خدايا!
درب خانهات را باز كن
خستهام
پاهايم ديگر تاب ندارند
تو هم اگر در خانهات را به رويم ببندي
به كجا پناه ببرم
مگر تو نبودي كه گفتي بيا!
سلام
سلام اي مهربانترين
اي بخشندهترين
اي پناه
اي مأوا
پناه هم بده
شنيدهام در خانهي تو غم جايي ندارد
خدايا قلب من خانهي توست
غبار غم را از خانهات بگير
تا باور كنم اين قلب خانه ي توست
بغض راه نفسم را گرفته
چيزي نماند كه جلوي اشكهايم سرازير شود
و تنها بهانهاي كافي است
اما تو بهانهي شاديهايم باش
اي اميد نااميدان
در جادههاي بي سرانجامي
سرانجامم باش
اميدم باش
اي پناه بيپناهان
در طوفانهاي خشمگين زندگي
پناهم باش
اي درخشانترين نورها
در ظلمت گمراهي
نو روشنايي بخش راهم باش
اي يار
اي ياور
تو ياورم باش
عاليهي سجودي.