مقام معظم رهبری در تاویل و شرح آیه‌ کریمه‌«و من النّاس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه»در خطبه‌ نماز جمعه‌ تهران در تاریخ 2/8/1368 ایثار و از خود گذشتگی امیرالمومنین را در راه اسلام تشریح کردند.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، مقام معظم رهبری در تاویل و شرح آیه‌ کریمه‌«و من النّاس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه»در خطبه‌ نماز جمعه‌ تهران در تاریخ 1368/8/2 ایثار و از خود گذشتگی امیرالمومنین در راه اسلام را با توجه به تفسیر این آیه شریفه تشریح کردند:

ایثار و از خودگذشتگی امیرالمومنن در راه اسلام

از ابتدا تا رحلت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

الحمدللَّه ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستهدیه و نؤمن به و نتوکّل علیه و نصلّى و نسلّم على حبیبه و نجیبه و خیرته فى خلقه حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته بشیر رحمته و نذیر نقمته سیّدنا و نبیّنا ابى‌القاسم محمّد و على اهل بیته الاطیبین الاطهرین المنتجبین سیّما علىّ امیرالمؤمنین و صلّ على ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین. قال اللَّه الحکیم فى کتابه:

و من النّاس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه و اللَّه رئوف بالعباد.(1)

همه‌ى برادران و خواهران نمازگزار عزیز را دعوت میکنم و توصیه میکنم به رعایت تقوا و پرهیزگارى و تبعیت از مولاى متقیان و رهبر پرهیزگاران امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام). امروز روز بیست و یکم ماه رمضان و روز شهادت امیرالمؤمنین على‌بن‌ابى‌طالب (علیه الصّلاة و السّلام) است. جا دارد اگر مؤمنین نمازگزار بخشى از وقت امروز خطبه‌ها را به یاد آن حضرت و حرکت به سمت آشنائى بیشتر و معرفت روشن‌ترى از این چهره‌ى تابناک و این خورشید فروزان تاریخ بشر بگذرانند.

بلندترین قله‌ى بشریت

البته زندگى امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) که مجسم کننده‌ى نماى بیرونى شخصیت على‌بن‌ابى‌طالب است، آنقدر پر حادثه و پر ماجراست که در وقت کم و جملات کوتاه به هیچ وجه نمیشود اندکى از بسیار را هم بدرستى روشن کرد. شخصیت امیرالمؤمنین و فضائل مولاى متقیان هم آنقدر والا و رفیع و افقهاى دور از ذهن انسانهاى معمولى و بشر ناقص مثل ماست که حقیقتاً جز با توجه و استمداد از روح بزرگ و مطهر خود آن حضرت نمیشود شبهى حتى از آن شخصیت عظیم را مشاهده کرد. اما با این حال این بلندترین قله‌ى بشریت است، نمیشود به آن توجه نکرد و به سمت آن حرکت نکرد. خوشبختانه فضائل و مناقب آن حضرت مثل دریاى عظیمى است که از هر طرف که وارد بشویم و هر رشته‌اى از رشته‌هاى محامد بشرى را مطرح بکنیم، فیض عظیمى را خواهیم برد.

یکى از جوانهاى آل زبیر - آل زبیر معروف بودند به دشمنى با امیرالمؤمنین. عبداللَّه بن زبیر حتى در جنگ جمل هم به عنوان یک چهره‌اى معرفى شد که پدرش زبیر را وادار میکرد به ادامه‌ى جنگ با امیرالمؤمنین؛ بعدها هم خاندان زبیر غالباً، مگر بعضى از آنها، نسبت به امیرالمؤمنین با چشم خصومت و بغض و حسادت نگاه میکردند - که پسر عبداللَّه بن عروة بن زبیر است، از روى جوانى یک روز در حضور پدر خود مشغول مذمت امیرالمؤمنین شد. پدر با اینکه خودش هم نسبت به امیرالمؤمنین ارادتى یا بگوئیم محبتى نداشت، اما دید این جوان خام و ناپخته‌ى خودش را خوب است در محیط خلوت خانه و به طور خصوصى، قدرى آگاه کند. آن روزها کسى جرئت نمیکرد در علن نامى از امیرالمؤمنین به‌نیکى ببرد. به پسرش گفت: پسرجان! یک چیزى را من به تو بگویم و او این است که هیچ چیزى را پیدا نمیکنى که دین ساخته باشد، به وجود آورده باشد و دنیا و دست دنیاطلبان بتواند آن را ویران کند، ممکن نیست. بنائى که دین میسازد، این بنائى نیست که به وسیله‌ى دنیاطلبان قابل ویران شدن باشد. «و اللَّه ما بنى النّاس شیئا الّا هدمه الدّین»؛ اما بعکس هر چیزى که دست دنیاطلبان آن را به وجود بیاورد، بى‌گمان دین در مقام برخورد و اصطکاک با او اگر قرار بگیرد، آن را از بین خواهد برد. اما عکسش اینجور نیست؛ اگر دین چیزى را ساخت، دنیاطلب‌ها نمیتوانند آن را از بین ببرند.

