هنوز در عملیات کربلای5 است، زمان برای او همان 19‌دی سال‌65 است و مکان شلمچه. هنوز در روزهای تیر و ترکش و خمپاره است، هوا برایش بوی همان گاز اعصاب 26، 27سال پیش را می‌دهد که به ریه‌ها داد، شب‌ها خواب آرام ندارد و ابری از آتش بر سر او و هم رزمانش می بارد، هنوز رزمنده است، هنوز یک نظامی است و لباس پرافتخار و زیبای ارتش را به تن دارد، جنگ برای او تمام نشده و نمی شود.



به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران مشهد این حال خیلی از جانبازان اعصاب و روان است، آنانی که دست و پایی در خاک جبهه جانگذاشتند، اما یا گاز اعصاب و خردل مهمان ریه‌هایشان شد و اعصابشان را با خود برد یا موجی از دریای انفجار «موشک» و «خمپاره 60 و 120» و «راکت»، آنان را در خود پیچید و امروز پس از گذشت نزدیک به سه دهه مانده‌اند در جنگ، اما نه با لباس رزم‌ که با لباس آبی رنگ آسایشگاه، نه با پوتین مشکی و محکم که با دمپایی، نه پشت خاکریز داغ و پر‌هیاهوی جبهه‌های جنوب که روی تخت‌های سرد آسایشگاهی آرام و خلوت.

اینجا آسایشگاه جانبازان اعصاب و روان است، جای مردان مردی که روزی برای دفاع از مام میهن به پا خواستند و هیچ سلاحی نتوانست آرامشان کند تا سر تسلیم فرود بیاورند، اما امروز با قرصی کوچک در ظاهر آرام می‌گیرند، داروهایی که اگر نباشد آن وقت غوغایی درونشان برپا می‌شود و می‌برد آنان را به کش و قوس نبردی پایان‌ناپذیر.

اینجا شیران بیشه‌ای آرام گرفته‌اند که روزی نه سرمای کوه‌های سر به فلک کشیده کردستان توانست مانعی بر سر راهشان باشد نه گرمای سوزان شلمچه و سه راهی خونین شهر و حوالی کرخه؛ تمام قد ایستادند تا دشمن ذره‌ای از خاک وطن را حتی اگر کف پوتینش چسبیده است را با خود نبرد و حالا قدر رشادت‌ها و ایثارشان را دانستن، شاید کمترین کاری باشد که از دست ما ساخته است.

روز ارتش را بهانه کردیم تا سراغی بگیریم از جانبازانی که به گفته بعضی که با دنیای آنان آشنا هستند، «مظلوم ترین جانبازان هشت سال دفاع مقدس هستند

پا به حیاط آسایشگاه که می‌گذاریم، چیزی جز آرامش و چند جانباز که حالا مویی سپید کرده‌اند را نمی‌بینیم، فضایی صامت و ساکت. آرامش همان چیزی است که مانند هوا به آن نیاز دارند و شاید از همین رو یکی از آرام‌ترین محلات شهر را برای زندگی اینان انتخاب کرده‌اند.

قرارمان با مسئول آسایشگاه برای بازدید، طرف‌های ظهر بود، تا آشنایی بدهیم و هماهنگی‌های لازم انجام شود. «ا...‌اکبر» اذان در آسایشگاه می‌پیچد و همه، همان‌طور آرام و بی‌صدا که نشسته بودند، بلند می‌شوند، به سمت نمازخانه کوچک آسایشگاه می‌روند و نماز را به جماعت می‌خوانند.

فاصله بین نماز تا نهار را عده‌ای‌ دوباره به حیاط برگشتند، دسته‌ای دیگر به اتاق‌ها رفتند و روی تخت قرار گرفتند و تعدادی به کارگاه، جایی‌که تمام سرگرمی و ساعت‌های کار و تمرین روزهای بی‌حوصلگی جانبازان را در خود جای داده بود، رفتند.

در اتاق‌ها هرجانباز با حالتی منحصر به فرد، باخودش تنها بود، یکی دراز‌کش، سر زیر بالشت پنهان کرده بود، یکی نگاهش با نگاه پنجره نور‌گیر و بزرگ اتاق گره خورده بود و خیالش رفته بود، دور دور و دیگری چهارزانو نشسته بود روی تخت، انگشتان دست را در‌هم و روی سر قفل کرده بود‌ حالتی داشت مانند وقتی با شنیدن جیغ خمپاره، دست را سپر سر می‌کردند و روی خاک شیرجه می‌رفتند، قرار نداشت و آونگ‌وار نیم‌تنه کم‌بار و سبکش را به جلو و عقب تکان می‌داد، مانند گهواره کودکی و شاید به دنبال همان آرامش‌ هیچ‌کدام میل چندانی به حرف زدن نداشتند، هوای حوصله‌شان ابری بود.

کارگاه هم دیدنی بود، جانبازان برای گذراندن وقت و دور شدن از خودِ در جبهه مانده‌شان، به اینجا پناه می‌آورند، کارهایی انجام می‌دهند که شاید برای دنیای ما ابتدایی باشد، اما برای اینان یک دنیاست، يك نیاز است.

نشستن روی صندلی پلاستیکی و ساختن خانه با آجرهای پلاستیکی «لگو»، نقاشی با مداد‌رنگی و مداد‌شمعی و کارهایی از این دست، سرگرمی سر بی‌سامانشان است.

