به گزارش
خبرنگار دفاعی - امنیتی باشگاه خبرنگاران، سردار رشيد اسلام شهيد "حاج حسين بصير" قائم مقام لشکر ۲۵ کربلا در شب شام غريبان سال ۱۳۲۲ در شهرستان فريدونکنار ديده به جهان گشود. از همان کودکی علاقه خاصی به مسائل مذهبی داشت و طی سالهای قبل از پيروزی انقلاب اسلامی مشاغل گوناگونی را تجربه کرد. در همين سالها همگام با روحانيت به رهبری حضرت امام(ره) به پا خاست و در رسوايی جنايتهای رژيم منفور پهلوی نقش ارزندهای ايفا كرد؛ به همین خاطر
باشگاه خبرنگاران برای حفظ یاد و خاطره آن شهید والامقام گوشههایی از خاطرات این شهید را منتشر میکند.
گزينش صحيح لشكر در منطقه كامياران مستقر بود. رفته بوديم تا برای استخدام چند نفر از حاج بصير سوالاتی بپرسيم.
ايشان بعد از اولين پرسش ما كمی به فكر رفت و گفت: «من فكر نكنم بتوانم حق كسی را بگويم، میترسم اشتباه اظهار نظر كنم و فردا در آن دنيا نتوانم جواب بدهم». (برار جان بشيری)
غذای ساده
غذای حاجی با ديگر رزمندگان هيچ فرقی نداشت. اگر خيار يا گوجه اضافه میگرفتم، چون چادر فرماندهی بود و ممكن بود كسی بيايد، ايشان میگفت: «نه، لازم نيست...اگر مهمانی آمد؛ تداركات، مسئول تهيه غذايش است... غذای اضافه نياور، چون درست نيست ما اضافه تر بخوريم و بسيجی گرسنه بماند....» (علی اصغر سالمی)
اينها را من میبرم
اولين بار بود كه حاجي را میديدم. رفته بوديم جفير تا خط را تحويل بگيريم.
در چادر فرماندهی در خدمت ايشان بوديم. در همان لحظه يك بسيجی آمد فانوسقه و تجهيزاتی كه به آن بسته بود را جلوی حاجی انداخت و گفت: « من نمیتوانم اين را ببرم».
ما گفتيم: «اين چه برخوردی با فرمانده است». افراد گردان هم كه در آن جا نشسته بودند، ناراحت شدند. ولی حاج بصير با اين كه تجهيزات خودش را هم به كمر بسته بود، گفت: «اينها را من میبرم، شما كار نداشته باشيد». (علی جان مير شكار)
ختم قرآن
سال ۱۳۶۲ مامور شديم تا يك دوره آموزش عالی فرماندهی را بگذرانيم. دورهای كه در آن بچههای سپاه و ارتش با هم شركت داشتند.
در اين ۲۰ روز كه در آموزش بوديم، حاجی ضمن اين كه در همه كلاسهای سخت و فشرده شركت میكرد؛ يك برنامه ختم قرآن هم گذاشت و هر گاه كوچكترين فرصتی به دست میآورد، مشغول تلاوت قرآن میشد.
گاهی هم برای بچههای دوره، از خاطراتش میگفت؛ خاطرات ايام انقلاب و فعاليتهايی كه در آن روزها انجام میداد. جالب اين است كه ايشان در آن دوره به عنوان يكی از فعالترين و موفقترين افراد شناخته شد. (علی جان مير شكار)
شما تنها نيستيد
حاجی تازه از سفر حج برگشته بود. رفتم هفت تپه (مقر تیپ). بعد از جلسه شورای فرماندهی، خدمتشان رسیدم و گفتم : «حاجی! من در گردان مسلم هستم و دوستان و همشهریهایم درگردان یا رسول (ص) بروم.»
حاجی مرا در آغوش گرفت گفت: «چه کسی گفت: شما تنها هستید؟ شما اصلا تنها نیستید. شما چهار نفرید. خودتان، خدا و دو ملک آسمانی.
تازه در جای جای منطقه، امام زمان (عج) حضور دارند.«کمی مکث کرد و بعد بندهاش است، اگر میخواهید خدا با شما صحبت کند قرآن تلاوت کنید، ما را هم فراموش نکنید. التماس دعا.» (ابراهيم اسفنجاری)
اذان دسته جمعی
مکان برایش مهم نبود. چه در خط مقدم و چه در پشت خط . همیشه ، سعی کنید، دسته جمعی اذان بگویید.» قبل از عملیات والفجر 8 کنجکاوانه در مورد این اصرار ایشان، پرسیدم. گفت: «اذان دستهجمعی ثواب بیشتری دارد. بعد من خودم معتقدم این گونه اذان گفتن جاذبه بیشتری برای نماز جماعت ایجاد میکند.»
آن روز خیلی دقت کردم، دیدم همه بچهها برای نماز جماعت، صف کشیدند. (محمدرضا آزادی)
نماز شکر
قبل از عملیات والفجر ۸، باران شدیدی باريد.
حاجی که آن را نعمت تلقی کرده بود، از نیروها خواست تا نماز شکر به جای آورند.
