"آموره" داستان پیرمردی است که همسرش بر اثر سکته ابتدا نیمه فلج می شود و کم کم حتی توانائی ذهنی اش را از دست می دهد اما او تا آخرین لحظه از بیمارش پرستاری می کند...

باشگاه خبرنگاران- "آموره" داستان پیرمردی است که همسرش بر اثر سکته ابتدا نیمه فلج می شود و کم کم حتی توانائی ذهنی اش را از دست می دهد اما او تا آخرین لحظه از بیمارش پرستاری می کند البته آخرین لحظه را خود این پیرمرد به وجود می آورد، یعنی همسرش را با متکا خفه می کند و کلی اشک می ریزد او پس از این قضیه خانه را ترک می‌کند و مامورین آتش نشانی با شکستن درب منزل جنازه خانم لوران را پیدا می‌کنند.

یک منتقد صادق و بی غل و غش در جواب (آموره چه جور فیلمی است) باید به مخاطب پرسشگر بگوید یک فیلم با ریتمی بی نهایت کند، که گاه حتی تا حد شکنجه شما کشدار می شود واقعا آموره چنین فیلمی است و طولانی بودن پلان های آن را تئوری های پوسیده ای توجیه می کند که در دوره لج بازی مدرنیستم با مزاج نرمال انسان ها به یک مد روشنفکری تبدیل شده بود و حالا یک پیرمرد مربوط به آن دوره کارگردان آموره، ضدیت مدرنیسم با زیبائی شناسی طبیعی آدم ها را به دوره پست مدرن آورده البته پلان طولانی را نمی توان به طور کل نفی کرد اما هر طولانی بودن و ریتم کندی هم نمی‌تواند با ایستادن زیر تابلوی (من هنری و روشنفکری هستم) به همه منتقدان شیوه اش بگوید ساکت!

سینمای لانگ تیک و کشدار را دوست داشته باشید یا نه، به هر حال از آن منطق خودش را انتظار دارید و گرنه هر کسی که پلان ها را طولانی کرد می‌تواند ادعا کند فیلمی هنری ساخته و آن طور دیگر فرقی بین یک اثر معمولی با آثار بزرگ وجود ندارد بیائید درباره منطق این نوع سینما بحث کنیم.
*یک تقلید کورمال ونیم بند از عباس کیارستمی
تفکر غالب و مشهورتر در تئوری های هنری به یک تفاوت گذاری هنرمندانه بین واقعیت محض با اثر هنری اعتقاد دارد عکس کاخ گلستان را می‌توان در میدان انقلاب به بهای هزار تومان خرید اما نقاشی آن (اثر استاد کمال الملک) از فرط هنری بودن قیمت ندارد با اینکه عکس به واقعیت نزدیک تر است اما تصرف یک هنرمند در حقیقت یعنی همان فاصله ای که بین واقعیت محض و اثر هنری به وجود آمده لازم است تا اثر ارزش پیدا کند اما برخلاف این تفکر غالب، در یکی از مکاتب هنری اعتقاد بر این است که هر اثری باید گزارش صرف واقعیت باشد این مکتب به واقعیت محض و هر روز مره که به هیچ وجه تصرفی زیبائی شناسانه در آن نشده اعتقاد دارد پس طبیعی است پیروان چنین مکتبی کات در سینما را تصرف در امر واقعی بدانند و مخالف آن باشند و تا حد ممکن پلان ها را بدون کات و طولانی کنند اما چنین تفکری فقط جلوی کات را نمی گیرد بلکه جلوی قصه شدن ماجرا را هم خواهد گرفت چون پاد رمانتیک است و به داستان هم اعتقاد ندارد و داستان را چینش اتقاقات توسط نویسنده می داند و در حالی که واقعیت محض خیلی معمولی تر از داستان های نویسندگان است.
این مکتب در شاخه های مختلف هنری باعث به وجود آمدن شیوه های بیانی و سبکی خاصی شده و اوج سینمائی آن در دنیا کسی است به اسم عباس کیارستمی که در آثارش علم هنری جای فلسفه هنر را گرفته مشکلی که در مورد فیلم "آموره" وجود داشت این است که ژست داستان گوئی دارد و باید به سبکی که مناسب چنین داستانی باشد کارگردانی می شد نه با مدل سینمائی فیزیکی اما به جای این که ایرادهای قصه برطرف شود و نویسنده حفره های داستان را پر کند موقع کارگردانی به قول قدیمی های خودمان تا سفید بود توی آن آب بستند و قصه ای که باید در پانزده دقیقه روایت میشد برای رسیدن به استاندارد یک فیلم بلند تا نود دقیقه کش پید کرد و برای توجیه این کش دادن به آبروی فیملهای ناتورالیستی امثال کیارستمی توسل شده حتی در تنها نمای فیلم که خارج از منزل آقای خانم لوران گرفته شده یعنی نمای اپرا، یک ادای دین رسمی به فیلم شیرین کیارستمی انجام گرفت که باز تاکید می‌کنم آن مدل روایت و کارگردانی منطق خودش را دارد و آموره فقط برای توجیه ضعف هایش قسمت هائی از آن سبک را به کار برد.
توجه کنید که هر بار غذا دادن پیرمرد به پیرزن چند دقیقه و بدون کات طول می‌کشد تمام کارهای دیگر هم همین طور است حالا فرض کنید آقای هانکه کات می زد و طبق عرف معمول این اتفاقات را خیلی کوتاه تر نشان میداد آن وقت کلی از زمان فیلم از دست می رفت در چنین وضعیت یا فیلم در حد یک ربع ساعت کوتاه می شد و یا باید مثلا به جای سه بار غذا دادن در طول فیلم ده بار آن را نشان می داد که این هم نوع دیگری از کسالت آوری می شد و بدتر اینکه نمیشد یک توجیه روشنفکری هم برایش دست و پا کرد.