کسی رغبتی به هم‌کلام شدن با ما نداشت، سکوت، حرفشان بود و خلوت کردن با خودشان را ترجیح می‌دادند به داد سخن دادن؛ بالاخره یک نفر، هر چند کوتاه می‌آید و می‌شود پای گفتگو.

با قرص‌ها رفیقیم

کهنه سرباز است و 55‌درصد جانبازی دارد، به سختی می‌شود تار مویی مشکی را در سرش یافت، او هم جانبازان اعصاب و روان را مظلوم‌ترین جانبازان می‌داند و می‌گوید: ما در ظاهر سالم هستیم و کسی با دیدن ما فکر نمی‌کند که ممکن است جانباز باشیم، اما درد ما بیشتر از دیگر جانبازان است و فقط کسی این درد را می‌داند که از نزدیک با آن آشنا باشد.

نادرزاده که حالا 6فرزندش هر کدام برای خود پدر و مادر شده‌اند و آنان را خیلی کم می‌بیند، ادامه می‌دهد: قرص‌ها دیگر رفیق ما هستند و اگر یک روز به سراغ آن‌ها نرویم، درد به سراغ ما می‌آید و آنجاست که حتی فرزند خود را هم نمی‌شناسیم و ممکن است با آنان تلخ برخورد کنیم؛ این گوشه‌ای از درد پنهان ماست که از هر دردی زجرآورتر است.

نشناختن زن و فرزند یا ناتوان بودن در برخورد با آنان تلخ است، تلخ‌تر آنکه پس از به دست آوردن آرامشی نسبی به یاد بیاوری که چه گفته‌ای و چه کرده‌ای و شرمسار باشی از رفتاری که عنانش در کف تو نیست و چون اسبی سرکش و چموش، بی آنکه بخواهی تو را به هر سوی می‌برد.‌

این نظامی بازنشسته می‌گوید: درست است که هنوز مستاجر هستم اما نه چشم به خانه دارم و نه پول، اگر روزی جنگی باشد و پیری‌ توانی برایم گذاشته باشد، با دل و جان می‌روم تا به قدر دادن حتی لیوانی آب خنک به دست رزمندگا‌ن سهم داشته باشم.

داستان این جانبازان داستانی متفاوت است، عده‌ای وقتی جانباز شدند که هنوز ازدواج نکرده بودند و پس از آن دیگر فرصتی دست نداد و همه سهمشان از دنیا پدر و مادرشان است، البته اگر هنوز در این دنیا باشند، بعضی هم ازدواج کرده‌اند، اما با حالی که دارند یا مهمان دائم آسایشگاه هستند یا خیلی کم همسر و فرزندان خود را می‌بینند و باید تحت درمان باشند و شاید بتوان گفت تنهایی، تنها همدم آنان است.

جانبازی تا همیشه...

همیشه دل نگرانی، هر روز را به انتظار رخ دادن حادثه‌ای تلخ به شب رساندن و هر شب را با کابوس صبح کردن و اختلال در خواب، این‌ها همراهان همیشگی جانبازان اعصاب و روان است.

دکتر‌حسن عبادی، روانپزشک مرکز بازتوانی جانبازان اعصاب و روان این‌ها را می‌گوید و می‌افزاید: این جانبازان فقط با گاز اعصاب و خردل و دیگر گازهای شیمیایی یا موج حاصل از انفجار مجروح نشده‌اند و تعدادی از آنان هستند که به دلیل دیدن صحنه‌های خشونت‌بار جنگ دچار این ناراحتی شده‌اند، به عنوان مثال جانبازی با دیدن لحظه شهادت صمیمی‌ترین دوست و هم‌رزمش دچار ضربه روحی شده و این یادگار در ذهن او مانده و در نتیجه آن مشکلات این‌چنیني برای او به وجود آمده است.

او در ادامه خاطر‌نشان می کند: تعدادی از جانبازان دچار افسردگی‌های شدید می‌شوند که دلایل مختلفی دارد و یکی از آن‌ها اختلال در عملکرد است و وقتی خود را در وضعیتی می‌بینند که نمی‌توانند مانند دیگر افراد سالم باشند، افسردگی به سراغ آنان می‌رود.

عبادی با بیان اینکه خانواده‌های این جانبازان نیز به شدت با مشکلات این افراد دست به گریبان هستند خاطر‌نشان می‌کند: این جانبازان باید تحت نظر روانپزشک باشند و دارو مصرف کنند، در غیر این‌صورت، علائمی مانند پرخاشگری به سراغ آنان می‌رود و خیلی زود به اصطلاح «از کوره درمی‌روند» و عصبانی می‌شوند و ناراحتی‌های زیادی برای خانواده و اطرافیان خود به وجود می‌آورند.

او این را هم می‌افزاید: تمام سعی ما و تیم روانپزشکی، روانشناسی و دیگر متخصص‌های مرکز این است که وضعیتی را فراهم کنیم که مشکلات این عزیزان به حداقل برسد، اما متاسفانه این جانبازان برای همیشه جانباز می‌مانند.

آری، این جانبازان تا همیشه جانباز می‌مانند، تا همیشه در جنگ خواهند ماند، آنان خود را در جبهه‌ها جا گذاشتند...


برچسب ها: جانبازان ، اعصاب ، روان
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.