بعد وارد اصل مطلب شد؛ گفتش که تو نگاه کن ببین این بنى‌مروان - آن سلسله‌اى از بنى‌امیه که آن روزها بر جامعه‌ى اسلام حکومت میکردند - چطور بر روى منبرها و در همه‌ى اقطار دنیاى تحت نفوذ خودشان نسبت به امیرالمؤمنین، نسبت به على‌بن‌ابى‌طالب عیبجوئى میکنند و عیوب او را آشکار میکنند، ظاهر میکنند، هر چه به دهنشان مى‌آید، درباره‌ى على میگویند؛ اما هرچه آنها بیشتر میگویند، امیرالمؤمنین چهره‌اش منورتر و در بین مردم محبوب‌تر میشود. «ا لم تر الى علىّ کیف تظهر بنو مروان من عیبه و ذمّه و اللَّه لکانّما یاخذون بناصیته رفعا الى السّماء»؛ اینى که بنى‌مروان عیب على را میگویند، مثل اینکه خداى متعال اثر عکس میدهد، گوئى که على را بلند میکنند و به آسمان میبرند و در کرسى آسمان على را قرار میدهند از رفعت و شأن. هرچه بیشتر عیبش را میگویند، بالاتر میرود. اما مرده‌ها و شخصیتهاى خودشان را بنى‌مروان با نام نیک، با تشکیل محافل و مجالس مدح و ثنا بزرگ میکنند، هرچه بیشتر از گذشتگان خودشان و مردگان خودشان میگویند، مثل اینکه یک لاشه‌ى مرده‌اى، یک جیفه‌اى را هى بیشتر باز میکنند، تعفنشان بیشتر دنیا را میگیرد. «و ما ترى ما یندبون به موتاهم من التأوین و المدیح و اللَّه لکانّما یکشفون به عن الجیف». این چیزى است که دشمن امیرالمؤمنین، آن خانواده‌اى که بناى بر بغض و حسادت به امیرالمؤمنین داشتند، درباره‌ى ایشان گفته است.

یک جمله‌اى معروف است از خلیل بن احمد نحوىِ معروف که او میگوید که دوستان امیرالمؤمنین در طول مدتى برابر چند قرن از ترسشان مدایح و فضائل امیرالمؤمنین را نگفتند و مکتوم نگه داشتند. و دشمنان امیرالمؤمنین در طول چند قرن مدایح امیرالمؤمنین را مکتوم نگه داشتند از روى بغض و عداوتشان؛ «فظهر ما بین هذین ما منع الخافقین»؛ دو تا کتمان نسبت به مدایح امیرالمؤمنین؛ یکى از روى ترس، یکى از روى بغض، اما میان این دو کتمان آنقدر از فضائل امیرالمؤمنین بروز کرد که سرتاسر عالم را و میان مشرق و مغرب را گرفت.

وجه امتیاز حضرت علی علیه السلام بر دیگران

این فضائل على‌بن‌ابى‌طالب است. یک اقیانوس بیکرانى است که از هر طرف وارد بشویم، از معنویات، از خصال روحى، از توجهات الهى و معنوى، از آن خصلتهائى که جز بندگان شایسته و صالح از آنها برخوردار نیستند، از روش اجتماعى، از خصلتهاى خانوادگى، از برخورد با ضعفا، از اداره‌ى امور کشور، شگفتى‌ها مى‌بینیم؛ چیزهائى که چشم انسان را خیره میکند و هرچه هم انسان بیشتر مى‌بیند، زمان بیشتر میگذرد، نسبت به شخصیت والاى این عظیم بشریت، عظیم العظما، بزرگ بزرگان، انسان بیشتر خاضع میشود.

من فقط یک بخشى از شخصیت امیرالمؤمنین را امروز میخواهم اینجا مطرح کنم و او مضمون این آیه‌ى شریفه است. چون این آیه‌ى شریفه: «و من النّاس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه»، در شأن امیرالمؤمنین نازل شده و تأویل این آیه، على‌بن‌ابى‌طالب (علیه الصّلاة و السّلام) است. آیه میگوید: در میان مردم کسانى هستند که جان خودشان را، وجود خودشان را، یعنى عزیزترین سرمایه‌اى که هر انسانى دارد - این سرمایه‌ى عزیزِ انحصارىِ غیر قابل جبران را که اگر دادى، دیگر به جاى این چیزى نمى‌آید - یکجا میدهند براى اینکه خوشنودى خدا را به دست بیاورند؛ فقط همین. «و من النّاس من یشرى»؛ میفروشد، میدهد، «نفسه»؛ جان خود را، وجود خود را، «ابتغاء مرضات اللَّه». هیچ هدف دیگرى، هیچ مقصود دنیوى‌اى، هیچ گرایش و انگیزه‌ى خودخواهانه‌اى در بین نیست؛ فقط و فقط براى جلب رضایت خدا. اما خدا هم در مقابل این چنین ایثار و گذشت، یقیناً آن را بدون عکس‌العمل شایسته نمیگذارد: «و اللَّه رئوف بالعباد»؛ خدا به بندگان خودش رأفت دارد. این مصداق کاملش امیرالمؤمنین على‌بن‌ابى‌طالب (علیه السّلام) است.

