به گزارش
خبرنگار سیاست خارجی باشگاه خبرنگاران، داوود عامری طی یادداشتی به بررسی رفتار دوگانه غرب در برابر جهان اسلام و مسلمانان پرداخته که متن آن در ذیل آمده است.
نظم و امنیت، یکی از نیازهای اساسی هر اجتماع اعم از داخلی و بینالمللی است، سازگاری رفتارها واندیشههای افراد انسانی در مجموعه اجتماع، در پرتو ایجاد و افزایش اشتراکات مادی و معنوی به ویژه فراهم ساختن زمینه به بار نشستن تعاملها و حداکثرسازی تعاون و همکاری تا حد همبستگی است.
تاریخ ثابت کرده که پایداری و مانائی این تعاونها و همکاریها زمانی به اوج خواهد رسید که ایمان و باورهای عمومی بر بنیادهای اخلاقی و ارزشهای دینی استوار شود.
این بخش از ظرفیتهای هر جامعه نهتنها عاملی برای افزایش هم افزائیهای ساختاری در داخل اجتماعات است بلکه قدرت و اقتدار آن جامعه در روابط خارجی را نیز به اوج خواهد رساند.
هراس غرب از اسلام کاملا در این چارچوب قابل تحلیل است، اسلام با تجمیع مجموعه کثیری از افراد انسانی در نقاط مختلف جهان، نوعی همبستگی فراگیر و سیال در فراسوی زمان و مکان را ایجاد کرده که در پرتو آن، افراد با ایمان با رستگاری و تعالی همه جانبه، غایت و معبود خود را نه در پس تعلقات مادی و دنیوی بلکه در لوای خودسازی و ارتقای بسترهای کمال فرد و جامعه میبینند و هنجارسازی یا پالایش روابط جمعی بشر بر مبنای شریعت را یگانه مسیر و رهیافت به سعادت بشر میبینند. چنین اندیشهای که مبتنی بر جمع دنیا و آخرت، مادیت و معنویت، انسان و مابعدالطبیعه، مبدا و مقصد، آغاز و پایان و پویش همه جانبه سرشت خداگونه بشر است، اجتماعی سازمان یافته و فراتر از محدودیتهای ملت و دولت در دوران معاصر را پدپدار کرده که با تولید قدرتی عظیم و نرم در درون و بیرون چنین اجتماعی غرب و بهویژه قدرتهای هژمون را به هراس انداخته است.
اسلام با رسالت تمرکز بر انسان سازی برای قرب به حق، اصول مادیگرایانه ناظر بر تفکر و رفتار دیگر انسانها را در نوردیده، حیاتی پایدار به روی همه پیرامون حقیقت و حق ازلی گشوده است.
در این میان، غرب یکی از راهبردهای اصلی خود در کسب هژمونی در جهان معاصر و آینده را "مقابله با قدرت نفوذ و تاثیر گذاری اسلام" قرار داده است.
بدین منظور، اسلام هراسی و تبدیل اسلام به تابوئی برای القای تصورات خشونت طلبانه در جمعیتهای پیرو سایر ادیان و همچنین دیگر اعضای جامعه بشری، اساسیترین اجزا و محورهای این راهبرد غرب در آغاز قرن بیست و یکم بوده است.
وقوع حوادث ساختگی یازده سپتامبر، درست بخشی از تحقق بخشیدن به زمینههای کار ساز شدن چنین راهبردی بوده است؛ اینکه با ایجاد یک فاجعه و تراژدی عظیم انسانی و تاثیرگذار بر روحیه و احساسات عمومی از یک سو و معرفی برخی مسلمانان یا افراد وابسته به دین اسلام به عنوان مسببین چنین واقعهای، خشم ملتها و دولتهای کثیری را علیه اسلام ایجاد و با تخریب چهره اسلام در جهان معاصر، قدرت تاثیرگذاری آن در آینده را تضعیف و حتی نابود کنند.
روشن است که آمریکا، راهبر اصلی این استراتژی در حوادث یازده سپتامبر و پس از آن بوده و برخورد با اسلام را از طریق برخورد با مسلمانان و گروههای اسلامی هم در داخل آمریکا و هم خارج از آن در پیش گرفته و مقاطعی از آن را نیز عملی ساخته است.
تدوین قانون پاتریوت در آمریکا، تاسیس وزارت امنیت داخلی، تشدید کنترلها و نظارتهای دولتی بر رفتار مسلمانان شهروند آمریکا، اخراج مسلمانان و اعراب از این کشور و منع پذیرش آنها خواه به صورت مهاجرت یا وضعیتهای پناهندگی، تنظیم پروندههای شخصیتی و رفتاری موسوم به "نیم رخ جنائی" آن هم با تکیه بر عنصر نژادی یا مذهبی، دستگیری و بازداشت گسترده مسلمانان و اعراب بدون رعایت موازین حقوقی داخلی و بینالمللی، شکنجه افراد مظنون به مداخله در فعالیتهای تروریستی یا با هدف کسب اقرار به دست داشتن در این فعالیتها و یا پروندهسازی علیه دیگر مسلمانان، صدور احکام متعدد اعدام یا مجازاتهای حبس ابد و همچنین دستور به ترور آنها توسط مقامات امنیتی این کشور در هر جای دنیا و نظایر آن، بخشی از نتایج سیاست ایجاد و القای اسلام هراسی در عملکرد این کشور بوده و هست.
