يحيي آل‌اسحاق نامزد حزب موتلفه اسلامي از جمله كانديداهاي انتخابات رياست‌جمهوري است كه با محوريت برنامه‌هاي اقتصادي فعاليت خود را آغاز كرده است.

به گزارش خبرنگار احزاب باشگاه خبرنگاران يحيي آل‌اسحاق از جمله چهره‌هاي اقتصادي است كه از سوي حزب موتلفه اسلامي براي ورود به انتخابات رياست‌جمهوري دور يازدهم معرفي شده است.

آل‌اسحاق از جمله كانديداهاي انتخابات رياست‌جمهوري است كه با محوريت برنامه‌هاي اقتصادي فعاليت خود را آغاز كرده است.

وي به دليل حضور بيش از 30 سال در عرصه اقتصادي كشور در اين زمينه داراي تجارب بسياري است.

آل‌اسحاق داراي ليسانس بازرگاني، فوق ليسانس مديريت صنعتي و دكتراي مديريت استراتژيك است.

وي در كارنامه كاري خود حضور در پست‌هايي همچون معاون وزير بازرگاني، نائب رئيس اتاق بازرگاني و صنايع و معادن ايران، معاون وزير صنايع در امور اقتصادي و بين‌الملل، معاون بازرگاني سازمان صنايع دفاع، وزير بازرگاني، عضو هيات امناء دانشگاه هاي شرق كشور، رئيس انجمن علمي بازرگاني ایران، عضو هيات امناء بنياد مستضعفان، قائم‌مقام بنياد مستضعفان و رئيس هيات مديره سازمان‌هاي: (عمران-سياحتي-اموال و املاك-صنايع)، رئيس هيات مديره سيمان تهران و دهها شرکت بزرگ اقتصادی، رئيس اتاق بازرگاني و صنايع و معادن تهران را تجربه كرده است.

آل‌اسحاق به عنوان گزينه مورد نظر جبهه پيروان و عضو ائتلاف بزرگ اصولگرايي عزم خود را براي ورود به انتخابات با محوريت برنامه‌هاي اقتصادي جزم كرده است.

شايان ذكر است آل‌اسحاق بخشي از زندگينامه خود را که به قلم خود نوشته است را در اختيار باشگاه خبرنگاران قرار داده است كه متن کامل آن به شرح زير است:

از روز تولد من تا امروز كساني هستند كه شاهد روند زندگي من بوده‌اند و از اين جهت الحمدلله زندگي من كاملا مشخص است.

من در سال 1328 در قم متولد شدم اما شناسنامه‌ام از زنجان صادر شده است. خانواده من اصالتا اهل زنجان هستند. اجداد من تا هفت نسل پیش ازمن، روحانی بوده‌اند وپدرم، روحانی وهمواره انقلابی بوده است. با پیشینه ای که درخانواده‌ام وجود داشت، همه ما در بطن جریان انقلاب بودیم. پدرم آن روزها فعالیت‌های سیاسی می‌کرد.وي از شاگردان خاص امام(ره) بودند و کاملاً در فضای انقلاب قرار داشتند. به همین دلیل من از کودکی تحت تأثیر این فضا بودم. یادم می‌آید دوره دبستان که تمام شد، عملا به این سو کشیده شدم. با وجود این که نوجوان بودم،اعلامیه‌های امام را پخش می‌کردم. در 15 خرداد سال 42 پدر، من را به سمت جریان انقلاب هدایت کردند و در جریان 15 خرداد ما عکس‌ها واطلاعیه‌های امام را پخش می‌کردیم.

در همان دوران ابوی برای این‌ که کمک کنند فضای تربیتی کشور در جهت تربیت دینی و اهداف انقلاب هدایت شود، به سراغ کارهای فرهنگی رفتند. ایشان که روحانی حوزه بودند، حوزه را رها کردند و به تهران آمدند و در مؤسسه قدس در میدان منیریه فعالیت‌شان را شروع کردند. رویکرد این مرکز تربیت انقلابی بچه‌ها بود و من بعدها دراین مدرسه معلم شدم. درآن شرایط خاص، خانواده ما مشی کاملا فرهنگی، انقلابی در پیش گرفته بود. مثلاً من خودم معلم ورزش بودم اما در قالب برنامه ورزش، بچه‌ها را تعلیم رزمی می‌دادم. فعالیت‌های انقلابی خارج از مدرسه هم داشتیم. تا کم‌کم مقدمات انقلاب فراهم شد. امام که در نجف بودند، روحانیون همراه و هم سو با امام در شهر‌های مختلف به منبر می‌رفتند و هرچند وقت یکبار سر از زندان ساواک در می‌آوردند و ابوی بنده هم از این قاعده مستثنی نبود.

ما در دهه 40 یک خانواده 9 نفره بودیم من 7 برادر و 2خواهر داشتم و خودم هم برادر بزرگتر بودم. تا کلاس شش ابتدایی درس خواندم اما بعد از آن به دلایل اقتصادی نتوانستم ادامه بدهم. به همان دلایل مجبور شدم شاگرد نانوا بشوم. آغاز تحصيلات را در قم و نجف انجام دادم. پدرم دوست داشت من وارد حوزه بشوم اما خودم دوست داشتم در دانشگاه و رشته فنی ادامه تحصیل بدهم. اما با دستگيري‌هاي پدر، چون فرزند بزرگ خانواده بودم و مسئولیت خانواده را بر عهده داشتم، ناچار بودم در کنار فعالیت‌های انقلابی، کار کنم تا بتوانم هزینه‌های زندگی را تأمین کنم.

کار را شروع کردم، صبح تا عصر در نانوایی کار می‌کردم و غروب به کلاس اکابر می‌رفتم. آن زمان، همه همکلاسی‌های من بزرگسال و مسن بودند و شرایط سختی برای تحصیل داشتم. طی 6 ماهه اول با سیستم متفرقه توانستم تا کلاس هفتم بخوانم، خیالم که از درس و مدرسه تا حدی راحت شد راهی حوزه شدم.

