به گزارش
مجله شبانه باشگاه
خبرنگاران، پویان 27 سال دارد، رفیق باز است و سه باری میشود که به زندان آمده است، یک بار به دلیل سرقت یکبار هم به دلیل درگیری؛ اما او این بار به خودش قول داده است که آخرین بارش باشد؛ چون قصد دارد بعد از آزادی ازدواج کند.
چرا فکر میکنی این آخرین باراست؟دلم برای پدر و مادرم میسوزد، صد بار در آگاهی، کلانتری و دادگاه به این و آن التماس میکنند. دیدهام چه طور باعث خرد شدن شخصیتشان شدهام، از خودم بدم میآید و مطمئنم دیگر این کار را نمیکنم.
تحصیلاتت چقدر است؟دانشجوی ترم سوم معماری ساختمان بودم؛ اما با حرفهای رفقایم، درس را رها کردم و افتادم به دنبال کار آزاد. دختری که میخواستم با او ازدواج کنم، گفت اگر دانشگاه را رها کنی، با تو ازدواج نخواهم کرد. لیسانس داشت، من فکر میکردم وقتی پول زیادی به دست بیاورم این حرف یادش میرود. زندان که بودم ازدواج کرد.
خواهر و برادر داری؟یک خواهر کوچکتر از خودم که محصل است و یک برادر بزرگتر از خودم دارم.
برادرت اهل خلاف نیست؟نه، در میان اعضای خانوادهام فقط من به خلاف کشیده شدم. او دنبال گرفتن لیسانس است. تا حالا سه تا لیسانس گرفته و حالا میخواهد تافلش را بگیرد و به خارج از کشور برود.
جرمت چیست؟کار من شعبه بود.
یعنی چه؟یک اصطلاح بین سارقهاست. من از حدود ده سال پیش در این خط افتادم اما فقط یک سابقه برایش دارم. یک سابقه هم برای درگیری.
این بار برای چه؟این بار هم باز برای درگیری.
چرا به راه خلاف و دزدی کشیده شدی؟مسببش یک دختر بود. با دوستم شهرام در حال عبور از کوچهای دختری را دیدیم که با موبایلش بازی میکرد و راه میرفت. تصمیم گرفتیم برای تفریح گوشیاش را بزنیم؛ اما درست در همان لحظه او وارد خانهشان شد و ما موفق نشدیم. برای آن که کم نیاوریم، کیف یک زن را در خیابان زدیم، 400هزار تومان گیرمان آمد، همان شب به شمال رفتیم و همه پول را خرج کردیم.
تا یک سال همین کار را میکردم؛ اما بعد از یک سال شیوه سرقتها تغییر کرد. لوازم صندوق عقب یا داشبورد ماشینها را میبردم. یک بار با ماشین پدرم به فرودگاه مهرآباد رفتم. یک نفر را دیدم که در صندوق عقب ماکسیمایش، چند تا چمدان گذاشت و بعد دوباره به سالن برگشت.
من فوری صندوق را باز کردم و آنها را برداشتم و رفتم. چمدانهایی پر از سوغات ازترکیه و چند تا قرارداد بود که شاکی میگفت میلیاردی بوده و متضرر شده است. چند روز بعد احضاریهای از آگاهی به خانه پدرم رسید. مجبور شدم خودم را معرفی کنم، پلیس با بررسی دوربینهای فرودگاه و پارکینگ توانسته بود پلاک ماشین پدرم را ببیند و صاحب ماشین شناسایی شود.
پدرت در این مورد برخوردی با تو نداشت؟بیچاره خیلی از دستم عذاب میکشید. آن قدر مهربان بود که هیچ وقت بچههایش را تنبیه بدنی نمیکرد اما همیشه ناراحت بود.
فقط یک بار برای سرقت دستگیر شدی؟بله، البته یک بار یکی از دوستانم به نام شهرام، دزدی کرد که من هم همراهش بودم. شاکی چهره من را در آلبوم مجرمان شناسایی کرد. مرا دستگیر کردند تا او را معرفی کنم ولی من معرفی نکردم و بالاخره هم با فیش حقوقی و کفالت آزاد شدم. خودم شاکی نداشتم، بیشتر شهرام دخالت میکرد.
وضع مالی پدرت چطور است؟هیچ مشکل مالیای نداریم. پدرم ماشین سنگین داشت. آن را فروخت و حالا چند تا سواری دارد که اجاره داده و رانندهها برایش کار میکنند. خودم هم پرشیا دارم؛ اما چون خدمت سربازی نرفتم، به نام خودم نیست و شاکی نمیتواند اموالم را توقیف کند.
کدام شاکی؟یکی از دوستانم از شخصی که هم محلهایاش بود، طلب داشت. مرا با خودش برد و آنجا نمیدانم چرا در دعوایی که به من ربطی نداشت، شرکت کردم و یک چاقو به سینهاش زدم که درست به بالای قلبش خورده بود. شانس آوردم که حالا به جرم قتل منتظر قصاص نیستم.
چرا سرقت میکردی؟من از آدمهای پولدار میدزدیدم. چون فکر میکردم پولهای اضافی جیبشان را سنگین میکند و من کارشان را راحت میکنم. با این پولها، پنج شش نفر از دوستانم را به شمال میبردم و تفریح میکردیم.
فقط تو و شهرام در آن جمع سرقت میکردید؟بله. بقیه مهمان ما میشدند. پول من زیاد بود.
مواد مخدر مصرف میکردی؟نه، اصلاً. اما مشروب میخوردم.
دوست داری یک نفر مثل خودت از روی تفریح، اموالت را ببرد؟نه؛ اما آن موقع به این مسایل فکر نمیکردم. هیچ وقت هم از آدم ندار یا ماشینهای معمولی سرقت نمیکردم./حمایت