من این بُعد را بیان میکنم؛ شما تاریخ زندگى امیرالمؤمنین را نگاه کنید، از کودکى، از آنوقتى که در نُه سالگى یا سیزده سالگى به نبوت رسول اکرم ایمان آورد و آگاهانه و هوشیارانه حقیقت را شناخت و به آن تمسک جست، از آن لحظه تا آن لحظه‌اى که در محراب عبادت، مثل سحرگاه روز نوزدهم ماه رمضانى جان خودش را در راه خدا داد و خشنود و خوشحال و سرشار از شوق به لقاء پروردگار رسید، در طول این پنجاه سال تقریباً، یا پنجاه و دو سه سال، از ده سالگى تا شصت و سه سالگى، شما ببینید یک خط مستمرى وجود دارد در شرح حال زندگى امیرالمؤمنین و آن خط ایثار و از خودگذشتگى است. در تمام قضایائى که در طول این تاریخ پنجاه ساله بر امیرالمؤمنین گذشته، شما نشانه‌ى ایثار را مشاهده میکنید؛ از اول تا آخر. حقیقتاً درس است این براى ما. و ما، من و شما که على‌گو و على‌جو و معروف در جهان به محبت على‌بن‌ابى‌طالب هستیم، باید درس بگیریم از امیرالمؤمنین؛ صرف محبت على کافى نیست، صرف شناختن فضیلت على کافى نیست. بودند کسانى که در دلشان به فضیلت على‌بن‌ابى‌طالب اعتراف داشتند، شاید از ماها هم که هزار و چهار صد سال فاصله داریم با آن روزگار، بیشتر؛ همانها یا بعضى‌شان در دل على را به عنوان یک انسان معصوم و پاکیزه دوست هم میداشتند، اما رفتارشان رفتار دیگرى بود. چون همین خصوصیت را نداشتند، همین ایثار را، همین رها کردن منیت را، همین کار نکردن براى خود را، هنوز در حصار خود گرفتار بودند و على امتیازش این بود که در حصار خود گرفتار نبود. «من» براى او هیچ مطرح نبود؛ آنچه براى او مطرح بود، وظیفه و هدف بود و جهاد فى سبیل اللَّه بود و خدا بود.

اولى که امیرالمؤمنین در اوان کودکى به پیغمبر ایمان آورد، مورد ایذاء و تمسخر همه، در شهر مکه قرار داشتند. یک شهرى را شما فرض کنید، مردمى که به طور طبیعى هم اهل توسل به خشونتند، مردم متمدن با نزاکتِ آهسته برو، آهسته بیائى که نبودند؛ یک مردم خشنِ اهل برخورد، اهل اصطکاک، سر کوچکترین چیزى دعوا بکنند، بشدت متعصب نسبت به همان عقائد باطل؛ توى یک چنین جامعه‌ى اینجورى یک پیامى از سوى یک انسان بزرگى مطرح شده که همه چیز این جامعه را میبرد زیر سئوال؛ عقایدشان را، آدابشان را، سنتهاشان را. خب، طبیعى است که همه با او مخالفت میکنند و قشرهاى مختلف با او مخالفت کردند؛ توده‌هاى مردم هم با پیغمبر مخالفت کردند. از یک انسان اینجورى و یک پیام اینجورى با همه‌ى وجود دفاع کردن و به آن پیوستن، این از خودگذشتگى میخواست؛ اولین قدم از خودگذشتگى امیرالمؤمنین است.

فداکاری در زمانی که دیگران آماده کامیابی‌ها و کسب مناصب اجتماعی می‌شدند

سیزده سال در کنار پیغمبر در سخت‌ترین مواقع على‌بن‌ابى‌طالب (علیه الصّلاة و السّلام) ایستاد. بعد آنوقتى که سیزده سال رنج داشت به پایان میرسید - درست است که هجرت رسول اکرم هجرت از روى اجبار و ناچارى و زیر فشار قریش و مردم مکه بود، اما آینده‌ى روشنى داشت. همه میدانستند که این هجرت مقدمه‌ى کامیابى‌هاست، مقدمه‌ى پیروزى‌هاست - و درست در آنجائى که یک نهضت میخواهد از دوران محنت وارد دوران راحتى و عزت بشود، در همان لحظه که همه معمولاً تلاش میکنند زودتر خودشان را برسانند، تا اگر بتوانند از مناصب اجتماعى چیزى بگیرند، جایگاهى پیدا بکنند، در همین لحظه، امیرالمؤمنین آماده شد تا در جاى پیغمبر، در بستر پیغمبر، در شبى ظلمانى و تاریک بخوابد تا پیغمبر بتواند از این خانه و از این شهر خارج بشود. توى آن شب، کشته شدن آن کسى که در این بستر میخوابد، تقریباً قطعى و مسلم بود. اینجور نبود که حالا چون من و شما قضیه را میدانیم، میدانیم که امیرالمؤمنین در آن حادثه به شهادت نرسید، بگوئیم که آنجا همه میدانستند، نخیر؛ مسئله این است که در یک شب ظلمانى، در یک نقطه‌ى معینى یک کسى بناست کشته بشود، قطعى است؛ میگویند آقا، این آقا براى اینکه بتواند از اینجا خارج بشود، باید کسى در آنجا به جاى او باشد تا جاسوسها که نگاه میکنند، احساس کنند کسى در آنجا هست. کى حاضر است؟

این ایثار امیرالمؤمنین خود یک حادثه‌ى فوق‌العاده مهم است؛ اما زمان این ایثار هم بر اهمیت آن مى‌افزاید. زمان کى است؟ آنوقتى که بناست این دوران محنت به سر بیاید؛ بناست بروند حکومت تشکیل بدهند، راحت باشند؛ مردم مدینه، یثرب ایمان آوردند، منتظر پیغمبرند، همه این را میدانند. در این لحظه این ایثار را امیرالمؤمنین میکند؛ هیچ انگیزه‌ى شخصى باید در یک انسانى وجود نداشته باشد تا اقدام به یک چنین حرکت بزرگى بکند.

ایستادگی در مراحلی که پای شیرمردان میلرزید!