آمریکا حتی به این سطح از واکنش به مسلمانان و اعراب در داخل و خارج آمریکا بسنده نکرده، شورای امنیت سازمان ملل متحد را به تصویب قطعنامههای 1368 و 1373 واداشت که طی آن، کمیتهای به عنوان "کمیته ضد تروریسم" در این شورا تاسیس شد و اساسا چنین ساختارهای دائمی در سازمان ملل با هدف اصلی اعمال فشار روانی بر مسلمانان و تخریب چهره اسلام بلکه معرفی کردن گروههای مسلمان به عنوان اصلیترین نهادهای تروریستی بوده است.
بر پایه بخشی از راهبردهای جهانی ناشی از این سیاست آمریکا، تلاش زیادی شده تا بنیادهای حقوقی بینالمللی موجود که خود غرب نیز پیش از این در برابر آنها رویکرد پذیرش را اختیار کرده بود، تحت تاثیر فضای روانی ناشی از تروریسم بینالمللی به مفهومی که این کشور علیه اسلام و مسلمانان بر سر زبانها انداخته بود تضعیف شده و حتی به نهادهای دیگر تبدیل شوند که با تحقق منافع غرب سازگاری یابند.
خلط کردن مساله "تروریسم و تعهد به مقابله بینالمللی با ترور" با "حقوق بینالمللی ملتها بر تعیین سرنوشت و مبارزات رهائی بخش"، از جمله نمادهای بارز سیاسی کردن فضای حقوقی جهان بوده است.
بدون شک جهان اسلام و برخی کشورهای جنبش عدم تعهد که تهدید سیاسی شدن فضای جهانی یعنی نفوذ قدرتها در فراسوی اصل برابری دولتها را به خوبی درک کردهاند.
نزدیک به یک دههای که از حوادث یازده سپتامبر میگذرد، مخالفتهای جدی خود را اعلام کردهاند و به مقابله با تضعیف حقوق ملتها بر استقلال و تعیین سرنوشت پرداختهاند.
سوء رفتار آمريکا با مسلمانان با هدف تضعيف اسلام و روند جهاني شدن آن در ميان ملتها، يکي از محورهاي قابل توجه در ارزشيابي رفتار اين کشور در عرصه بينالمللي است که فراتر از ابعاد سياسي آن، در نظرگاه حقوق بينالمللي نيز مجالي در خور براي بحث و بررسي دارد.
نهادهاي نظارتي سازمان ملل متحد (گاه) و سازمانهاي بينالمللي غيردولتي (همواره) اين سو رفتار را که مبتني بر نقض فاحش موازين بينالمللي بودهاند، به صورت مشروح بيان و محکوم کردهاند.
با اين حال، اين کشور همچنان خود را مدعي گسترش حقوق بشر و دموکراسي در جهان معرفي ميکند و به تذکرات و قطعنامههاي بينالمللي وقعي نمينهد.
مايه خرسندي است که علاوه بر حقوقدانان جهان اسلام که زيان ديده اين رفتار آمريکايي بودهاند، برخي جمعيتهاي علمي و تحقيقاتي در غرب نيز (به همکاري معدودي از مسلمانان انديشمند مقيم کشورهاي غربي) توجه خود را به چنين مقولهاي معطوف کرده و به صورت مشروح، علمي و مستدل تخلفات آمريکا در برخورد با مسلمانان شهروند اين کشور يا اتباع خارجه مقيم را ارائه کرده، تصويري شفاف از سياست يک بام و دو هواي غرب را در عرصه حقوق بشر به نمايش گذاشتهاند.
پيداست که با چنين سياستها و رويکردهاي اسلام ستيز در جهان، صلح و امنيت هم چنان در معرض خطر و سواستفاده باقي خواهد ماند.
به نظر ميرسد غرب به جاي اين که صلح را در محيطهاي شرق و جهان اسلام جستجو کند و ديگر ملتها و اعتقادات آنها را تهديدي براي صلح شمارد، لازم است با خود ارزيابي و تعمق بيشتر بر بينش و رفتار خود، به صلح جهاني بنگرد.
به نظر ما،صلح جهاني تنها با تکيه بر محور عدالت و پايبندي به معيارهائي که در اين خصوص در صدر آموزههاي اديان الهي آمده است، ميتواند با سرشت بشري سازگاري يافته، فرصت تعالي و رستگاري بشريت را فراهم سازد.
صلح عادلانه،گفتماني مشترک در همه اديان الهي، فرهنگها و بينشهاي خيرخواه بشر است، القاي اسلام به عنوان مکتبي داراي ارتباط با وقوع حوادث تروريستي يا القاي مسلمانان به عنوان افراد تروريست، در ضديت و تناقض کامل با واقعيت جامعه بينالمللي و مقتضيات صلح واقعي در جهان خواهد بود، کما اينکه دستاورد مقابله آمريکا با اسلام در يک دهه اخير نهتنها هيچ کمکي به صلح ادعائي غرب نکرده بلکه جهان را بيش از بيش به ورطه سقوط کشانده است.
انتهای پیام/