از تحمل درد و رنج بیماری و معلولیت، از زمین پرکشید، پر از درد بود، دردی نه از جنس مادی که همه دردهای مریم معنوی بود.
او از اینکه برادر و خواهر سالمش که بار نگهداری از آنها را بر دوش داشتند، به خاطر رسیدگی به آنان سلامت خود را به مخاطره انداخته بودند، نگران بود، نگران خستگیهای علی و جثه نحیف ثویبه.
آن روز مریم گفت، ما پول نمیخواهیم، فقط برادر و خواهرم را از این مسئولیت نجات دهید تا به زندگی خود برسند، آن روز مریم گفت و من فقط شنیدم...
کمی پس از این قضایا بود که مرکز خیریه نگهداری و توانبخشی باران به همت جمعی از اعضای انجمن معلولین قروه، در شهر سریشآباد راهاندازی شد و پیرو آن، مدیرکل بهزیستی کردستان سری به این خانواده زد، با وجودی که خانواده ارسلان از لحاظ اداری زیرپوشش بهزیستی نبودند، اما از لحاظ انسانی آقای قریشی خود را موظف دانست تا سری به این خانواده بزند و از نزدیک در جریان مشکلات آنان قرار بگیرد.
همان روز قرار شد، اسد و ارسلان بارانی شوند و مریم هم به یکی از مراکز نگهداری در یکی از استانهای کشور برود.
آنهایی که برای مریم دعا کردند، شاید یادشان باشد که فارس گزارشی درج کرد با همین عنوان که: برای مریم دعا کنید؛ اما مریم دیگر تاب زندگی زمینی را نداشت و برای همیشه رفت و حالا ارسلان هم...
اسد در پناه مرکز باران روزگار سپری میکند، هرچند زندگی یک معلول جسمی و حرکتی در کنار معلولین ذهنی کار راحتی نیست اما او اینجا رو بهتر از خانه خود میداند.
روزی که به باران رفتم تا چشمش به من افتاد، با نگاهی غمبار پرسید: خبر داری که چه شده؟ و من سرم را پایین انداختم تا نگویم که میدانم ارسلان دیگر همراه اسد نیست.
اینجا در داغ ترین روزهای تابستان هم بارانی است
وارد مرکز باران که میشوی، بوی باران به مشامت میرسد، حتی اگر داغترین روز تابستان را برای بازدید از این مرکز انتخاب کرده باشی.
و امروز هم روز تولد ابراهیم بود، همه شاداب و سرزنده بودند، نمیدانستند برای چه شادی میکنند ، اما میدانستند که اتفاق مهمی افتاده است، اتفاقی به ارزش یک تولد، که حالا میرفت نیم قرن از یک زندگی را برای کسی رقم بزند که شاید اگر معلول نبود... و یا شاید اگر کس و کاری داشت... و یا اگر ...
اما حالا باران جای همه نداشتههای ابراهیم بود، هر چند حسرت خانودهای که میتوانست داشته باشد را آن طور که باید و شاید نمیتوانست در باران جستجو کند، اما بارانیها برایش حکم خانواده را داشتند و او نباید دل اعضای خانوادهاش را در روز زیبای تولدش، آزرده میکرد و اینجا بود که شمع 50 سالگیش در میان کف زدن سایرین رو به خاموشی رفت و او حتی متوجه نشد چه کسی به جای او شمعش را فوت کرد.
تولدت مبارک ابراهیم...
خیلی از معلولانی که در این مرکز نگهداری میشوند، کسی را ندارند تا دری به رویشان باز کند، مثل داوود که مجهولالهویه است و در این مرکز تنها یک اسم او را همراهی میکند تا بیشتر از این غریب و بیکس نباشد.
مظفر، رحمت و خیلی دیگر از معلولین این مرکز هم هیچ کس را ندارند، غیر از خدا و دلهای مهربان مردمی که چرخ این مرکز با تن رنجور و معلول آنها میچرخد.
تمام عشق و علاقه خود را نثار باران کردهام
شهلا مرادی مسنترین عضو این مرکز خیریه و معلول جسمی، حرکتی است، دیگران به رسم ادب ابتدا من را برای گفتگو با وی راهنمایی میکنند.
خانم مرادی میگوید: در این مرکز 46 معلول ذهنی نگهداری میشوند که از این تعداد 26 نفر هیچ کس را ندارند و یا اگر دارند، سراغی از آنان نمیگیرند، برخی نیز مجهولالهویه هستند و معدود افرادی هم که کس و کاری دارند، وضعیت مالی چندان خوبی ندارند تا بتوانند هزینههای معلولان را تامین کنند.
وی با اشاره به اینکه تمامی 5 عضو هیئت امنای این مرکز از معلولان عضو انجمن حمایت از معلولان قروه هستند، افزود: انجمن ما برای دفاع از حقوق معلولان دایر شده است و به همین خاطر با عشق تمام به این معلولان که به نوعی با ما، هم درد هستند، رسیدگی میکنیم.
مرادی افزود: مکان فعلی مرکز، مدرسه متروکهای بود که به همت مردم سریشآباد و خیرین، مصالح و امکانات مورد نیاز فراهم شد تا مکانی مناسب برای نگهداری معلولین فراهم شود.
وی گفت: با وجودی که بیشتر امکانات و مصالح به صورت خیریه به مرکز اهدا شد، ما 50 میلیون تومان برای مناسبسازی آن هزینه کردیم.
به گفته مرادی، در حال حاضر 18 نفر مراقب، آشپز و سایر پرسنل در این مرکز مشغول به کار هستند، که همگی آنان زیرپوشش بیمه تامین اجتماعی قرار دارند.
وی معلولیت خود را عاملی برای درک بیشتر ساکنان باران عنوان کرد و افزود: همسر و فرزندان من که سالم هستند، هیچ گاه به چشم یک معلول به من نگاه نکردند و این برای من بالاترین ارزش و برترین انگیزه است تا تمام عشق خود را نثار باران کنم.
وی افزود: باران، از همه جای ایران عضو دارد که ماهانه 450 هزار تومان صرف نگهداری و توانبخشی این عزیزان میشود.
اداره باران، جسم سالم نمی خواهد، فکر سازنده نیاز دارد
سجاد سلیمانینیا دیگر عضو معلول جسمی و حرکتی هیئت امنای باران است که با ما به گفتگو نشست.
سیلمانینیا گفت که با هدف کمک به همنوعانمان وارد عرصه شدیم و از صفر به تمام معنا شروع کردیم.
وی در پاسخ به اینکه، نگهداری از معلولین ذهنی و حرکتی برای شما که خود نیز معلول هستید، سخت نیست، گفت: نه اصلا سخت نیست، چون اداره این مجموعه نیازمند کار جسمانی نیست، اگر هم کار جسمانی نیاز داشته باشد، کاری که من نتوانم انجام دهم، دوست ناشنوایم برایم انجام میدهد، اصل کار ما بر مبنای اندیشه و فکر سازنده قرار دارد.
از سلیمانینیا درباره فلسفه جشن تولد معلولان میپرسم، میگوید: ما دو هدف را دنبال میکنیم، در درجه نخست، با این جشن، شادابی و نشاط در فضای باران جاری میشود و با دعوت از مردم و خیرین برای حضور در جشن، امکان تامین حمایتهای معنوی و محبت به معلولان را هم فراهم میکنیم.
شاید جامعه معلول ذهنی را قبول نکند ولی ما پشتیبان آنها هستیم
لیدا میهمی دیگر عضو هیئت امنای این مرکز است.
وی نیز معلول جسمی و حرکتی است، اگر چه جوان است اما در زمینه نیازهای معلولان، تجربهای به تاریخچه معلولیت در دنیا را میتوان در او یافت.
وی ورود خود به مجموعهای که همه همتش را صرف نگهداری از معلولان ذهنی کرده است را با هیچ زبانی نمیتواند توصیف کند و تنها به ذکر این نکته بسنده میکند، که خیلی خوشحالم.
کلامی ساده، اما برآمده از دل.
میهمی، هدف خود را ساختن زندگی برای معلولان آنگونه که لیاقت و شایستگی دارند، عنوان کرد و افزود: شاید جامعه معلولین ذهنی را قبول نکند، اما ما برای تک تک معلولین، به عنوان هم نوعان خود، حق برخورداری یکسان از همه امکانات را قایل هستیم.
وی گفت: آنقدر به محیط باران و دوستانش وابسته شده است که اگر روز به آنجا نیاید، احساس کمبود شدیدی میکند.
میهمی از مردم شهر سریش آباد هم قدردانی کرد و گفت: مردم این شهر جای خانواده نداشته معلولان را برایشان پر کردهاند و با نثار محبت خالصانه خود، نمیگذارند که آنها احساس کنند، کسی را ندارند.
وی از همه خیرین خواست تا کمک کنند تا مکانی مناسب و درخور شان بارانیها برایشان احداث شود، تا این معلولان احساس سربار بودن نداشته باشند، چند چیزی از یک انسان کامل کم ندارند.
هر کس قطعهای از بهشت میخواهد، بارانی شود
ابوذر سمیعی، چهارمین عضو هیئت امنای باران، روشندل است، نماد بارز توانمندی معلولین که تحصیلات خود را در مقطع ارشد به پایان رسانیده است.
سمیعی گفت: به واسطه معلولیت خود، احساس کردیم که میتوانیم درک بیشتری از معلولان داشته باشیم و با برنامهریزی بهتر، میتوانیم زندگی را برایشان، خوشایند کنیم.
وی خدمت به معلولین این مرکز را دارای لذتی عنوان کرد که با هیچ لذت دیگری، قابل مقایسه نیست و افزود: این حرف من شعار نیست، کارهای خیر زیادی را میتوان در دنیا انجام داد، اما خدمت به معلولین لذت دیگری دارد.
سمیعی گفت: از اینکه بتوانی برای ارتقای سطح زندگی و تغییر کیفیت زندگی هم نوع خودت کاری کنی، به لذتی دست پیدا میکنی که باید انجام دهی تا درکش کنی.
وی گفت: ما با بارانی شدن خودمان، بهشت را همین جا برای خود خریدهایم و هرکس طالب بهشت است، بارانی شود.
هیئت امنای باران، به اندازه همه مردم کردستان و ایران است
صادق حسینزاده، بانی باران و از موسسان اصلی انجمن دفاع از حقوق معلولان در قروه، آخرین نفری است که به اصرار زیاد من، حاضر به مصاحبه شد.
وی به عنوان آخرین عضو این هیئت امنایی که بدون چتر، زیر باران، هستند، هدف مرکز را کمک به جامعه هدف بهزیستی و خدمت به خانواده معلولان عنوان کرد.
حسینزاده هم از لحاظ جسمی و حرکتی با مشکل، روبروست، اما افکار بلندش، محدودیت را برای او و سایر معلولان این مرکز بیمعنا کرده است.
وقتی از وی میخواهم، سخن آخر را با خیرین در میان بگذارد، با لبخند، میگوید: باران هیئت امنایی دارد به اندازه همه مردم کردستان، همه مردم ایران.
بخوان به نام باران...
باید بخوانی به نام باران تا بارانی شوی.
باران مثل اسمش رحمتی شده تا ببارد بر تن و روح خسته ساکنان خودش.