بعد وارد میشوند به مدینه، جنگها و مبارزات شبانه‌روزى حکومت تازه‌پا و جوان پیغمبر شروع میشود. دائماً جنگ، این خاصیت آنچنان حکومتى است؛ دائماً برخورد. از قبل از جنگ بدر برخوردها شروع شد تا آخر دوران زندگى پیغمبر در این ده سال. در طول این ده سال چند ده جنگ و برخورد پیغمبر اکرم با کفار و انواع و اقسام کفار و شعب کفار داشت. در تمام این دورانها امیرالمؤمنین به عنوان پیشقراول، به عنوان فدائى‌ترین کس و پیشمرگ پیغمبر، آنچنانى که خود امیرالمؤمنین بیان میکند و تاریخ هم این را نشان میدهد، در تمام این مراحل و صحنه‌هاى خطرناک حضور داشته. «و لقد واسیته بنفسى فى المواطن الّتى تنکص فیها الابطال و تتأخّر فیها الاقدام»؛(2) آنجاهائى من در کنار پیغمبر ماندم و جانم را سپر بلاى او کردم که قهرمانان و شیرمردان در آنجا پایشان میلرزید و مجبور به عقب‌نشینى میشدند، در شدیدترین مراحل امیرالمؤمنین ایستاد. هیچ برایش مطرح نبود که اینجا خطر است. بعضى‌ها با خودشان فکر میکنند که ما خوب است جان خودمان را حفظ کنیم تا بعداً براى اسلام مفید واقع بشویم. امیرالمؤمنین هرگز خودش را با اینگونه معاذیر فریب نداد و نفس والاى امیرالمؤمنین فریب‌بخور نبود. در تمام مراحل خطر در خطوط مقدم امیرالمؤمنین حاضر بود.


ایثار و ازخودگذشتگی امیرالمومنین

از رحلت پیامبر (صلی‌الله علیه و اله و سلم) تا پایان خلافت عثمان

بعد از آنى که دوران پیغمبر به سر آمد و رسول اکرم رحلت کردند، به نظر من سخت‌ترین دورانهاى زندگى امیرالمؤمنین در این سى سال بعد، بعد از رحلت پیغمبر شروع شد؛ سخت‌ترین دورانهاى امیرالمؤمنین آن روزها بود. آن روزى که پیغمبر عزیز و بزرگوار بود و میرفتند در سایه‌ى او مجاهدت میکردند، مبارزه میکردند، روزهاى شیرینى بود، روزهاى خوبى بود. روزهاى تلخ روزهاى بعد از رحلت پیغمبر است که روزهائى است که گاه گاه قطعات فتنه افق دیدها را آنچنان مظلم میکرد که قدم از قدم نمیتوانستند بردارند آن کسانى که میخواستند درست قدم بردارند. در یک چنین شرایطى امیرالمؤمنین بزرگترین امتحانهاى ایثار را داد.

کناره‌گیری به‌شرطی که به کسی ظلمی نشود

اولاً در هنگام رحلت پیغمبر، امیرالمؤمنین مشغول انجام وظیفه شد، نه اینکه نمیدانست یک اجتماعى وجود دارد یا ممکن است وجود داشته باشد که سرنوشت قدرت و حکومت را در دنیاى اسلام آن اجتماع تعیین خواهد کرد. مسئله این نبود براى امیرالمؤمنین، مسئله این است که براى او آنچه مطرح نیست، خود است. بعد از آنى که مسئله‌ى خلافت استقرار پیدا کرد و مردم با ابى‌بکر بیعت کردند و همه چیز تمام شد، امیرالمؤمنین کناره گرفت؛ هیچ جمله‌اى، کلمه‌اى، بیانى که حاکى باشد از معارضه‌ى امیرالمؤمنین با دستگاه حکومت، دیگر از او شنیده نشد. آن روزهاى اول چرا، تلاش میکرد شاید بتواند آن چیزى را که به عقیده‌ى او حق است و باید انجام بگیرد، او را به کرسى بنشاند؛ بعد که دید نه، مردم بیعت کردند، قضیه تمام شد و ابى‌بکر شد خلیفه‌ى مسلمین، اینجا امیرالمؤمنین به عنوان یک انسانى که ولو معترض است، هیچ گونه از قِبل او براى این دستگاه ضررى و خطرى و تهدیدى وجود ندارد، در تاریخ اسلام شناخته میشود. امیرالمؤمنین در این دوران- که خیلى هم نبود، مدت کوتاهى این دوران طول کشید، شاید چند ماهى من دقیقاً الان یادم نیست- فرمود: «لقد علمتم انّى احقّ النّاس بها من غیرى»؛(3) میدانید که من از همه‌ى مردم به خلافت شایسته‌ترم؛ این را خود شماها هم میدانید. راست هم میگفت امیرالمؤمنین، میدانستند، «و واللَّه»؛ سوگند به خدا، «لاَسْلِمَنَّ» یا «لاُسَلِمَنَّ» یا «لاُسْلِمَنَّ»؛ من دست روى دست خواهم گذاشت و تسلیم خواهم شد، «ما سلمت امور المسلمین»؛ تا وقتى که احساس میکنم که امور مسلمین با سلامت در جریان است؛ تا وقتى مى‌بینم کسى مورد ظلم قرار نمیگیرد؛ «و لم یکن فیها جور الّا علىّ خاصّة»؛ تا وقتى که به مردم ظلم نمیشود و در جامعه ظلم و جورى وجود ندارد، فقط من مظلوم واقع شدم در جامعه. تا اینجور است، من هیچ کارى به کار کسى ندارم؛ هیچ مزاحمتى، هیچ اعتراضى نخواهم کرد. نشست.