*بیزاری روشنفکرانه از زن ها
بعد از مطالب فوق نوبت این است که به ایده آل اثر و آنچه که  می‌خواهد بگوید بپردازیم آموره روی این نکته تاکید دارد که عشق اساسا چیزی مردانه است و پرسپکتیو ایدئولوژیک فیلم تاکیدی بر این مطلب به حساب می‌آید که تمام عشاق مشهور تاریخ در دنیا از میان مردان بوده اند.
شاید مشائیل هانکه در جامعه همان چیزی را دیده که بعدها بررسی های آماری هم بنا به حکمی رسمی تر اعلام کرده ند که البته باید گفت او از مشاهداتش برداشت های خودش را کرده و اکنون در اثرش به مود بیان گذاشته است یک آمار رسمی  در چند سال پیش اعلام کرد که متوسط سن زنان سالمند بعد از مرگ همسرشان بالاتر می رود اما در مورد آقایان قضیه بالعکس است و آن ها بعد از فوت همسرها نسبت به متوسط عمر سالمندان کمتر زندگی کرده اند از این آمار می شود وفاداری و عشق ابدی مردها را برداشت کرد و البته ممکن است برداشت هائی برخلاف آن هم قابل انجام باشد من در این نگارش در تائید یا رد هر طرف از قضیه هیچ صحبتی نمی کنم و قصدم صرفا توضیح دیدگاه فیلمساز است از سکانس های ابتدائی فیلم می شد این دیدگاه را فهمید بعد از بازگشت آقا و خانم لوران از اپرا به منزل مرد به زن پیر و فرتوتش می گوید امشب چقدر زیبا شده ای و زن خیلی سرد پاسخ میدهد شوخیت گرفته واین تقریبا یعنی دیوانه  شده ای؟ چنین دیالوگ هائی یعنی که یک مرد می تواند حتی در سن هشتاد سالگی در سیمای محبوبه اش زیبائی ببیند و خاصیت عشق این است اما زن ها نخواهند توانست این حرارت را حفظ کنند و عشق در آن ها خاصیتی زودگذر و سطحی است صحنه هائی که پیرمرد قصه همسرش را کمک می کند تا راه برود از نظر فیزیکی بی شباهت با باله های یک زن و مرد جوان نیست و این شباهت تقریبا چنین معنی می دهد که یک مرد فقط در دوران طراوت و شادابی پایه و حریف معشوقه اش نیست بلکه همیشه در شور و وفاداری باقی خواهد ماند.
تجربه به ما میگوید که چنین موضع گرفتنی از یک فیلمساز سالمند مثل میشائیل هانکه چیز بدیع و غیر منتظره ای نیست خیلی از روشنفکران در سنین بالا دیدی منفی نسبت به خانمه ها پیدا می کنند و البته این حالت ضد زن از نوع سنتی میل به کنیزک کردن زنان، نیست بلکه صرفا یک دید انتقادی نسبت به جنس مخالف است شاید دلیل چنین روحیه ای رودست خوردن مرتب روشنفکرها در سنین جوانی از مردان لااوبالی اجتماع هنگام رقابت برای بدست آوردن دل خانم ها باشد و این قضیه باعث شده آنها بعد سپری کردن یک عمر هنگام اندیشیدن به دلیل این وضعیت تصور  کنند که زن ها فقط درگیر ظواهر فریبنده می شوند و باطن عشق را درک نخواهند کرد باز هم جای تاکید دارد که من فقط در حال نقل و توضیح مطلب در راستای نقد و توصیف فیلم هستم و موافق یا مخالف این نظریه حرفی نمی زنم.
چنین مود و احساسی را در فیلم سفید اثر کیشلوفسکی هم می‌توان دید و نیز دو آثار اکثر روشنفکرانی که در دوره کهنسالی به خلق هنری پرداخته اند البته موارد قابل توجه دیگری هم وجود دارد آن ها کاملا خلاف این موضع اتخاذ شده و چنین آثاری را کسانی بوجود آورده اند که زندگی شخصی شان شیرین ومحبت آمیز و امن بوده و به هر حال وضعیت روانی یک هنرمند به طور ناخودآگاه در اثر او تجلی خواهد کرد./ي2

يادداشت از میلاد جلیل زاده.
برچسب ها: کیارستمی ، کارگردان ، عشق
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.