مدتی ادامه دادم تا پدرم به تهران منتقل شد. در تهران یکبار یکی از دوستان پدرم، او را راضی کرد که من ادامه تحصیل بدهم و کمک کرد تا من وارد دبیرستان علوی بشوم. دبیرستان علوی مقررات سختی داشت. دراین مدرسه سخت گیر، دوبار غیبت برابر با اخراج بود.

کل هزینه هر روز من یک تومان بود. منزل ما در مناطق جنوبی شهر بود و محل تحصیلم درحوالی دروازه شمیران. تصور کنید صبح ساعت 6 از منزل راه می‌افتادم و تمام طول خیابان صاحب جمع و مولوی را تا شوش می‌دویدم تا به اتوبوس برسم و سر وقت در دبیرستان حاضر شوم.

 آن زمان همه محصل‌های دبیرستان علوی بچه اعیان و اشراف بودند، ولی من موقع نهار با 5 قران یک ظرف ماست و یک نصفه نان می‌خریدم و می‌خوردم. چون از همکلاسی‌هایم خجالت می‌کشیدم مخفیانه نهارم را می‌خوردم. به هر حال از دبیرستان علوی دیپلم ریاضی‌ام را گرفتم، ما با سيد حسن خاموشی برادر مهندس علینقی خاموشي که سال‌ها رییس اتاق بازرگانی بود، هم دوره بودیم. با هم قرار گذاشته بودیم که وارد دانشکده فنی بشویم، سال اول که کنکور دادیم، او فنی قبول شد اما من دررشته بازرگانی قبول شدم. وارد دانشگاه نشدم، تصمیم گرفتم تا سال آینده دوباره کنکور بدهم تا در رشته فنی پذیرفته بشوم.

در چنین شرایطی پدرم را به دلیل فعالیت‌های سیاسی تحت فشار گذاشتند تا این که وي را دستگیر کردند و به تبع وضعیت اقتصادی خانواده به هم خورده بود. با پدرم قرار گذاشتم که من بار اقتصادی خانواده را به دوش بکشم. پدرم قبول کرد.

در این شرایط بود که من به عنوان کارگر وارد بازار شدم و از گفتن این که زمانی دربازار تهران کارگری می‌کرده‌ام، ابایی ندارم و خجالت هم نمی‌کشم، چون به سرعت منشی و حسابدار صاحب کار شدم. کار در بازار را ادامه دادم تا برای دومین بار، در رشته بازرگانی پذیرفته شدم و این بار وارد دانشگاه شدم. همزمان، در بازار هم کار می‌کردم تا مقطع لیسانس. در همین زمان‌ها بود که یکی از دوستان پدرم که تاجر اهوازی بود همان کسی که فیلم محمد رسول الله را وارد ایران کرده بود فعالیت‌های اجتماعی هم می‌کرد. به من پیشنهاد داد که در بازار سرمایه گذاری کند و من کار کنم، من هم قبول کردم و کار اقتصادی را از آن زمان شروع کردم.

در همین زمان بود که پدر من را زندانی کردند و چهار ماه از او بی خبر بودیم، فشار خانواده 9 نفره، درس و کار همزمان همه روی دوش من بود شما خودتان تصور کنید. اما سخت‌ترین تجربه دیدن پدرم در زندان بود، که هر بار هم از من پرسیدند منقلب شدم و هرگز برای کسی نتوانستم تعریف کنم. زمانی که پدرم به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش، به زندان افتاده بود، من و مادرم به دیدن ایشان رفتیم، ابوی را آنقدر شکنجه کرده بودند که نمی‌توانست راه برود. همین که مادرم شروع به صحبت کرد، پدرم خواست به ترکی جوابش را بدهد که بازجو با پشت دست به دهان پدرم زد و ناسزا گفت. همین شد که پدرم به فارسی گفتند "اگر زمانه با تو نسازد تو با زمانه بساز" و مادرم هم به ترکی ادامه شعر را بازگو کرد. ما که به خانه برگشتیم همان‌جا مادرم سکته کرد. مادرم از همان سال ها تحت تاثیر این جریان، فلج شده و از کارافتاده است.اکنون دیدن چهره معصوم مادر درحالی که می دانیم یک دنیا سخن ناگفته دارد و از ابرازش عاجز است،برای من و پدرم سخت و زجرآور است. با این حال مادرم و مادرهایی که لب فرو بسته وسخن نمی گویند،زبان خاموش انقلاب 57 هستند.

بعد از پيروزي انقلاب اسلامی كه به لطف الهي تشكيل نظام به نتیجه رسید، مشکلات اولیه ما نيز سر و سامان گرفت و برایم فرصتی پیدا شد که وارد صحنه‌های عملیاتی شوم و بنا به آرزوی دیرینه‌ام فرصت خدمت به انقلاب فراهم شد. در همین مدت شورای انقلاب وزارت بازرگانی جمهوری اسلامی ایران را شکل داده بودند و وزیر مربوطه‌اش انتخاب شده بود. آنها برای اداره امور مراکز تهیه و توزیع را راه انداخته بودند، یکی از این مراکز، مرکز تهیه و توزیع منسوجات بود. به دلیل تجربه علمی که فارغ‌التحصیل رشته بازرگانی بودم و هم به دلیل این‌که در دوره خدمت سربازی به‌جای خدمت، مسئول بازرگانی خارجي شرکت سفيدرود بودم. به مسائل بازرگانی خارجی، بین‌المللی و کارهای بنگاه‌داری آشنا بودم. مدتی در بازار تهران در زمینه نساجی کار می‌کردم و شناخت عملی از تیمچه و بازارچه داشتم و با نحوه سیستم توزیع سنتی کشور از نزدیک آشنا بودم. مجموعه اینها می‌توانست در وزارت بازرگانی منشاء اثر باشد؛ لذا  وزیر به موسوی خلیق مأموریت داده بودند، با من صحبت کنند. ایشان با من صحبت کرد و من هم استقبال کردم و بلافاصله حکمم را دادند و شدم رئیس هیئت مدیره  مرکز تهیه و توزیع منسوجات که آن را تأسیس کردم و ادامه دادم. به این ترتیب وارد وزارت بازرگانی شدم. در این وزارتخانه کم‌کم دیدگاه‌های مختلفی شکل گرفت، عده‌ای معتقد به اقتصاد صد در صد دولتی و عده‌ای معتقد به اقتصاد صد در صد بازار آزاد بودند. ما که از نزدیک در کار بودیم، می‌دیدیم که هر دوی اینها مسیر درست را نمی‌روند، چه آنهایی که صد در صد فکر می‌کردند اقتصاد باید دولتی باشد، چه آنهایی که صد در صد فکر می‌کردند اقتصاد باید بازار آزاد باشد؛ لذا ما شدیم جریان سوم. جریان اول با جریان‌های غالب آن موقع کشور همراهی داشت؛ شرایط وقت، شرایط جنگ بود و دیدگاه‌های باقی‌مانده از گذشته‌ها بودند. جریان غالب آن روز جریان چپ کشور بود. آنها با اقتدار تام داشتند کارشان را می‌کردند و می‌خواستند عرصه را در حوزه‌های سیاسی و مدیریتی بر غیر خودشان تنگ کنند. آنهایی که دنبال اقتصاد صد در صد آزاد بودند با اینها درگیر بودند. این وسط فرصتی ایجاد شد تا مبانی فکری این دیدگاه‌ها را موشکافی کنیم، چون احساس می‌کردیم هر دوی این تفکر گیر دارند، از این‌رو به دنبال یافتن مبانی فکری این دو دیدگاه بودیم تا بعد عملاً ببینیم در برنامه‌‌ریزی کشور کجاها دارد به این دیدگاه‌ها می‌رسد. گروهی را تحت عنوان اسلامی کردن بازرگانی تشکیل دادیم. معتقد بودیم بازرگانی انقلاب اسلامی ایران باید بازرگانی مبتنی بر فقه اسلامی، مکاسب و متاجر و اصول فقهی باشد. تحت این عنوان حرکتی را شروع کردیم. خوشبختانه آقای عسگراولادی وزیر بازرگانی شده بود.

در زمان آقای عسگراولادی فرصت خوبی پیش آمد و رابطه‌ای بین قم و هیئت ما ایجاد شد تا مبانی‌مان را از مکتب فقهی بگیریم. آنها استقبال کردند، منجر به این شد برای این‌که کارمندان وزارت بازرگانی با فقه اسلامی در حوزه تجارت آشنا شوند، يكي از اساتيد را از جامعه مدرسین دعوت کردیم. بزرگی از حوزه می‌آمد و هر هفته پنج‌شنبه‌ها بعد از ظهر، تمام مدیران وزارتخانه جمع می‌شدند و ایشان مکاسب و متاجر را به آنها درس می‌داد تا با مسائل مربوط به فقه در حوزه تجارت و مسئولیت مسئولین دولتی آشنا شوند. این امر خیلی کمک کرد که گفته شود مبانی فقه اسلامی چیست؟ و آبشخور دیدگاه‌های ما از کجاست و بحث سلیقه شخصی نیست و مبتنی بر نصوص است. کم‌کم که جلو رفتیم این حرف جا افتاد، ولی در مقابلش معارضین هم بودند، مخصوصاً زمان تدوین قانون بازرگاني خارجی، دولتی کردن بازرگانی خارجی محور قرار گرفت و دیدیم جریانی دارد قانون تجارت خارجی کشور را صد در صد دولتی می‌کند. احساس خطر کردیم. جلسات متعددی برگزار شد و بالاخره ما شدیم یک کفه ترازو و گفتیم ما در نقطه‌ای هستیم که مملکت درست می‌شود. جنجال شد و بحث‌های متعددی درگرفت. از آن زمان شروع به برخورد با ما کردند که این جریان، جریان مناسبی برای حضور در وزارت بازرگانی نیست. پشت‌بند این مسائل مربوط به کل دولت بود و جمع مشهور به انجمن اسلامی دولت هم که تشکیل شده بود ( وزراي منتقد موسوي) و همزمان با این موضوع در سطح کلان کشور اين برخورد بود. كه در انتهاي اين مسير وزراي دو قسمت جدا شدند، وزرایی که معتقد بودند حرکت کلی اقتصادی کشور باید بر مبانی اسلامی باشد. در همین قضایا و درگیری‌هایی که بین جریان‌های مختلف شده بود، معاون خرید وزارت بازرگانی در جریان مقابل بود و با آقای عسگراولادی درگیر شد و رفت و در آن فضا آقای عسگراولادی به من حکم داد و شدم معاون خرید وزیر بازرگانی. یعنی فرصتی هم پیش آمد تا در سمت معاونت وزارت جایگاهمان مستحکم‌تر شود.

ما در وزارت بازرگانی در این باره درگیر شدیم. با فضای موجود توانستیم یک مقدار ضرورت اسلامی کردن تجارت خارجی را در وزارتخانه جا بیندازیم. برای عملیاتی کردن این کار هر هفته جلساتی را در وزارت بازرگانی با حضور دو نماینده از جامعه مدرسین و مدیران نهادها مثل سازمان قند و شکر، غله و ... تشکیل دادیم و بند بند قانون آنها مثلاً قانون قند و شکر و قانون غله را بررسی می‌کردیم که کدام‌یک از اینها با فقه اسلامی مغایرت دارد؛ مجموعا 1000 ساعت معاون وقت گذاشته شد. مثلاً قانون انحصار تجارت خارجی به عنوان مثال انحصار قند و شکر را آوردیم که مبانی قوانین آن به چه صورت است؟ آیا درست است؟ یا در خریدها، فروش‌ها، مقررات و آئین‌نامه‌ها را یکی‌یکی بررسی کردیم و مقابل آن بند اصلاحی‌اش را آوردیم. مثلاً اگر بناست ماده 5 قانون قند و شکر عوض شود، بر مبنای فقه اسلامی چگونه باید باشد، آن را درمی‌آوردیم تا بعد به مجلس بفرستیم که اساسنامه قند و شکر را به این صورت اصلاح کنند؛ البته با حضور نماینده‌ای که از قم می‌آمد. زحمت فراوانی کشیده شد. در نظر بگیرید همه قوانین و اساسنامه‌های سازمان‌های تحت پوشش وزارت بازرگانی را یکی‌یکی بررسی کنیم. یک مدت که این کار انجام شد، آنها متوجه شدند داریم کار جدی و ریشه‌ای انجام می‌دهیم. بالاخره درگیری شد و درصدد بودند مجموعه ما را به نحوی از انحاء از وزارت بازرگانی کنار بگذارند.

به‌تدریج دریافتیم کار بزرگ‌تر از این حرف‌هاست. در همان زمان برنامه اقتصادی کشور با مدیریت آقای محمد تقی بانکی و همکارانش در حال تنظیم بود و دیدیم در لابلای آن برنامه و بند بند آن نگاه دولتی و متمرکز گنجانده شده است. تا آن موقع به فکر وزارت بازرگانی بودیم و حالا می‌دیدیم همه برنامه کشور دارد به سمت دولتي شدن می‌رود. دور هم جمع شدیم که الان مسئولیت ما بزرگ‌تر شد و باید روی برنامه فکری بکنیم.

ما دیدیم خطر بسیار بزرگی کل اقتصاد کشور را تهدید می‌کند، در جایی خارج از وزارتخانه جمع می‌شدیم و یک کار مطالعاتی روی برنامه را شروع کردیم. کار بسیار عظیمی شد. برنامه‌ای را که تدوین شده بود گرفتیم، آنالیز کردیم، بند بندش را درآوردیم، ریز ریز کردیم و بندها را به هم وصل کردیم و دقیقاً تطبیق دادیم و دیدیم برنامه پنج ساله الجزایر، یوگسلاوی، رومانی و چند کشور بلوك شرقی را جلوی رویشان گذاشته‌ و به بند بند برنامه و همه آن شبکه‌ها را به انواع و اقسام در حوزه‌های تولید، توزیع، کشاورزی و حوزه‌های مختلف خورانده‌اند. شروع به کار مطالعاتی و تحقیقاتی کردیم و همه اینها را درآوردیم که این مجموعه چنین است و مثلا اینجا را از برنامه یوگسلاوی درآوردید و عیناً همین است و رو کردیم، جمع‌بندی شد و کاملاً مطالب را تهیه کردیم و دادیم خدمت آقایان و بردند خدمت امام. امام(ره) وقتی اینها را دید به مرحوم آیت‌الله احمد میانجی و آقای سيد منيرالدين حسینی مأموریت دادند که هم برنامه و هم اینها را ببینند که آیا ادعای ما درست است. بررسی کردند و خدمت امام گزارش دادند که این حرف‌ها درست است. مبنا بر این شد که امام فرمودند: «این نه و شما بروید و یک برنامه بنویسید».

نوشتن برنامه یک کشور سازمان مدیریت و برنامه می‌خواهد. چهار نفر بدون اطلاعات، آمار و کارشناسی دست به چنین کاری بزنند. به‌جای نوشتن برنامه، اصول حاکم بر برنامه را در دو صفحه تهیه کردیم که خدمت امام برده بودند و امام فرموده بودند: «با این دو صفحه می‌خواهید مملکت را اداره کنید؟» فهمیدند دستمان خالی است. فرمودند: «همان برنامه باید اجرا شود».

یک عبرت بزرگ از اين ماجرا گرفتيم. این که کشورداری احتیاج به کار عملیاتی دارد. نمی‌شود با نفی و انتقاد و این خراب است آن خراب است مملکت را اداره کرد. ایجابی‌اش که اگر این خراب است، با چه چیزی می‌خواهی آن را اداره کنی؟ بايد باشد.

داستانی که امروز داریم همین است که بايد پاسخ بگوييم كه اگر مشكل هست، تولید، اشتغال، تورم و معیشت مردم را می‌خواهیم چه کنیم؟ آنچه که بد است، بد است. بايد بگوييم كه می‌خواهیم وضعیت داخل را چگونه درست کنیم. پاسخ به این سوال مستلزم انديشيدن، برنامه و کار است.

اما امروز بحمدالله در خصوص برنامه دست مجموعه ما پر است كه در زمان مقتضي به محضر مردم ارائه خواهيم كرد.

بعد از اختلافات با دولت بر سر ارائه برنامه كپي شده از كشورهاي بلوك شرق و عدم آمادگي براي پذيرش برنامه ما در خصوص برنامه مبتني بر نگاه اسلامي و همچنين تغییر و تحولاتی که در وزارت بازرگانی انجام شد و وزیر جدید آمد، هر کدام از مجموعه تیم ما به قسمتی منتقل شدیم. یک مدتی مشاور وزیر سپاه بودم، بعد از آنجا به سازمان صنایع دفاع رفتم و معاونت لجستیک را ـ‌که بعداً به معاونت بازرگانی صنایع دفاع تغییر نام دادـ‌ در شرایط جنگ بر عهده داشتم. وظیفه این معاونت، تدارکات و تهیه و خرید نیازها از خارج و توزیع در میان نیروها و توزیع در بین نیروها و رساندن به جبهه‌ها و تهیه کالاها و به‌طور کلی مسائل مربوط به بازرگانی و لجستیک صنایع دفاع بود که مسئولیت تهیه سلاح‌ها و تأمین نیازها در ایام جنگ را بر عهده داشت. این دوران، دوران نسبتاً خوبی بود و کاملاً در بطن کارها قرار داشتم. در شرایط حساس تحریم باید نیازهای جبهه به‌موقع تأمین می‌شد. خدا کمک کرد و دوره نسبتاً خوبی بود.

بعد از آن معاون اقتصادی و امور بین‌الملل وزارت صنایع شدم که در آن دوره، آقای نعمت‌زاده وزیر بود. در آنجا شروع کارهای رشد و توسعه واحدهای صنعتی بود. در ظرف چهار سال بودجه مناسبي در اختیار وزارت صنایع بود كه برای ایجاد خطوط تولید، تدارک اینها و توسعه واحدهای تولیدی مورد نیاز بود. در آنجا 140 پروژه بزرگ تعریف شد، ده تا لاستیک، چند تا سیمان و چند تا خطوط زنجیره‌های تولید و در مجموع 140 واحد بزرگ که مسئولیت از ابتدا تا انتهای پروژه به عهده ما بود. مجوزهایش را گرفته بودند، مسئولیت تأمین ارز، کمک کردن برای سفارش‌ها و آوردن سفارش‌ها از وظایف ما بود. من الباب الی المحراب، ما در وزارت صنایع کار بسیار سخت و پیگیری داشتیم. اکثر این 140 پروژه، پروژه‌های عمده بعد از انقلاب بودند که البته پروژه‌های متوسط هم در بین آنها بود و الان بخش زیادی از زنجیره‌های تولید ناشی از تلاش‌های آن موقع است. تأمین ارز، تأمین ريال، پیگیری‌های بانک مرکزی، پیگیری‌های سفارش‌های خارجی و پیگیری‌های مراحل اجرایی‌شان انجام گرفت تا به نتیجه برسند، به نحوی که هر پانزده روز یک بار تمام این پروژه‌ها را به وزارت صنایع می‌آوردیم و یکی‌یکی پیگیری می‌کردیم كه در چه مرحله‌ای هستند. آثار خیری داشت و خدا را شاکریم. بخش زیادی از واحدهای تولیدی پایه‌ای که الان دارند کار می‌کنند، نتیجه زحمات آن دوره است.

اداره کمیسیون‌های‌ مشترک‌ در حوزه وزارت صنایع مثلاً مسئولیت کمیسیون مشترک ایران و اتریش با وزارت صنایع بود، اسکاپ با وزارت صنایع بود، اداره کمیسیون‌های مشترک دیگری هم با ما بود، خصوصاً در کمیسیون مشترک ایران و اتریش کار عمده‌ای انجام شد و تقریباً حدود 30، 40 پروژه نتیجه آن کمیسیون مشترک بود که پیگیری‌هایشان انجام شد و خیلی از واحدهایی که الان دایرند، نتیجه زحماتی است که در آنجا کشیده شده است.
مسائل مربوط به کمک‌های اطلاعاتی راجع به بازار، صادرات، واردات، مواد اولیه مورد نیاز واحدها و عمدتاً تمام ارتباطات خارج از کشور و بازار واحدها و تأمین و تدارک ارز و ريال و پیگیری‌های آنها بر عهده ما بود.

به نظر من یکی از دوره‌های خوب کاری‌ام، پیگیری و به نتیجه رساندن تقریباً 140 پروژه بزرگ صنعتی کشور بود. مقدار زیادی روحیه پیگیری و دقت نظر آقای مهندس نعمت‌زاده مؤثر بود، از نتایج دیگر آن گرفتن بودجه خوب ارزی و ريالی برای بخش توسعه صنعتی و به نتیجه رساندن واحدها در کوتاه‌ترین زمان ممکن بود. به‌گونه‌ای که هر پروژه انگار پروژه خود ماست؛ یعنی منی که معاون وزیر بودم، پشت در اتاق آقای کفاشیان - که آن زمان مدیریت اداره نظارت ارز بانک مرکزی بود - می‌نشستم تا برای پروژه ارز و ريالش را بگیرم.

بعد از آن در سال 72 به من پیشنهاد وزارت بازرگانی شد. در حالی که کشور در وضعیت بعد از جنگ قرار داشت؛ برای بازسازی به 1000 میلیارد دلار نیاز بود، بعد هم نیازهای باقیمانده از جنگ در سطح خانواده، روستا و شهر وجود داشت. کل درآمد ارزی کشور 17 میلیارد دلار بیشتر نبود و بدهی 25ـ26 میلیارد دلاری عقب‌افتاده هم وجود داشت و کل سهم وزارت بازرگانی برای تأمین نیازهایی از سیم خاردار و فانوس گرفته تا برنج، روغن، گندم و قطعات یدکی ماشین‌آلات و... سه میلیارد دلار بیشتر نبود.
در واقع سه میلیارد دلار برای ده هزار قلم کالا، آن هم در شرایط تقاضاهای به‌جا مانده از هشت سال جنگ. یعنی روستایی‌ از فرش و وسایل اولیه‌اش را نداشت تا سایر نیازهای باقیمانده خانواده... برای تقریب به ذهن، امروز این رقم 70 میلیارد دلار است.

از طرفی چون هم محدودیت منابع بود، هم درآمد ارزی نداشتیم فلذا تورم 49 درصدی داشتیم. از طرفی هم می‌خواستند سازندگی را انجام بدهند، برای تأمین بودجه این برنامه‌ها دو راه داشتیم. یا باید برای ترمیم جنگ و تولید و کارخانه‌ها و رفع نیازها از خارج استقراض می‌کردیم که البته به خاطر حجم بدهی‌ها نمی‌توانستیم این کار را بکنیم.