 وزیر باشم، بهتر از این است که امیر باشم

بعد از مدت کوتاهى، شاید چند ماهى بیشتر نگذشته بود که شروع شد به ارتداد گروه‌ها؛ شاید تحریکاتى هم بود. بعضى از قبائل عرب احساس کردند که حالا پیغمبر نیست، رهبر اسلام نیست، خوب است که یک ایرادى، اشکالى درست کنند و تعارضى بکنند و جنگ و دعوائى راه بیندازند و شاید هم منافقین تحریکشان میکردند، درست نمیدانم، بالاخره جریان ردّه پیش آمد، یعنى ارتداد عده‌اى از مسلمین؛ جنگها شروع شد، جنگهاى ردّه شروع شد. اینجا که وضع اینجورى شد، امیرالمؤمنین دید نه، اینجا دیگر جاى کنار نشستن هم نیست، باید وارد میدان شد به دفاع از حکومت؛ در اینجا میفرماید: «فامسکت یدى»؛ من بعد از آنى که قضیه‌ى خلافت پیش آمد و ابى‌بکر خلیفه‌ى مسلمین شد، من دست کشیدم کنار، نشستم کنار، این حالت کناره‌گزینى بود، «حتّى رأیت راجعة النّاس قد رجعت یرید محو الاسلام»؛(4) دیدم نخیر، عده‌اى از مردم دارند از اسلام بر میگردند، میخواهند اسلام را از بین ببرند، اینجا دیگر دیدم نخیر، وارد میدان شدم. و امیرالمؤمنین وارد میدان شد به صورت فعال، و در همه‌ى قضایاى مهم اجتماعى امیرالمؤمنین بود. خود آن حضرت از حضور خودش در دوران بیست و پنج ساله‌ى خلافت خلفاى سه‌گانه تعبیر میکند به وزارت؛ بعد از آنى که آمدند امیرالمؤمنین را بعد از قتل عثمان به خلافت انتخاب کنند، فرمود من وزیر باشم، بهتر از این است که امیر باشم؛ همچنانى که در گذشته بودم، بگذارید وزیر باشم. یعنى مقام و موقعیت و جایگاه بیست و پنج ساله‌ى خودش را جایگاه وزارت میداند؛ یعنى در امور دائماً در خدمت اهداف و در موضع کمک به مسئولینى که بودند و خلفائى که در رأس امور بودند. این هم یک ایثار فوق‌العاده بزرگى بود که انسان واقعاً گیج میشود وقتى که فکرش را میکند که چقدر گذشت در این کار امیرالمؤمنین وجود دارد.

  در تمام این بیست و پنج سال به فکر قیام و کودتا و معارضه و جمع کردن یک عده‌اى و گرفتن قدرت و قبضه کردن حکومت نیفتاد. این چیزها به ذهن انسانها مى‌آید؛ امیرالمؤمنین جوانى بود سى و سه ساله. آنوقتى که رسول اکرم از دنیا رحلت کردند، تقریباً حدود سى سال تا سى و سه سال عمر آن حضرت بود؛ بعدها هم دورانهاى جوانى و قدرت جسمانى را میگذراند، دوران نشاطش را میگذراند؛ وجهه در بین مردم، محبوبیت در بین توده‌ى مردم و مغز فعال، علم فراوان، همه‌ى جاذبه‌هائى که براى یک انسان ممکن بود وجود داشته باشد، در امیرالمؤمنین به نحو اعلائى وجود داشت. او اگر میخواست یک کارى بکند، حتماً میتوانست بکند. در تمام این بیست و پنج سال به هیچ وجه جز در خدمت همان هدفهاى عمومى و کلى نظام اسلامى که در رأسش هم خلفائى بودند، امیرالمؤمنین هیچ حرکتى نکرد و هیچ چیز شنیده نشد از آنها. و ماجراهاى فوق‌العاده عظیمى اینجا وجود دارد که من نمیخواهم حالا وارد شرح موارد تاریخى بشوم.

  بعد، در شوراى شش نفره‌ى بعد از درگذشت خلیفه‌ى دوم که امیرالمؤمنین را دعوت کردند، قهر نکرد، وارد شد. بگوید آقا من با اینهائى که شما میگوئید، هم‌ردیف نیستم، طلحه و زبیر کجا، عبدالرّحمن بن عوف کجا، عثمان کجا، من کجا؛ من نمى‌آیم با اینها، نخیر. شش نفر را به عنوان شورا گذاشتند آنجا که این شش نفر بعد از عمر و طبق وصیت او، در بین خودشان یک نفر را به عنوان خلیفه انتخاب کنند؛ رفت، قبول کرد. در بین این شش نفر شانس او براى خلافت از همه بیشتر بود. در آن شش نفر، امیرالمؤمنین دو رأى داشت، خودش و زبیر؛ عثمان هم دو رأى داشت، خودش و طلحه؛ عبدالرّحمن بن عوف هم دو رأى داشت، خودش و سعدبن‌ابى‌وقاص. رأى عبدالرّحمن‌بن‌عوف در این شوراى شش نفره تعیین کننده بود، اگر با امیرالمؤمنین بیعت میکرد، او خلیفه میشد؛ اگر با عثمان بیعت میکرد، او خلیفه میشد. اول رو کرد به امیرالمؤمنین و به او پیشنهاد کرد که با کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره‌ى شیخین، یعنى دو خلیفه‌ى قبلى، حضرت حرکت کنند. فرمود نه، من و کتاب خدا و سنت پیغمبر؛ با سیره‌ى شیخین کارى ندارم؛ من اجتهاد خودم را عمل میکنم و به اجتهاد آنها کارى ندارم.