زیرا با توجه به ویژگیهای جغرافیایی منطقه، دشمن مطمئن شد در یک چنین شرایطی نمیتوانیم عملیاتی انجام دهیم، که این خیال باطلی بود! (هادی آزادی)
فقط ده نفر
فرمانده لشکر در یکی از جلسات نقل میکرد که؛ یک بار با حاج بصیر در خط مقدم تماس گرفتم و گفتم: «چه خبر؟»
گفت: « با کمتر از ۱۰ نفر در مقابل یک تیپ زرهی دشمن در حال مقاومت و مبارزه هستیم. وقتی یک نیروی اطلاعات عملیات دشمن دستگیر شد و خط ما را که تقریبا از نیرو خالی بود، نگاه کرد؛ از ایستادگی و رزم ما تعجب کرد.» (مسعود مصباح)
برای خدا
حکم فرماندهی تیپ را برایش آورند. سریع با فرمانده لشکر تماس گرفت و گفت:« من باید فکر کنم، همین طوری که نمیشود.» فردا دوباره آمدند تا جواب قطعی بگیرند. حاجی پذیرفت. من با تعجب از حاجی پرسیدم: «چرا همان دیروز نپذیرفتید.»
گفت: «دیروز رفتم و با خودم فکر کردم، امروز که مرا به فرماندهی تیپ منصوب کردند، اگر چند روز دیگر بخواهند این مسئولیت را از من بگیرند و بگویند از این پس باید به عنوان یک رز منده ساده در جبهه خدمت کنی، من چه عکس العملی نشان میدهم، اگر ناراحت و غمگین شوم، پس معلوم میشود برای رضای خدا این مسئولیت را قبول نکردم، ولی اگر برایم فرقی نداشت؛ مشخص میشود که این مسئولیت را برای رضای خدا و به دور از هوای نفس قبول کردم و فرقی ندارد که در کجا خدمت کنم و من دیدم اگر مسئولیت فرماندهی تیپ را از من بگیرند، هیچ خللی در خدمتم ایجاد نمیشود، لذا پذیرفتم.» (اكبر بصير)
برکت حضور
در عملیات صاحب الزمان (عج) بچهها پشت خاکریزی زمینگیر شدند. تلاش فرماندهان گروهان ثمر بخش نبود. وضعیت را با بیسیم به حاج بصیر گزارش دادیم.
ایشان خود را به منطقه رساند و سریع بالای خاکریز رفت و با صدایی استوار خطاب به رزمندهها گفت: «فرزندان من! کربلا رفتن خون میخواهد، منتظر چه هستید؟»
بعد بچه ها را با ذکر « یا حسین (ع) » به سمت خاکریز دشمن هدایت کرد.
ساعتی بعد به برکت حضور حاج حسین، نیروها به اهداف از پیش تعیین شده رسیدند. (سيد قاسم حسينيان)
سیب سیاه قبل از عملیات کربلای یک، حاجی خوابی را برایم نقل کرد به این مضمون که؛ « در عالم رویا سیب سیاهی را به من دادند و گفتند این سیب سیاه از بهشت برایت آمده، آن را بخور! آن را میل کردم و بعد از آن که از خواب بیدار شدم، شیرینی آن هنوز درکامم بود. »
او خیلی خوشحال بود که چنین خوابی دیده و این خواب را به فیض شهادت تعبیر کرد.
تا این که بعد از عملیات کربلای یک خبر شهادت برادرش علی اصغر بصیر فرمانده گردان « رسول (ص) » را دادند که بر اثر اصابت خمپاره به انبار مهمات تمام بدنش سوخته و سیاه شده بود. (حاج كميل كهنسال)
کنار بسیجی ها عملیات کربلای 10 در پیش بود .حاجی برای فراهم کردن مقدمات کار، در ارتفاعات برف گیر « ماووت» به سر میبرد.
او در شب عملیات با این که سه شبانه روز نخوابیده بود، همچنان از استراحت خودداری میکرد. به او گفتم: «حاجی! امشب جلو نروید، آتش دشمن خیلی سنگین است.
شما هم چند روز است که خواب به چشمت نرفته، بمان و قدری استراحت کن...! گفت: « آقا مرتضی! من فرمانده این محورم و باید در کنار بسیجیانم باشم تا آنها دلگرم کار باشند و مشکل پیش نیاید.»
بعد با اصرار از من خواست که اجاز دهم همراه نیروهایش روی قله بماند.
وقتی رضایتم رابرای ماندن جلب کرد با چهره ای شکفته گفت: «اگر خدا بخواهد دیگر رفتنی هستم.» (مرتضی قربانی)
در انتظار شهادت حاج بصیر همیشه بیم داشت که مبادا به درجه رفیع شهادت نائل نشود.
گاهی پیش میآمد که با هم جایی بودیم و خلوت میکردیم، این موضوع را مطرح میکرد و بحث کهولت سنش را به میان میآورد و میگفت: « میترسم عمر من تمام شود و به شهادت نرسم. نمیدانم چرا با این که در اکثر عملیاتها نیروی خط شکن هستم، به شهادت نمیرسم، ولی این بچههای بسیجی که سنی هم ندارند، وقتی به جبهه میآیند در همان عملیاتهای اول ودومی که شرکت میکنند به شهادت می رسند؟» (حاج كميل كهنسال)
راه شهدا یک روز با حاجی بر سر مزار برادرمان اصغر رفتیم.
بر در ورودی مزار شهدا «جنگ، جنگ تا پیروزی» و « در بهار آزادی، جای شهدا خالی» نصب شده بود.
وقتی حاجی شعارها را خواند، کاغذی از جیب در آورد و نوشت: این قدر نگویید جای شهدا خالی، راه شهدا را ادامه دهید!. . .» و زیر آن نوشته را امضا کرد و گفت: « این شعار را بر پارچه ای بنویس و بر مزار نصب کن.» (اكبر بصير)
ادامه خاطرات شهید حاج حسين بصير در فواصل زمانی مشخص در سايت باشگاه خبرنگاران منتشر میشود.انتهای پيام/