یا باید همه این ده میلیارد دلار را در تولید قرار می‌دادیم. یا باید برنامه‌ای را تدوین و اولویت‌بندی و نیازهای اولیه مردم را تأمین می‌کردیم و بقیه‌اش را به نحوی تلفیقی به سراغ تولید می‌رفتیم، کاری که اتفاقاً الان هم یکی از نیازهای ماست. ما دیدیم که پنج نیاز مردم جزو نیازهای اولیه است: پوشاک، غذا، مسکن، آموزش و بهداشت. این پنج مقوله 75 درصد از نیازهای خانواده‌های متوسط و ضعیف است، یعنی 75 درصد از درآمدشان صرف این نیازها می‌شود. این را در کارهای خودمان تقسیم کردیم. بخش معیشت، پوشاک و تغذیه را من به عنوان وزیر بازرگانی مسئولیت داشتم. در شرایط بی‌پولی به من این مسئولیت را دادند که مسئله پوشاک و تغذیه مردم را حل و فصل کنم، به اضافه تأمین مواد اولیه واحدهای تولیدی و قطعات یدکی؛ لذا از 100 درصد درآمد وارداتی که داشتیم، تقریباً 75ـ25 تقسیم کردیم. سه قسمت کالا داریم: کالاهای مصرفی، کالاهای واسطه‌ای و کالاهای سرمایه‌ای. کالاهای سرمایه‌ای مثل ماشین‌آلات، کالاهای واسطه‌ای مثل مواد اولیه و کالاهای مصرفی مثل روغن، برنج، گندم و.... 75 درصد ارزی را که داشتیم و گاهی 80 درصد آن را صرف کالاهای اساسی یعنی ماشین‌آلات و مواد اولیه کردیم و با 25ـ20 درصد باقیمانده کل کشور را در آن شرایط اداره کردیم. چاره‌ای نبود جز این‌که اولویت‌بندی کنیم. در اولویت‌بندی، اول مسئله تغذیه را قرار دادیم. برنامه‌مان این بود که گندم، برنج، شکر و کالاهای اساسی را تا جایی که می‌شد از داخل کشور تأمین کنیم و این کالاها را به اساسی، ضروری و عادی تقسیم کردیم. کالاهای اساسی مثل برنج، روغن، گندم و... را در حد وفور تهیه کردیم، یعنی هیچ ایرانی‌ای احساس کمترین کمبودی نکرد، آن هم در شرایطی که 49 درصد تورم داشتیم. اینها را هم از نظر تأمین کالاها و هم از نظر توزیع به شکلی عمل کردیم که به همه خانواده‌های ایرانی برسد، لذا اگر به آن مقطع نگاه کنید، درست است که تورم 49 درصد بود، ولی قیمت این کالاها بیش از پنج درصد نوسان نداشت.

در باره کالاهای ضروری مثل لاستیک، روغن ماشین و... در حد متعادل، منتهی به صورت کوپنی تأمین شد. کالاهای عادی مثل ماشین لباسشویی و امثالهم را تأمین کردیم و خلاصه با یک برنامه‌ریزی دقیقی نیازهای معیشتی مردم را در آن شرایط سخت تأمین کردیم. بعد به بخش تولید توجه کردیم، یعنی 75 درصدی را که به کالاهای اساسی و واسطه‌ای اختصاص داده بودیم، به بخش تولید آمد. یعنی مثلاً مصرف لاستیک کشور 200 هزار تن بود. از این میزان 120 هزار تن تولید داخل داشتیم و سالانه 80 هزار تن وارد می‌کردیم. ما که برای سرمایه‌گذاری پول نداشتیم. قرض هم که نمی‌توانستیم بکنیم. به عنوان مثال عرض می‌کنم که این 80 هزار تن واردات را نصف کردیم و پول 40 هزار تن را به ده کارخانه لاستیک‌سازی کمک کردیم، یعنی برای تولید کارخانه سرمایه‌گذاری کردیم و نهایتاً کشور را به‌جای 200 هزار تن لاستیک باید با 160 هزار تن اداره می‌کردیم. لازمه این کار سهمیه‌بندی بود. لاستیک‌های کامیون، سواری و کشاورزی داشتیم که می‌بایست اولویت‌بندی می‌شدند. به لاستیک کشاورزی یعنی لاستیک تراکتور اولویت دادیم و لذا مصرف لاستیک ماشین‌های سواری به حداقل رسید و مجبور شدیم آن را سهمیه‌بندی کنیم و مدیریتی در نظام توزیع بر اساس اولویت‌ها و با توجه به منابع محدود انجام شد. وقتی برای کارخانه‌ای سرمایه‌گذاری می‌شود، چهار سال دیگر جواب می‌دهد. در این چهار سال با محدودیت مضاعف، یعنی محدودیت نداشتن ارز و از آن طرف محدودیت جهت‌گیری در سمت تولید، یعنی محدود اندر محدود مواجه شدیم. از آن سو تأمین معیشت مردم مدیریت جامعی را می‌طلبید و یکی از افتخارات من این است که اگر یک وقت فرصتی شد با جزئیات بیان خواهم کرد، چگونگی مدیریت در این شرایط بود که ضمن تأمین حداقل‌ها، سرمایه‌گذاری و تولید هم انجام شد، آن هم در شرایط تورم 49 درصدی. لذا یک بخش از دوران وزارت بازرگانی در دوران جنگ این بود. بخش دیگر مسائل مربوط به درگیری‌ها بین اقشار مختلف اقتصادی و دولت بود. اصناف به صورت تاریخی با دولت درگیر بودند. جریان‌هایی که از قبل تحت عنوان بازاری، دولتی، سرمایه‌دار، اتاق بازرگانی، تولیدکننده زالوصفت و... وجود داشت و یک جنگ چالشی عظیم در حوزه اقتصاد ایجاد شده بود که نمود دولتی‌ها و حاکمیت و نیروهای انقلابی طوری بود که باید علیه اینها حرکت کنند. کار به جایی رسید که قرار بود زیر اتاق بازرگانی بمب بگذارند و آن را منفجر کنند. بخش اصناف و بازار و... هم کذا و کذا. قرار بود سیستم‌های توزیع و واردات کلاً دولتی شوند و با ایجاد چهارده مرکز تهیه و توزیع همه مردم کارمند دولت شوند و ما بودیم و چنین فضایی. درگیری‌ها یک طرف و نیروهای انقلابی و معتقد به نظام با یک برداشت فکری و با حسن نیت و یک جامعه عظیم فعالین اقتصادی با محدودیت‌های خاص خود یک طرف. یک زمان شرایط جنگ بود و تحت عنوان اقتصاد جنگی همه اینها قابل تحمل بود. حالا می‌گفتند جنگ تمام شده است و چرا محدودیت؟ ما بودیم و تنظیم کردن این اوضاع و پیدا کردن روش، منش و سیاستی که همه پتانسیل‌ کشور را به کار بگیرد و لذا درگیری و بحث نظری عظیمی در بین شاخه‌های فکری داشتیم که منجر به جریان‌های مختلف شد. باز در آن موقع هم فکر می‌کردم که این موضع اعتدالی من مسیر درستی است که اقتصاد ما نه صد در صد دولتی است، آن طوری که دولتی‌ها می‌گویند و نه صد در صد خصوصی است که همه آن را مردم اداره کنند، بلکه چیزی بین این دو تاست و یک نوع اقتصاد دولت‌ـ‌ملت است. همین الان هم دارم همان را می‌گویم که نمونه‌هایش را از 30 سال قبل داشتیم.

از این طرف هم اقتصاد دولتی‌ها خیلی ما را قبول ندارند، چون راه وسط در جاهایی با هر دو طرف مغایرت دارد. من از همان اول هم می‌گفتم اقتصاد ما یک اقتصاد دولت‌ـ‌ملت و راه وسط است و مبانی دینی ما هم همین را می‌گوید. خوشبختانه الان تئوری‌های اقتصادی در دنیا هم به همین جا رسیده‌اند.

ما تا سال 76 در وزارت بازرگانی بودیم. دولت که عوض شد، مجموعه شرایط به‌گونه‌ای شد که تیم ما بیرون آمد.

بعد از وزارت به بنیاد مستضعفان آمدم که آن هم دنیای جدیدی بود که قسمت عمده بخش‌های اقتصادی کشور به صورت یک نهاد، زیر یک مجموعه جمع بود، یعنی در بنیاد مستضعفان فعالیت‌های عمرانی و ساختمانی، کشاورزی، حمل و نقل و خدمات، بازرگانی، انرژی و ... داشتیم، یعنی در مجموعه 400 شرکتی که در بنیاد مستضعفان بود، من قائم‌مقام بنیاد و مسئول بخش اقتصادی شدم. در این مقطع فرصتی ایجاد شد که مجموعه یافته‌هایمان را به صورت اجرایی با مسائل روزمره اینها تلفیق کنیم و در باره نحوه سامان‌دهی و شکل‌دهی اینها و چگونگی انجام آن ایده دولت‌ـ‌ملت تجربه کسب کردیم که چگونه مشارکت مردمی را در یک نهاد وارد کنیم.

همزمان زمینه‌ای فراهم شد که در اتاق بازرگانی وارد شوم و رئیس اتاق بازرگانی صنایع، معادن و کشاورزی تهران شدم که 70 درصد از اقتصاد کشور یعنی بنگاه‌ها و شرکت‌ها از خرد گرفته تا کلان در حوزه‌های مختلف صنعت، معدن و کشاورزی در اینجا هستند. اینجا باشگاهی است که مجموعه مسائل، نقاط ضعف و قوت، پیشنهادها و چالش‌های فعالین بخش خصوصی در آن وجود دارد. خوشبختانه این اتاق را به فضایی تبدیل کردیم که در این مقطع حساس که دوران گذر از اقتصاد دولتی در اجرای اصل 44 است، با توجه به آن سابقه واسطی باشد که از یک سو مسائل بخش خصوصی را جمع‌بندی ‌کند و به اطلاع مسئولین بخش دولتی و مجلس برساند؛ از آن سو حرف‌های آنها را بگیرد و به اینها برساند و در یک فضای چالشی، انتقادی، همراهی و برنامه‌ریزی شده و به عنوان یک عامل بسترساز، زمینه‌ساز و اجراکننده این دوران انتقال یک نقش کاملاً کلیدی را در حوزه‌های مختلف اجرایی ایفا ‌کند.

آنچه که گذشته است، از حضور در ابتدایی‌ترین بخش اقتصاد که عبارت است شاگرد نانوایی و کار حسابداری تا حضور در بخش‌های استراتژیک و دولتی سیاست‌گذار، بخش‌های خصوصی، بخش‌های محرومیتی، بخش‌های تعاونی و بخش‌های نظامی در شرایط جنگ ‌که مسئول تدارکات صنایع دفاع معاونت بازرگانی بودم بیان شد. آنچه که خدا به من کمک کرد، این بود که همیشه در یک خط سیر کردم، یعنی در حوزه اقتصاد و مسائل اقتصادی، شئون مختلف آن و تولید و توزیع، برنامه‌ریزی، محرومیت و جنگ حضور داشتم و سپس همه این یافته‌ها در یک محیط علمی با تئوری‌ها و دیدگاه‌های علمی و ارتباطات بین‌المللی جمع‌بندی شدند و امروز به صورت برنامه ای برای اداره کشور تدوین شده است که امیدواریم بتوانیم در مقابل فرصت‌هایی که خدا ایجاد کرده است، ادای وظیفه کنیم و بدهکار نشویم.

بعد از این مجموعه حضور من در وزارت و نهادهای استراتژیک کشور یعنی هیئت دولت و تمام شوراهای عالی اقتصادی شامل شورای عالی اقتصاد، شورای عالی بیمه، شورای عالی حمل و نقل، شورای عالی بانک و... تمام شوراهای عالی در حوزه‌های استراتژیک اقتصادی کشور به عنوان رئیس یا عضو تکمیل ‌کننده و بعد هم روابط بین‌الملل و حضور من در معاونت وزارت صنایع، معاونت اقتصادی و امور بین‌الملل، جمع‌بندی این یافته‌های اجرایی که در عمل بوده، در یک محیط علمی دسته‌بندی و با تئوری‌های علمی روز همخوان شد.

یعنی این یافته‌های حدود 30 سال دوران تحصیل و کار، را در یک دوره مدیریت استراتژیک جامع همه این حوزه‌های پنج‌گانه است، در یک محیط علمی، تحقیقی، چالشی و به‌روز مطرح کردم، آن هم در دانشگاهی که اساساً برای این کار ایجاد شده است. در همه دنیا دانشگاههای مشابه " دانشگاه عالی دفاع ملی" تربیتکنندگان مدیران استراتژیک کشورها هستند که عمدتاً هم زیر نظر ستاد مشترکهای کشورهاست. کیسینجر و امثال او در امریکا فارغالتحصیلان همین مراکز هستند که حوزههای فرهنگی، اقتصادی، نظامی، امنیتی را با هم ترکیب میکنند. در کارگروهی که من تحصیل داشتم، یک خلبان، یک روحانی، یک سردار سپاهی بود و منِ اقتصادی و یک نفر فرهنگی، مجموعه اینها مسائل کشور را در مورد جاهای مختلف به دست ما میداد و مثلاً در سفری که به خوزستان رفتیم، کل مسائل منطقهای، اقتصادی، فرهنگی و امنیتی خوزستان را کار کردیم که مبنای یک برنامه تحقیقاتی مفصل شد؛ همین طور در مناطق آزاد.

و بعد چالشهای مستمر در یک فضای استراتژیکی که تحت تأثیر مسائل داخلی و بینالمللی بود و مجموع این یافتهها برای یک کار استراتژیک شکل گرفتند، مخصوصاً آخرین حلقه از حلقههای کاری من، مجموع این اطلاعات در بخش حکومتی بود و بعد هم در بخش خصوصی جمع شد، آن هم در مقطعی که قرار است اقتصاد از دولتی بودن به بخش خصوصی برود.

این اتاق شامل 120 تشکل اقتصادی و صنعتی اعم از معدنی، کشاورزی، نفت و انرژی گاز هست و کمیسیونهایی که دارم اداره میکنم، مجموعه این چهار شعبه با تمام مسائل روزشان اعم از مسائل بانکی و... هستند. بعد هم حضورم در نهادهای حمایتی. معاون برنامه‌ریزی کمیته امداد که بودم، در حوزه محرومین و محرومیت‌زدایی با این مسائل آشنایی دارم.

بنابراین در بخش دولتی از اجرائیات تا مباحث استراتژیک و در بخش خصوصی و نیز حوزه محرومین و محرومیت‌زدایی حضور داشته‌ام و بعد هم همه این اطلاعات در یک محیط علمی یعنی در جای اختصاصی خودش که مدیریت استراتژیک باشد جمع‌بندی و دسته‌بندی شده‌اند.

تِز دکترایم هم دقیقاً چیزی است که امروز به آن نیاز داریم، یعنی در یک کار مطالعاتی تحقیقاتی با چالش مفصل که حدود ده سال طول کشید، « راهنمای راهبرد تجاری منطقه ای با رویکرد توسعه و امنیت»، یعنی ما با ابزار استراتژیک تجاری چگونه می‌توانیم توسعه و امنیت ملی کشور را با استفاده از پتانسیل منطقه‌ای بالا ببریم. تدوین این پایان نامه هم حاصل خطی است که در دوره وزارت گرفتم.

در اینجا ثابت کردم که امنیت ما در گرو تجارت ماست. توسعه اقتصادی ما در سایه تجارت منطقه‌ای میسر می‌شود. وجه مشترک ما با همه این کشورها تجارت ما و توسعه اقتصادی است. بعد هم 24 راهکار اعلام کردم که عبارتند از: بانک مشترک، حمل و نقل مشترک، هواپیمایی مشترک، سرمایه‌گذاری مشترک و... که اگر خدا توفیق بدهد، همه برنامه‌ها نوشته شده و به تأیید همه صاحب‌نظر این رسیده است. بعد هم آن را در میان همه خبرگان کشور، نمایندگان مجلس و دانشگاه‌ها پخش کردم و از همه آنها بازخورد گرفتم. خوشبختانه هنوز  این متن مرجع است.

این هم از عنایات الهی است و انسان خودش نمی‌داند که خدا دارد او را برای چه چیزی آماده می‌کند که از دستفروشی، تیمچه و بازارچه تا کمیته امداد و بشاگرد و مناطق محروم تا بزرگترین مرکز سرمایهداری بنگاههای بین‌المللی تا نطفه‌های اصلی بخش خصوصی، همه را در یک فرآیند طی کردم و بعد اینها را با محیط‌های علمی و دانشگاهی جمع و جور کردم و ارتباط با همه اینها و تشکیلاتی که در اتاق بازرگانی از مجموع نخبگان در حوزه اقتصاد داخلی و خارجی درست کردم، به اضافه حضور در شورای مرکزی یک حزب قوی و سابقه‌دار و دمخوری با رجال سیاسی و با روحیه تعادلی‌ای که با همه اینها در ارتباط بودم. یعنی با همه جریانات سیاسی کشور به‌گونه‌ای دمخور بودن و انتخاب یک جریان در مسیر نظام و انقلاب به اضافه وصل شدن به روحانیت و خانواده روحانی و در فضای روحانی بودن، مجموعه‌ای را درست کرده که آمادگی برای مسئولیت ریاست جمهوری را ایجاد کرده است.

انتهاي پيام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۲:۱۱ ۰۸ اسفند ۱۳۹۴
باسلام
من هم اصالتم زنجانی است و زندگی ام مشابه زندگی شماست ولی با کمی تفاوت.زنجانی ها با سختی زندگی می کنند.
آخرین اخبار