میتوانست با کوچکترین اغماضى از آنچه که صحیح و حق میدانست، حکومت را به دست بگیرد و قدرت را قبضه بکند. امیرالمؤمنین به این فکر یک لحظه هم نیفتاد و حکومت را از دست داد و قدرت را از دست داد، اینجا هم ایثار کرد، اینجا هم خود و منیت را مطلقاً مطرح نکرد و اینگونه چیزها را زیر پا له کرد؛ اگر چه این احساسات شاید در امیرالمؤمنین اصلاً از اول بروز نمیکرد.

دفاع امیرالمومنین از عثمان بر حسب وظیفه الهی

بعد از آنکه دوازده سال از دوران حکومت عثمان گذشت، در آخر کارِ عثمان - اینها در تاریخ هست، فقط هم تاریخ شیعه اینها را ننوشته‌اند، همه‌ى مورخین اسلام نوشته‌اند - اعتراضها به او زیاد شده بود، کسانى مخالفت میکردند، اشکالات زیادى بر او وارد میکردند؛ از مصر آمده بودند، از عراق آمده بودند، بصره و جاهاى دیگر، بالاخره یک جمع زیادى درست شدند و خانه‌ى عثمان را محاصره کردند؛ جان عثمان را تهدید کردند. خب، اینجا یک کسى در مقام امیرالمؤمنین چه میکرد؟ یک کسى که خودش را صاحب حق خلافت بداند و بیست و پنج سال است که از این حقى که براى خودش مسلّم است که این حق اوست، او را کنار گذاشتند، به رفتار حاکم کنونى هم اعتراض دارد، حالا هم مى‌بیند که اطراف خانه او را گرفته‌اند، او را محاصره کرده‌اند، آدم معمولى، حتى برگزیدگان و چهره‌هاى والا در اینجا چه کار میکنند؟ همان کارى را میکنند که دیگران کردند؛ همان کارى را میکنند که طلحه کرد، زبیر کرد، عایشه کرد، بقیه‌ى کسانى که در ماجراى عثمان به نحوى دست داشتند، آنها کردند؛ که ماجراى قتل عثمان یکى از آن ماجراهاى بسیار مهم تاریخ اسلام است و اینکه کى موجب قتل عثمان شد، این را انسان تو نهج‌البلاغه، تو آثار اسلامى و تاریخ اسلامى که نگاه کند، کاملاً برایش روشن میشود که کى عثمان را کشت، کى‌ها موجب شدند. افرادى که ادعاى دوستى با عثمان را بعدها محور کار خودشان قرار دادند، آنجا از پشت خنجر زدند، از زیر تحریک کردند به قول عمروعاص؛ یکى پرسید از عمروعاص که عثمان را که کشت؟ گفت فلانى، اسم یکى از صحابه را آورد؛ او شمشیرش را ساخت، آن دیگرى تیز کرد، آن دیگرى او را مسموم کرد، آن یکى هم بر او وارد آورد؛ واقعیت هم همین است.

امیرالمؤمنین در این ماجرا با کمال خلوص، آن وظیفه‌ى الهى و اسلامى را که احساس میکرد دارد، انجام داد. حسنین را، این دو گوهر گرانقدر را و دو یادگار پیغمبر را فرستاد براى دفاع از عثمان به خانه‌ى عثمان؛ جزو مسلّمات است. حسنین را فرستاد آنجا براى دفاع از عثمان، اطراف خانه‌ى عثمان را گرفته بودند، نمیگذاشتند که آب وارد خانه بشود، امیرالمؤمنین آب فرستاد براى خانه عثمان، آذوقه فرستاد، با کسانى که نسبت به عثمان خشمگین بودند، بارها و بارها مذاکره کرد تا خشم آنها را پائین بیاورد؛ وقتى هم که آنها عثمان را کشتند، امیرالمؤمنین خشمگین شد، خشمگین شد. البته آن کسانى که کشندگان عثمان بودند، بالمباشره یک حالتى داشتند، یک حکمى داشتند؛ آن کسانى که از پشت تحریک میکردند، حکم دیگرى داشتند که حالا آن ماجراها را نمیخواهیم وارد بشویم. در اینجا هم امیرالمؤمنین باز منیت و خودخواهى و احساسات خودى را که براى همه‌ى انسانها وجود دارد، نداشت؛ در اینجا هم در دستگاه امیرالمؤمنین مطلقاً آن چیزها مشاهده نمیشود.


ایثار و ازخودگذشتگی امیرالمومنین

از ابتدای خلافت تا شهادت

بعد از آنى که عثمان کشته شد، امیرالمؤمنین میتوانست به صورت یک چهره‌ى موجه، یک آدم فرصت‌طلب، یک نجات‌بخش بیاید توى میدان، بگوید: ها، مردم دیگر حالا راحت شدید، خلاص شدید. مردم هم دوستش میداشتند. نه، در بعد از حادثه‌ى عثمان هم باز امیرالمؤمنین در اول کار، اقبالى به سمت قدرت و قبضه کردن حکومت نکرد. چقدر این روح بزرگ است. «دعونى و التمسوا غیرى»؛(5) من را رها کنید اى مردم، بروید سراغ دیگرى. اگر دیگرى را به حکومت انتخاب کردید، من وزیر او خواهم بود، من در کنار او خواهم بود. این فرمایشاتى است که امیرالمؤمنین در آن روزها کرد. مردم قبول نکردند، مردم دیگر قبول نکردند، نمیتوانستند غیر از امیرالمؤمنین کس دیگرى را به حکومت انتخاب کنند. تمام اقطار اسلامى با امیرالمؤمنین بیعت کردند تا آن روز و هیچ بیعتى به عمومیت بیعت امیرالمؤمنین وجود نداشت. هیچ بیعتى از بعد از پیغمبر، به عمومیت بیعت با امیرالمؤمنین سابقه ندارد. جز شام که با امیرالمؤمنین بیعت نکردند، تمام اقطار اسلامى و تمام بزرگان صحابه بیعت کردند. یک تعداد معدودى، کمتر از ده نفر فقط ماندند که بعد امیرالمؤمنین فرمود، اینها را آوردند توى مسجد و یکى یکى از اینها پرسید که شماها چرا بیعت نکردید؟ عبداللَّه‌بن‌عمر! تو چرا بیعت نکردى؟ سعدبن‌ابى‌وقاص! تو چرا بیعت نکردى؟ یک چند نفرى بودند بیعت نکرده بودند، امیرالمؤمنین از اینها پرسید، هر کدام یک عذرى آوردند، یک حرفى زدند، بعضى باز بیعت کردند، بعضى نکردند، حضرت هم رهاشان کرد رفتند. تعداد خیلى معدودى، انگشت شمار. بقیه‌ى بزرگان، چهره‌هاى معروف، طلحه، زبیر، دیگران، دیگران، همه با امیرالمؤمنین بیعت کردند.

ملاحظه هیچ کس را نخواهم کرد!

البته قبل از آنى که با آن حضرت بیعت کنند، حضرت فرمود که «و اعلموا»؛ بدانید «انّى ان اجبتکم»؛ اگر حالا که شما اصرار میکنید، من حکومت را به دست بگیرم، اگر من پاسخ مثبت به شما دادم، مبادا خیال کنید که من ملاحظه‌ى چهره‌ها و شخصیتها و استخوانهاى قدیمى و آدمهاى نام و نشان‌دار را خواهم کرد. مبادا خیال کنید من از این و آن تبعیت و تقلید خواهم کرد، روش دیگران را روش خودم خواهم کرد، ابداً. «و اعلموا انّى ان اجبتکم رکبت بکم ما اعلم»؛ آنجورى که خود من علم دارم و میدانم و تشخیص دادم، از اسلام دانستم، شما را حرکت خواهم داد و اداره خواهم کرد. امیرالمؤمنین این اتمام حجتها را هم با مردم کردو خلافت را قبول کرد. میتوانست امیرالمؤمنین در آنجا هم به خاطر حفظ مصالح و ملاحظه‌ى جوانب قضیه و این چیزها کوتاه بیاید، دلها را به دست بیاورد، اما در اینجا هم با کمال قاطعیت بر اصول اسلامى و ارزشهاى اسلامى پافشارى کرد؛ به طورى که آن همه دشمن در مقابل على صف کشید.

  و امیرالمؤمنین در یک اردوگاه با تجلى کامل زر و زور و تزویر و در یک اردوگاه با چهره‌هاى موجه و معتبر و معروف و در یک اردوگاه دیگر با عناصر مقدس‌مآب و على‌الظاهر متعبد، اما ناآگاه از حقیقت اسلام، از روح اسلام، از تعالیم اسلام، از شأن و مقام امیرالمؤمنین و اهل تشبّث به خشونت و قساوت و بداخلاقى، مواجه شد. در سه اردوگاه امیرالمؤمنین با سه خط جداگانه که ناکثین و قاسطین و مارقین باشند، جنگید؛ که هر کدام از این وقایع نشان‌دهنده‌ى همان روح توکل به خدا و ایثار و دور شدن از منیت و خودخواهى در امیرالمؤمنین است و بالاخره هم در همین راه به شهادت رسید که درباره‌ى آن حضرت گفتند: «قتل فى محراب عبادته لشدّت عدله»؛ على را عدلش به خاک و خون غلتاند.

 علت شاخص‌بودن امیرالمومنین برای حق و باطل

اگر امیرالمؤمنین میخواست عدالت را رعایت نکند، اگر میخواست ملاحظه‌کارى بکند، اگر میخواست شأن و مقام و شخصیت خودش را بر مصالح دنیاى اسلام ترجیح بدهد، موفق‌ترین خلفا میشد و قدرتمندترین و هیچ معارضى هم پیدا نمیکرد. اما امیرالمؤمنین شاخص حق و باطل است، اینى که على‌بن‌ابى‌طالب را معیار و شاخص حق و باطل میدانند و هر کس دنبال على است و على را قبول دارد و میخواهد مثل او عمل کند، او حق است و هرکه على را قبول ندارد، باطل است، این به خاطر همین است. به خاطر این است که امیرالمؤمنین لبّ وظیفه را، بدون ذره‌اى دخالت دادن منیت و احساسات شخصى و منافع شخصى و خود، در آن راه و حرکتى که انتخاب کرده است، انجام میدهد. امیرالمؤمنین یک چنین شخصیتى است. لذاست که على (علیه السّلام) میزان الحق است واقعاً. این زندگى امیرالمؤمنین است؛ «و من النّاس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه». فقط در شهادت این بزرگوار نبود که «یشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه»، در لحظه‌ى مرگ نبود که امیرالمؤمنین جانش را در راه خدا داد، در طول عمر امیرالمؤمنین همواره جانش را در راه خدا داد؛ خودى‌ها را رها کرد و سختى‌ها و محنتهاى بسیارى هم امیرالمؤمنین کشید.

تعلیم اسلام تا آخرین لحظات زندگی

صلّى اللَّه علیک یا امیرالمؤمنین. امروز روز شهادت امیرالمؤمنین است. آن مردمى که در مسجد کوفه و در شهر کوفه در طول این چند سال چهره‌ى آن حضرت را همواره مشاهده کردند، آن معنویت، آن صفا، آن بزرگوارى، آن رقت به ضعیفان و یتیمان، آن کسانى که صداى گرم على‌بن‌ابى‌طالب و نفس پاک و معطر آن حضرت را در مسجد کوفه شنیدند، در مثل امروزى احساس میکنند که پدر آنها از میان آنها رفته. حقیقتاً مردم کوفه حق داشتند اگر امروز احساس یتیمى کنند و واقعاً هم احساس یتیمى میکردند. در نقلها و خبرها آمده که در روز بیست و یکم ماه رمضان کوفه غوغا و هنگامه‌اى بود از عزادارى مردم. جمعیتهاى زیاد، مردم، زن و مرد، حتى بچه‌هاى کوچک با چهره‌ى عزادار و غبار گرفته و اندوهگین هجوم مى‌آوردند به آنجائى که خانه‌ى امیرالمؤمنین بود. از روز نوزدهم که امیرالمؤمنین آن ضربت مسموم دشمن خدا را تحمل کرد و در خانه افتاد، لحظه به لحظه مردم کوفه در نگرانى بودند. دور خانه‌ى امیرالمؤمنین جمع میشدند، خبر میگرفتند، هر کس میرفت داخل، هر کس مى‌آمد بیرون، از حال امیرالمؤمنین سئوال میکردند. شهر بزرگى هم بوده کوفه، شهر پر جمعیتى بود، جمعیت زیاد، مردم گوناگون، دوستان امیرالمؤمنین، یاران آن حضرت، خانواده‌ى آن حضرت، همه لحظات بسیار پراضطرابى را گذراندند که در آن داستان اصبغ‌بن‌نباته کاملاً مشخص میشود که وضعیت چگونه بوده.

میگوید دور خانه‌ى امیرالمؤمنین را همه گرفته بودند؛ ما هم نشسته بودیم آنجا منتظر که از داخل خانه یک خبرى بیاید بیرون. بعد میگوید از خانه آمدند بیرون و گفتند به جمعیت که متفرق بشوید و امیرالمؤمنین حال پذیرائى از مردم را ندارد؛ میخواستند بروند على را ببینند. میگوید رفتند، اما من طاقت نیاوردم که بروم؛ ایستادم در همانجا، چندى بعد کسى از داخل خانه، یکى از فرزندان امیرالمؤمنین - شاید - آمد بیرون و دید من نشسته‌ام، گفت مگر نشنیدى که ما گفتیم امیرالمؤمنین کسى را نمیپذیرند، گفتم که من دلم طاقت نمى‌آورد که از اینجا دور بشوم و دلم میخواهد یک خبرى از مولاى خودم پیدا کنم. او ظاهراً اجازه میگیرد و داخل میرود. اصبغ‌بن‌نباته در این روایت گفته است که من وارد خانه‌ى امیرالمؤمنین شدم و رفتم بر بالین آن حضرت؛ آن خانه‌ى ساده و محقر و آن بستر خشن، آن چهره‌ى تابناک و ملکوتى؛ دیدم حضرت بر روى بستر افتاده، اما رنگ حضرت پریده است و بر اثر شدت تأثیر زهر، رنگ چهره‌ى آن حضرت، آن بزرگوار، به زردى گرایش پیدا کرده که در همان حال هم امیرالمؤمنین چشم باز میکنند و مى‌بینند اصبغ بالاى سرشان هست؛ دست او را میگیرند، یک حدیثى را از پیغمبر براى او نقل میکنند. یعنى در حتى آخرین لحظات هم آن حضرت مایل نیستند که از تعلیم دین و آموزش و تربیت افراد منصرف بشوند و این را وظیفه‌ى همیشگى خودشان میدانند. اصبغ میگوید من دیدم حضرت بعد از آنکه یک مقدارى صحبت کرد، غش کرد و از حال رفت. من برخواستم، از خانه بیرون آمدم، یک مقدارى که از خانه دور شدم، دیدم صداى گریه و زارى از خانه‌ى امیرالمؤمنین برخاست. صلّى اللَّه علیک یا امیرالمؤمنین. صلّى اللَّه علیک و على اولادک الطّیّبین الطّاهرین المعصومین. اللّهمّ العن قتلة امیرالمؤمنین.

قل هو اللَّه احد. اللَّه الصّمد. لم‌یلد و لم‌یولد. و لم‌یکن له کفوا احد.(6)

1) بقره: 207

2) نهج‌البلاغه، خطبه‌ى 197

3) نهج‌البلاغه، خطبه‌ى 74

4) نهج‌البلاغه، خطبه‌ى 62

5) نهج‌البلاغه، خطبه‌ى 92

6) اخلاص: 1_4

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار