گزيده‌اي از سرمقاله روزنامه‌هاي امروز را مي‌توانيد، اينجا بخوانيد.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،

مقاله انتقادی حسين شريعتمداري در مورد شعار زنده باد بهار را با عنوان« زنده باد كدام بهار ؟! »در ستون سر مقاله امروز روزنامه کیهان می خوانید:

1- فرض كنيد كه اگر قرار بود مردم در يك انتخابات سراسري شركت كرده و فردي را به عنوان يك اسلام شناس برجسته انتخاب كنند تا درباره آموزه هاي ديني از وي راهنمايي بخواهند، آيا جناب آقاي احمدي نژاد را انتخاب مي كردند؟! حالا تصور بفرمائيد كه همين مردم قرار است با حضور در انتخابات سراسري يك كارشناس خبره و برجسته را براي «مديريت جهان»! برگزينند.

در اين صورت چه كسي را انتخاب مي كردند؟ آقاي احمدي نژاد را؟! در فرض سوم، قرار است مردم باز هم در انتخابات سراسري ديگري شركت كرده و فردي را انتخاب كنند كه بتواند «اولياءالله» و مردان بزرگ اين مرز وبوم را شناسايي كرده و به ملت معرفي كند. آيا اين تخصص را در آقاي احمدي نژاد مي ديدند و ايشان را برمي گزيدند؟!

يا اگر ايشان در تبليغات انتخاباتي خود، صادقانه به مردم مي گفت كه رئيس جمهور «اسمي» خواهد بود و رياست جمهوري «رسمي» را به آقاي اسفنديار رحيم مشايي واگذار مي كند، آيا مردم به ايشان رأي مي دادند؟! بدون كمترين ترديدي در هر چهار فرض ياد شده- و چند فرض مشابه ديگر- پاسخ منفي است و مردمي كه به آقاي احمدي نژاد رأي داده و ايشان را بر كرسي رياست جمهوري نشانده اند، از وي نه انتظار اسلام شناسي و آشنا كردن ملت با آموزه هاي اسلامي را داشته اند، نه ايشان را براي مديريت جهان! برگزيده اند و نه در پي آن بوده اند كه آقاي احمدي نژاد، اولياءالهي و مردان بزرگ را شناسايي كرده و به آنان معرفي كند!

نه اين كه خود را بي نياز از اسلام شناس بدانند و يا معتقد به مديريت جهاني اسلام نباشند و يا شناسايي و معرفي اولياءالله و برخورداري از بركت وجود آنان را كم اهميت تلقي كنند، بلكه هيچيك از اين ويژگي ها را در جناب احمدي نژاد سراغ نداشته و ايشان را براي اين منظور انتخاب نكرده اند. آيا غير از اين است؟ مردم آقاي احمدي نژاد را با اين انتظار برگزيده اند كه مطابق قانون اساسي و سوگندي كه ياد كرده است، بر كرسي رياست قوه اجرايي كشور بنشيند و اداره امور اجرايي را برعهده بگيرد.

بنابراين، چنانچه ايشان به جاي انجام وظايفي كه شرعا و قانونا برعهده دارد، وقت و فرصت و امكانات رياست جمهوري و اموال بيت المال را به انجام امور ديگري كه در حوزه وظايف ايشان نيست اختصاص بدهد، به يقين امانتي را كه با شعار و ادعاي انجام امور اجرايي كشور از مردم تحويل گرفته بود، ضايع نموده و به صداقت مردم دهن كجي كرده است. اين نكته بديهي تر از آن است كه درك آن نيازي به محاسبات پيچيده و اذهان ژرف انديش داشته باشد.

2- مدتي است كه آقاي رئيس جمهور، وظايفي را كه شرعا و قانونا برعهده دارد وانهاده و امكانات و فرصت ها و بيت المال مسلمين را براي اموري هزينه مي كند كه نه فقط كمترين رابطه اي با وظايف تعريف شده رئيس جمهور ندارد بلكه به اين ترديد دامن مي زند كه ايشان به جاي پرداختن به دغدغه هاي اساسي مردم و امور جاري و بر زمين مانده كشور، در پي خواسته هاي- با عرض پوزش- دم دستي و بلندپروازي هاي- باز هم با عرض پوزش- آميخته به توهم خود و اطرافيان كذايي خويش است و انگار نه انگار كه در مقابل رأي مردم و اعتمادي كه به ايشان شده است، وظيفه و رسالتي برعهده دارد!

 آقاي احمدي نژاد، آدم كم هوشي نيست و به همين علت نمي توان باور كرد كه از سخيف بودن اقدامات اخير خود بي خبر است و يا از ميزان آسيبي كه اين اقدامات ناپسند براي شخصيت خود ايشان در پي داشته و زياني كه به منافع ملي و خواسته هاي برحق و قانوني مردم وارد مي كند، اطلاعي ندارد! بنابراين سوال اين است كه آيا خداي نخواسته قصد دهن كجي به مردم را دارد؟! اگر چنين نيست كه انشاءالله نباشد، پس انگيزه جناب رئيس جمهور از اينگونه اقدامات چيست؟!

 تازه ترين نمونه از اين دست را مي توان در جشن موسوم به «جشن استقبال از نوروز»، اعطاي نشان درجه يك فرهنگي به اسفنديار رحيم مشايي و تعريف و تمجيدهاي سوال برانگيز- تاكيد مي شود كه سوال برانگيز- ايشان از آقاي مشايي ديد. بخوانيد؛

3- آقاي احمدي نژاد در مراسم ياد شده با الفاظ و عباراتي نظير آنچه در حكم انتصاب آقاي رحيم مشايي به «رياست دبيرخانه جنبش عدم تعهد» آورده بود از ايشان ياد مي كند! برخي از تعريف و تمجيدها بگونه اي است كه فقط براي اولياءالهي به كار مي رود و اگر نام اسفنديار رحيم مشايي از آن حذف شود، اين ترديد پديد مي آيد كه شايد مخاطب آقاي احمدي نژاد، -نستجيربالله- حضرت صاحب الزمان(عج) باشد!

اشتباه نكنيد! استفاده آقاي احمدي نژاد از اين الفاظ و تعابير درباره آقاي مشايي اگرچه تعجب آور و شايسته ملامت و اعتراض فراوان است ولي ماجرا به اين نقطه ختم نمي شود بلكه نكته درخور توجه و تأسف آور آن كه؛ آقاي مشايي با ديدگاه ها و نظرات انحرافي در هر دو عرصه سياسي و عقيدتي شناخته مي شود كه بارها به صراحت از جانب وي اعلام شده است، بنابراين حمايت تمام قد رئيس جمهور از وي- چه بخواهد و بداند و چه نخواهد و نداند- دهن كجي به بسياري از مباني اسلام و انقلاب و همخواني با آرزوهاي تاكنون برباد رفته دشمنان بيروني و دنباله هاي داخلي آنهاست.

آقاي مشايي به صراحت اعلام مي كند «در سال 1357 انقلاب كرديم تا انقلاب اسلامي را صادر كنيم اما، من اينجا عرض مي كنم كه دوران اسلام گرايي به پايان رسيده است(!) معنايش اين نيست كه اسلام گرايي وجود ندارد يا رو به نضج نيست، نه، اسلام هست اما دوره اش به پايان رسيده است. اكنون دوره اسب سواري تمام شده، اما اسب هست، سوارش هم هست...»!

اين شخصيت برجسته! مي گويد «روند تحولات بشر اين نيست كه بشريت مسلمان بشود تا به حقانيت برسد... بشر، سرعتش بالا رفته و فهمش نيز به حقايقي مي رسد كه ديگر لازم نيست آن را از پوسته اسلام طي كند»!اين- به قول رئيس جمهور- «فرزند برومند ملت ايران»! كه آقاي احمدي نژاد «افتخار آشنايي با ايشان را عنايت خداوند به خود»!

 مي داند بعد از آن كه «ريچارد رورتي» نظريه پرداز برجسته CIA در مصاحبه با روزنامه ايتاليايي كوريره دلاسرا- تيرماه 1386/ ژوئن 2007- تصريح مي كند كه «ملي گرايي و جدا كردن اسلام از ايران، پادزهر اسلامگرايي در اين كشور است»! در قالب يك نظريه پرداز!! ظاهر شده و تاكيد مي كند كه بايد «مكتب ايراني» به جاي «مكتب اسلام» بنشيند! و همزمان از «ريچارد فراي» جاسوس شناخته شده CIA- اسناد آن را منابع آمريكايي منتشر كرده اند- براي شركت در همايش ايرانيان دعوت كرده و كليد يك بناي تاريخي در اصفهان را به وي هديه مي كند.

ريچارد فراي نويسنده كتاب معروف «عصر زرين فرهنگ ايران» است كه در آن براي اولين بار بر ضرورت جايگزيني «مكتب ايراني» به جاي «مكتب اسلام» تاكيد ورزيده است! همين جا بايد به آقاي مشايي گفت؛ دوستداران ايران، رزمندگان اسلام و خيل عظيم حزب الله هستند كه با ايثار مثال زدني از جان و مال و ناموس مردم اين مرز و بوم دفاع كرده اند، نه كساني كه با مفسدان بزرگ اقتصادي زد و بند مي كنند و اموال مردم محروم و مظلوم را به يغما مي برند.

همين جناب مشايي علاقه مند به ايران در حالي كه مردم كشورش به اشتغال آفريني نياز مبرم داشتند، در ارديبهشت 87 با شركت اسپانيايي «گينجر و بونو» براي ساخت 1000 دستگاه سرويس بهداشتي بين راهي، وارد مذاكره مي شود و يا در كيش، بيت المال بي زبان را در اختيار برخي از ايرانيان مقيم خارج كشور نظير يحيي فيوضي و دخترش پانته آ مي گذارد. همين يحيي فيوضي بعد از افشاگري كيهان درباره آن قرارداد غيرقانوني و پس از اينكه آقايان از ايشان با عنوان يك ايراني متعهد ياد كرده بودند طي مصاحبه اي در آمريكا گفت «وطن من آمريكاست، نه ايران» و...

حالا بايد از آقاي احمدي نژاد پرسيد؛ مشايي و ساير اطرافيان شما دوستدار ايران هستند يا مردم پاكباخته و فداكار اين مرز و بوم؟!
4- چند ماهي است كه آقاي احمدي نژاد از واژه «زنده باد بهار»! كه ساخته و پرداخته حلقه انحرافي است استفاده مي كند و در پاسخ به اين پرسش كه چرا شعار اين حلقه منحرف را بر زبان داريد؟ مي گويد؛ منظور ما از «بهار» حضرت صاحب الزمان(عج) است. كه بايد گفت؛ اگر چه از مراد غايب ما -ارواحنا لتراب مقدمه الفداء- با عنوان «ربيع الانام- جان مردم» نيز ياد شده است ولي در بهره گيري مشترك آقاي رئيس جمهور و حلقه انحرافي از واژه «بهار» به جاي «حضرت صاحب الزمان(عج)» گفتني است كه؛

الف: جناب احمدي نژاد در اجلاس عمومي سازمان ملل متحد كه سران و هيئت هاي ديپلماتيك شركت كننده در آن -غير از تعدادي اندك و كم شمار- با زبان عربي يا فارسي آشنا نيستند، سخنان خود را با دعاي «اللهم عجل لوليك الفرج» آغاز مي كند كه به جاي خود شايسته تقدير است ولي اخيرا - البته بعد از تاكيد حلقه انحرافي- در ميان مردم ايران از واژه «زنده باد بهار» بهره مي گيرد.

چرا؟! اگر مقصود از اين واژه، همان نام مبارك حضرت صاحب است، چرا در مجمع عمومي سازمان ملل از آن استفاده نكرده و نمي كنند؟! و حال آن كه ترجمه مفهوم «زنده باد بهار» براي آنان بسيار آسان تر و گوياتر از اللهم عجل لوليك الفرج است، واژه زنده باد بهار به راحتي با جمله«VIVA SPRING» قابل فهم و ترجمه است ولي شرح و توضيح درباره «ولي»، «عجل»، «فرج» و... براي آنان به مراتب سخت تر و نامأنوس تر است! نيست؟!

ب: يكي از شگردهاي شناخته شده و بارها به كار گرفته دشمنان براي تحريف مفاهيم و آموزه هاي اسلامي، انتقال واژه هاي شناخته شده از ميدان هاي «قابل تعريف» به ميدان ها و بسترهاي «غيرقابل تعريف» بوده است. به عنوان مثال؛ «مكتب اسلام» تعريف شناخته شده اي دارد ولي اگر به جاي آن از «مكتب ايراني» استفاده شود ديگر نمي توان تعريف مشخص و به قول اهل منطق، «تعريف جامع و مانعي» براي آن ارائه كرد. كدام ايران؟ ايران هخامنشي؟ ساساني؟ پهلوي؟ قاجاري؟ و... كدام ويژگي ايران؟ و... «ريچارد رورتي» و «ريچارد فراي» با همين انگيزه جايگزيني مكتب ايراني به جاي مكتب اسلام را توصيه مي كنند!

اكنون بايد پرسيد، چه لزومي دارد كه به جاي نام مبارك حضرت صاحب - ارواحنا له الفداء- كه براي همه شناخته شده است، از واژه «زنده باد بهار» استفاده شود؟! گفتني است، سركرده آن فرقه ضاله و صهيونيستي نيز ابتدا از واژه- باب- و ادعاي ارتباط با امام زمان(عج) آغاز كرد و در نهايت، مدعي شد، كه خود او امام زمان(عج) است!!
و در اين باره گفتني هاي ديگري نيز هست كه بماند براي بعد...

«اشتراكات 4 جريان»موضوع مقاله ای ازمهدي محمدي است که صبح امروز در روزنامه وطن امروز به چاپ رسید :

مناسبات اضلاع چهارگانه مربع فتنه- ضدانقلاب -بیگانه- انحراف کمی پیچیده‌تر از آن است که در نگاه اول به نظر می‌رسد. مساله بسیار فراتر از آن چیزی است که هماهنگی یا تعقیب هدف مشترک خوانده می‌شود.

اگر فرض کنیم برای انتخابات 92 پروژه مشترکی وجود دارد که مجموعا می‌توان آن را جدول دشمن خواند و بناست بازیگران مختلف هر یک به نحوی خانه‌های خالی آن را پر کنند، کشف اجزای پیچیده این جدول مستلزم نگاهی به پشت پرده است.

ابتدا باید به این سوال پرداخت که چرا اجزای مختلف این محور به هم رسیده و زنجیره واحدی تشکیل داده‌اند؟ آیا تشکیل این زنجیره نوعی توهم توطئه است یا اینکه واقعا هماهنگی گفتمانی و عملیاتی میان این 4 گروه شکل گرفته است؟ از دل این سوال است که می‌توان جزئیات هماهنگی‌های صورت گرفته را هم دریافت.

شواهدی هست که نشان می‌دهد ایجاد یک جبهه واحد از مجموعه کسانی که کینه انقلاب اسلامی را به دل دارند، محتمل‌ترین اتفاق در انتخابات آینده است. به چند دلیل این گروه‌ها اکنون به هیچ وجه قبول ندارند که باید انرژی محدود خود را صرف درگیری با یکدیگر کنند بلکه عموما متقاعد شده‌اند بهتر است در چارچوب یک تقسیم کار وسیع عمل کنند تا اینکه هر یک بازی مستقل خود را انجام دهند. نخستین دلیل این است که همه این گروه‌ها تصور می‌کنند انتخابات 92 آخرین فرصت است.

جالب است که پیش از این هم قرار دادن خود در وضع آخر‌الزمانی و تبدیل کردن انتخابات به بازی مرگ و زندگی یکی از مهم‌ترین عواملی بود که رفتار انتخاباتی جریان فتنه در سال 88 را بدل به کودتا کرد. رادیکال شدند چون فکر می‌کردند دیگر زمانی برای رادیکال شدن نخواهند داشت. خارجی‌ها اکنون فکر می‌کنند فرصت خرداد 92 زمانی است برای چیدن میوه‌ای که در سال 88 کال بود و چیدن آن میسر نشد.

ارزیابی آمریکایی‌ها این است که این میوه را حالا اگر نچینند شاید در سال‌های پس از آن ایران از پیچ تاریخی بگذرد و دیگر برای مدت زمانی بسیار طولانی توان هماوردی راهبردی با ایران را از دست دهند. جریان ضد‌انقلاب تصور می‌کند پس از 30‌سال بی‌ثمری و حماقت مستمر، اکنون یک فرصت تاریخی دارد تا بتواند خود را بدل به بازیگری موثر در صحنه داخلی ایران کند. ضد‌انقلاب خارج از کشور تا آنجا که به مسائل سیاست داخلی ایران مربوط است تاکنون همواره یک بازیگر بی‌اهمیت و بلکه تا حدودی مسخره محسوب می‌شده است.

 اکنون اما به لطف تلاش‌های بیش از 4 ساله اتاق عملیات مشترک سرویس‌های اطلاعاتی غربی نوعی اتحاد ظاهری بین بخش‌های مختلف اپوزیسیون در خارج ایران شکل گرفته و رئوس این ائتلاف جدید تصور می‌کنند حالا که سر و سامانی به روابط درونی خود داده‌اند، وقت آن است فرآیند ارتباط‌گیری با داخل ایران و نقش‌آفرینی در صحنه‌ای را که 30‌سال است از مداخله در آن محروم بوده‌اند آغاز کنند. سومین گره جریان فتنه است. این جریان هم نوعی نگاه مرزی و آخر‌الزمانی به انتخابات آینده دارد. اگرچه اکنون مجموعه واحدی که بتوان آن را جریان فتنه خواند البته وجود خارجی ندارد و...

... مجموعه‌ای متکثر با دیدگاه‌ها و مبانی گاه بسیار دور از هم ذیل این عنوان تعریف می‌شوند، ولی سرجمع طیف هاشمی، طیف خاتمی، مستقل‌های اصلاح‌طلب، جریان عبدالله نوری و حجاریان و حتی طیف‌های نزدیک به دیدگاه‌های ضد‌انقلاب خارج از کشور (مانند بدنه مشارکت، مجاهدین و خانواده زندانی‌ها) بر این باورند که اگر فرصت 92 را از دست بدهند، باید برای مدت زمانی طولانی سودای بازگشت به جامعه سیاسی کشور را از سر بیرون کنند.

تکلیف جریان انحراف در اینجا از همه روشن‌تر است. گذشته از نگاه متافیزیکال به صحنه، این جریان تصور می‌کند که اگر تداوم پیدا نکند به سرعت مضمحل یا حتی قلع و قمع خواهد شد و چاره‌ای ندارد جز اینکه یا در اوج بماند یا به نحو دردناکی رنج مرگی سریع و برق‌آسا را بپذیرد. بنابراین برای این جریان راه میانه وجود ندارد و تنها راه رادیکالیسم است که ممكن است از دل آن نتیجه بیرون بیاید.

 دومین دلیلی که می‌توان بر مبنای آن استدلال کرد که این 4 جریان به این نتیجه رسیده‌اند که باید یک محور مشترک تشکیل بدهند -و در واقع داده‌اند- این است که رهبران آنها حس می‌کنند از هر زمان دیگری به هم نزدیک‌ترند. حجم اشتراکات گفتمانی، پیوندهای سازمانی و پروژه‌های مشترک عملیاتی این جریان‌ها-که البته همه هماهنگ‌شده نیست و برخی مستقلا طراحی و اجرا می‌شود- به حدی رسیده که برای رهبران این جریان‌ها تردیدی باقی نمانده است که به هم نزدیک‌تر از آنند که لازم باشد بر تفرق دروغین و ظاهری خود اصرار کنند.

 اگر بخواهیم فهرستی بسیار اجمالی از محورهای کاری مشترک میان این 4 جریان ارائه کنیم که آنها را متقاعد کرده می‌توانند در چارچوب جبهه‌ای واحد عمل کنند، می‌توان موارد زیر را سطور آغازین یک فهرست بلند دانست:

1- هر 4 جریان در پی آن هستند که خود را از مسؤولیت مصائب و مشکلات جامعه ایرانی مبرا کرده و همه تقصیر‌ها را بر عهده نظام بگذارند.

2- هر 4 جریان در پی آن هستند که جامعه به سمت خط سازش سوق داده شود و به این نتیجه برسد که اولا منشأ مشکلات، اقتصاد مقاومتی است که در مقابل نظام سلطه انجام می‌شود و ثانیا با حرکت به سمت سازش مجموعه این مشکلات یکجا حل خواهد شد.

3- هر 4 جریان در پی آن هستند که خود را نماینده مطالبات افکار عمومی جا زده و دو‌قطبی‌هایی اجتماعی با حاکمیت درست کنند.

4- هر 4 جریان تلاش می‌کنند از ساختار نظام جمهوری اسلامی تصویری مافیایی و مملو از فساد به دست بدهند در حالی که خود می‌دانند بدترین و حیرت‌انگیزترین فسادها در سیستم خود آنها رخ داده است.

5- هر 4 جریان تلاش می‌کنند حداکثر میزان نزدیکی پنهان به آمریکا را داشته باشند و به آمریکا اطمینان بدهند که بهترین گزینه برای پیشبرد منافع آن در ایران هستند.

6- هر 4 جریان تلاش می‌کنند از متمرکز شدن نیرو و توان کشور روی مشکلات اساسی جلوگیری کرده و تا می‌توانند آن را مشغول حاشیه کنند.

7- هر 4 جریان عقیده دارند باید تمرکز نقد خود را بر ساختار نظام بگذارند و تنها راه‌حل مشکلات فعلی را تغییر این ساختار معرفی کنند.

8- هر 4 جریان در پی آن هستند که سیستم کشورداری ایدئولوژیک به یک سیستم سکولار که نسبت به ارزش‌های دینی لاقید است، تبدیل شود.

9- هر 4 جریان در پی آن هستند که از ادبیات «انتخابات» آزاد برای توصیف سناریوی مطلوب در انتخابات آینده استفاده کنند.

10- و نهایتا هر 4 جریان در پی ایجاد برانگیختگی اجتماعی هستند به گونه‌ای که نظام حس کند برای حفظ آرامش جامعه باید به آنها باج بدهد.

این فهرست می‌تواند بسیار طولانی شود. در واقع، نگاهی اجمالی به رفتار و ادبیات این جریان‌ها و تلاش سطحی برای تطبیق آنها با یکدیگر به سادگی امکان ارائه یک فهرست تطبیقی از پروژه‌ای را که اکنون در دستور کار مشترک همه آنها قرار دارد فراهم می‌کند. در مواردی هم در مناسبات پیچیده و بده‌بستان این جریان‌ها با یکدیگر، طرفین برای هم زمین بازی ایجاد کرده‌اند بی‌آنکه ضرورتا قصد هماهنگ کردن کار با یکدیگر را داشته باشند.

 طرف خارجی با هدف ایجاد تهدید موجودیتی کشور را تحریم کرده است. این به ائتلاف جریان ضد‌انقلاب و فتنه کمک کرده تا ناکارآمدی اصولگرایان در اداره کشور را نتیجه بگیرد و از آن سو گریزگاهی برای جریان انحراف به‌وجود آورده تا شانه از زیر بار مسؤولیت اداره معیشت مردم خالی کند. جریان انحراف با هدف -یا توهم- ایجاد سرمایه اجتماعی برای خود استراتژی درگیری با اجزای مختلف نظام و افشاگری‌های بی‌مایه علیه آنها را در پیش گرفته است.

 این به نوبه خود زمین بازی برای ضد‌انقلاب فراهم کرده است تا نتیجه بگیرد که نظام درگیر فسادی گسترده است و دیدگاه‌های تاریخی آن درباره این موضوع اکنون مستند شده است. نمونه دیگر این است که جریان فتنه با احساس فرصت نسبت به وضع اقتصادی فعلی کشور تصور می‌کند که باید بی‌محابا وضع موجود را نقد کند. این به جریان انحراف کمک می‌کند تا همه مخالفان خود را شریک و همکار جریان فتنه معرفی کند.

از سوی دیگر جریان انحراف به دلیل هدفگذاری‌های سیاسی خود درگیری با اصولگرایان را در دستور کار قرار داده و همین کمکی موثر به جریان فتنه کرده است تا تحقق آرزوی دیرینه خود یعنی انهدام برند اصولگرایی در کشور را دست‌یافتنی‌تر ببیند. این شبکه پیچیده روابط در واقع بسیار در هم تنیده است که در آن طرفین برای هم زمین بازی ایجاد می‌کنند، همدیگر را به نحو پنهان ساپورت می‌کنند، در یک تقسیم کار پیچیده مشارکت می‌کنند و ضمنا می‌توانند ادعا کنند واقعا هم در جاهایی با هم درگیر هستند.

نتیجه بسیار اجمالی این است که دوران رویارویی گفتمان اصولگرایی با جریان‌های منفرد تمام شده و اکنون زمان هماوردی با بزرگ‌ترین محوری فرا رسیده که هرگز تا‌کنون در مقابل اصولگرایی قرار نداشته است و به همین دلیل می‌توان گفت، انتخابات 92 به یک معنا حقیقتاً یک پیچ تاریخی است.

صبح امروز  ستون یادداشت روز روزنامه خراسان به برشماری نکات پر اهمیت ساخت خط لوله انتقال گاز ايران به پاکستان با مقاله ای از مهدي حسن زاده و موضوع «فراتر از انتقال گاز»اختصاص یافت:

سرانجام پس از گذشت سال ها مذاکرات، رايزني ها و تفاهم نامه هاي مشترک بين ايران و پاکستان، ساخت خط لوله انتقال گاز از ايران به پاکستان روز گذشته با حضور روساي جمهور ۲ کشور و برخي مقامات منطقه آغاز شد. اين موضوع از چند جهت براي ايران حائز اهميت است:

۱ - آغاز عمليات اجرايي خط لوله انتقال گاز ايران به پاکستان و توافق ايران و عراق براي صادرات گاز به بغداد از تبديل شدن ايران به قطب انرژي منطقه حکايت دارد. بدون ترديد گاز يکي از اصلي ترين منابع انرژي امروز دنياست چرا که همچنان انرژي هاي نو و غيرفسيلي گران و تا حد زيادي غيراقتصادي است و در مقابل گاز طبيعي در بين انرژي هاي فسيلي سالمترين سوخت از لحاظ زيست محيطي محسوب مي شود.

ايران به عنوان دومين دارنده ذخاير گاز طبيعي جهان در قلب منطقه اي که اقتصاد کشورهاي آن در آغاز مسير توسعه قرار دارند، موقعيتي استراتژيک را براي خود ايجاد مي کند تا به قلب تأمين انرژي منطقه تبديل شود. به ويژه اگر توسعه پالايشگاه هاي نيمه تمام داخلي اتمام يابد. ايران علاوه بر گاز مي تواند به قطب صادرات فرآورده هاي نفتي به کشورهاي منطقه نيز تبديل شود.

۲ - ايران با وجود داشتن دومين ذخاير گاز جهان سهم بسيار اندکي از تجارت جهاني گاز را در اختيار دارد. هم اکنون روسيه به عنوان تأمين کننده گاز اروپا و برخي جمهوري هاي سابق شوروي و قطر به عنوان تأمين کننده گاز بسياري از کشورهاي جهان از طريق صادرات گاز ال ان جي و حتي کشورهايي نظير ترکمنستان و آذربايجان سهم قابل توجهي در تجارت جهاني گاز دارند. افزايش تأثيرگذاري بالفعل ايران بر بازار جهاني گاز مي تواند نقش ايران را در مجامع جهاني از جمله مجمع کشورهاي صادر کننده گاز افزايش دهد. چرا که در اين مجمع ايران به اندازه روسيه و قطر جايگاه اثرگذاري پيدا نکرده است.

۳ - از منظر سياسي نيز وابستگي اقتصاد کشورهاي منطقه به انرژي ايران تأثير به سزايي در اقتدار سياسي ايران دارد. در شرايطي که غرب با توسل به تحريم فشار سنگيني بر کشورهاي مختلف براي قطع واردات اقتصادي با ايران داشته و دارد، کليد خوردن انتقال گاز ايران به پاکستان پاسخي قاطع به تحريم هاي غرب است. به ويژه اين که با تکميل اين خط لوله مي توان انتظار داشت اقتصادهاي بزرگي نظير چين و هند نيز که نيازمند منابع انرژي ارزان هستند متقاضي گاز ايران شوند. همچنين تأمين انرژي کشورهايي نظير عراق و پاکستان توان چانه زني ايران بر اين کشورها در مناسبات سياسي را افزايش مي دهد و مي توان اين کشورها را به متحدان سياسي جدي تري براي ايران تبديل کند.

در هر صورت وقوع اين رويداد بزرگ پس از سال ها رايزني مقامات دو کشور از يک سو و فشارهاي آمريکا براي جلوگيري از وقوع اين رويداد، نشان مي دهد که ظرفيت عظيم خدادادي ايران در بهره مندي از منابع انرژي و همچنين موقعيت ژئوپلتيک استثنايي کشورمان مي تواند فشارهاي ناشي از تحريم ها را در ساير عرصه ها نيز خنثي کند و اين واقعيت را به دنيا نشان دهد که بزرگترين دارنده مجموع ذخاير نفت و گاز جهان قابل حذف شدن از مناسبات اقتصادي جهان نيست.

در ادامه مقاله عزت‌الله يوسفيان‌‌ملا (عضو كميسيون برنامه و بودجه ) که در روزنامه تهران امروز با عنوان «وقتی نظارت نباشد»به چاپ رسیده است را می خوانید:

تازه‌ترين سخنان دادستان محترم كل كشور درباره نقش چند نهاد مهم دولتي در بروز فساد بزرگ مالي باعث شده تا بار ديگر مباحثی درباره دلايل بروز چنين تخلفاتي در سيستم بانكي كشور مطرح شود. در برنامه پنج‌ساله صراحتا درباره تغییراتی که باید در سیستم بانک مرکزی اتفاق بیفتد نکاتی در نظر گرفته شده است.

 وقتی برنامه پنج‌ساله این موضوع را بر دولت و مجلس تکلیف کرده باید نظام حاکم بر سیستم نظارتی را توسعه بدهیم.عمده وظیفه بانک مرکزی نظارت بر بانک‌هاست. در این زمینه گرچه وزارت امور اقتصادی و دارایی روسای بانک‌ها را منصوب می‌کند اما موجودیت بانک‌ها و پرونده بانک‌ها به عهده بانک مرکزی است.اما چون قوانین حاکم بر بانک مرکزی دست نخورده باقی مانده است، این قوانین مربوط به 10سال گذشته و در واقع مربوط به زمانی است که حجم مبادلات بانکی بسیار کمتر بوده است. این در حالی است که تمام امور اقتصادی به‌روز است و باید قوانین نیز با شرایط روز دنیا مطابقت داشته باشد.

به‌روز نشدن قوانین حاکم بر بانک مرکزی در کشور ما در حالی به سیستم بانکی آسیب می‌زند که ما پیش از این به شکل کنونی بانک خصوصی و سایر صندوق‌های قرض‌الحسنه را نداشتیم. با توجه به حجم تشکیلاتی که در بخش‌های مختلف به وجود آمده باید سیستم بانکی به صورت الزامی پاسخگوی نظارت باشد.

 اما اکنون مقررات بانک مرکزی به خاطر قدیمی بودن نمی‌تواند نظارت‌پذيري لازم را داشته باشد چون ابزار قانونی برای چنین کاری را ندارد. رئیس‌جمهور قول داده بود نظام بانکی کشور تغییر کند. نظامی که تنها شامل بانک‌های دولتی نمی‌شود و از بانک مرکزی شروع و شامل بانک‌های دولتی و خصوصی و سایر موسسات اعتباری می‌شود.

اکنون ما به خاطر وجود مراجع مختلفی که درباره ایجاد شعب دربانک‌ها یا صدور پروانه در بانک‌ها وجود دارند دچار موازی‌کاری در سیستم بانکی شده‌ایم درحالی‌که بعضی مراجع فقط باید درباره صلاحیت‌ها اظهارنظر کنند؛ اما ممکن است درباره اصل تشکیل یا عدم‌تشکیل موسسه بانکی اظهارنظر کنند. این تداخل وظیفه و نارسایی مقررات و قوانین باعث شده زمینه شکل‌گیری تخلفات به وجود بیاید.

 ما در ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی بارها درباره تغییر سیستم نظارت بانکی اظهارنظر کردیم و معتقد بودیم اگر این سیستم تغییر نکند درآینده آفت‌هایی خواهیم داشت چون در حال حاضر سیستم بانکی ما به‌گونه‌ای است که پرونده‌هایی را شکل داده که همه ناشی از پاسخگو نبودن نهادهاي رسمي در برابر قوانین و مقررات حاكم بر نظام بانکی کشور است.

در شرایط کنونی یک رئیس شعبه در یک شهر کوچک دستش باز است که کل دارایی بانک را از گردونه خارج کند. اگر اکنون کسی تصمیم به فساد بگیرد این اتفاق به راحتی امکان وقوع دارد و اگر شاهد چنین اتفاقی در سیستم بانکی کشور نیستیم مربوط به مناعت طبع کارکنان سیستم بانکی است. اینکه بگوییم دولت در این زمینه نظارت نداشته، توضيح‌دهنده همه ماجرا نیست چون ابزار کار دولت قوانین هستند و زمانی‌که قوانین گویا نباشند، در همه بخش‌ها گویا نیستند.

مقابله و تعامل دو قدرت بزرگ جهانی و اقتصادی ( آمريکا و چين) در صحنه بین الملل، علي تتماج را بران داشت تا در مقاله ای با عنوان «جنگ تبليغاتي ابرقدرت‌ها»برای ستون سرمقاله  روزنامه سیاست روز این طور بنویسد:

تقابل‌ها و تعاملات ميان آمريکا به عنوان قدرتي سنتي و چين به عنوان قدرتي نوظهور از مهمترين تحولات صحنه بين‌الملل مي‌باشد. بررسي فرآيند رفتاري دو کشور نشان مي‌دهد که هر کدام بر اساس ساختار منافع ملي خويش در حوزه منطقه‌اي و جهاني در برابر ديگري قرار گرفته است.

هر چند که دو کشور بر ادامه روابط به ويژه در حوزه اقتصادي تاکيد دارند اما در نهايت رويارويي آنها در ابعاد مختلف حتي در حوزه اقتصادي همچنان در حال گسترش است. هر چند روابط تجاري دو کشور بالغ بر هزار ميليارد دلار است اما در بسياري از مسائل اقتصادي از جمله در باب مسائل ارزي و تجاري تنش ميان دو کشور همچنان ادامه دارد نکته اساسي در اين تحولات مواضع و اقدامات اخير دو کشور در حوزه سايبري و رواني است.

آمريکايي‌ها ادعا دارند که هكرهاي چين مراكز اقتصادي و اطلاعاتي آمريکا را هدف قرار داده‌اند در حالي که پکن با رد اين ادعاها، آمريکا را متهم به دخالت سايبري در امور اين کشور نمود و خواستار پايان اين روند شده است.

هر چند که جنگ در فضا سازي مجازي و سايبري در دنياي امروز امري متداول مي‌باشد اما تشديد تحرکات اين کشورها در حوزه مذکور نشانگر گسترده‌‌تر بودن دامنه اختلافات در حوزه مجازي و سايبري مي‌باشد. آمريکايي‌ها اين روزها در شرق آسيا تحرکات نظامي گسترده‌اي صورت داده‌اند که نمود آن را در تقويت نظامي کره جنوبي، ژاپن، اندونزي و فيليپين مي‌توان مشاهده کرد. در صحنه بين‌الملل نيز آمريکا در حالي با نظامي‌گري در خاورميانه و آفريقا منافع چين را تهديد مي‌کند همزمان به دنبال اعمال فشار اقتصادي بر پکن از طريق سازمان تجارت جهاني و موسسات بين‌المللي است.

آمريکا در قبال تحولاتي نظير ايران، کره شمالي و پاکستان، سوريه و حتي در حوزه دروني چين، به دنبال باج‌گيري از پکن است. مجموع اين اهداف دست به دست هم داده تا آمريکا رسما حوزه تقابل با چين را گسترش دهد. در نقطه مقابل پکن نيز با تاکيد بر تقويت توان دفاعي و نيز قرار گرفتن در کنار متحدان منطقه‌اي و فرا منطقه‌اي به دنبال پاسخگويي به تهديدات آمريکا است. در اين شرايط در باب رويکرد طرفين به جنگ سايبري و رسانه‌اي سناريوهاي متعددي مطرح است.

برخي تاکيد دارند که ورود به جنگ تبليغاتي زمينه‌ساز تقابلي قطعي ميان دو کشور است که در صورت تحقق آن کل منطقه را در برخواهد گرفت. تقويت حضور نظامي آمريکا در شرق آسيا و حمايت‌هاي تسليحاتي از متحدانش در منطقه تقويت کننده سناريوي مذکور است. در نقطه مقابل بسياري با اشاره به هزينه‌هاي سنگين تقابل ميان چين و آمريکا و عدم تمايل طرفين به پرداخت اين هزينه تاکيد دارند که تنشهاي اخير ميان دو کشور بيشتر جنبه جنگ تبليغاتي دارد که در اصل نه براي تنش بلکه براي كاهش تنشها صورت مي‌گيرد.

 به عبارتي آنها برآنند تا با برجسته‌سازي ظرفيتهاي خود، طرف مقابل را به امتياز‌دهي و عقب‌نشيني از موضع جنگ وادار سازند در حالي که طرفين به خوبي از هزينه‌هاي سنگين تقابل گسترده مي‌کاهند و با برخي اقدامات و تحرکات ديپلماتيک به دنبال کاهش تنشها هستند هر چند در ظاهر تقابل‌هاي تبليغاتي آنها ادامه دارد.
 
صبح امروز روزنامه جمهوری اسلامی ستون سرمقاله خود را به مقاله ای با عنوان «نرخ ارز گرفتار افراط و تفريط»اختصاص داد:

بسم‌الله الرحمن الرحيم
سخنان برخي مديران دولت در مورد نرخ ارز طي چند هفته اخير رنگ و بوي جديدي به خود گرفته است. تا چند ماه قبل مديران و مسئولان دولتي با انتقاد از افزايش قيمت ارز، اين اتفاق را معلول سفته بازي عده‌اي سودجو مي‌دانستند، وزير اقتصاد تقصيرها را به گردن رسانه‌ها مي‌انداخت و رئيس‌جمهور رقباي سياسي دولت را عامل كاهش ارزش پول معرفي مي‌كرد، اما از چند هفته قبل ناگهان ورق برگشت. وزير صنعت،‌ معدن و تجارت افزايش قيمت دلار را نشانه پويايي اقتصاد كشور مي‌داند و صريحاً از بازگشت ناپذير بودن دوران دلار هزار توماني سخن مي‌گويد.

ريشه اين تغيير ديدگاه دولتمردان در كجاست؟ اين پرسشي است كه طي روزهاي اخير آنهايي كه دستي بر ماجرا دارند و علت افزايش شديد قيمت ارز و افت ارزش پول ملي را مي‌دانند، دائماً آن را تكرار مي‌كنند. راستي چرا وزراي دولتي كه رئيس جمهورشان دو سال قبل، پيش چشم ميليون‌ها بيننده سيما به رئيس كل بانك مركزي فرمان داده بود، قيمت دلار را پايين بياورد، امروز نه تنها از افزايش قيمت دفاع مي‌كنند بلكه آن را نشانه پويايي اقتصاد كشور قلمداد م?‌نمايند؟

واقعيت اين است كه هر دو موضع دولتمردان در مورد نرخ ارز، اشتباه است، چه آن زمان كه "فرمان" كاهش قيمت دلار را صادر مي‌كردند و چه امروز كه جهش قيمت دلار را مفيد مي‌دانند.

مسئولان دولت نبايد از كنار اين واقعيت به سادگي بگذرند كه افزايش قيمت دلار به اقتصاد ايران تحميل شد و انتخاب ما نبود چرا كه دقيقاً خلاف آنچه اكنون مسئولان امروز مي‌گويند افزايش قيمت دلار حداقل به مدت دو دهه در اقتصاد كشورمان جزو خطوط قرمز مسئولان در دوران مختلف به حساب مي‌آمد و تقريباً هيچ دولتي جسارت نزديك شدن به اين حوزه را نداشت خصوصاً پس از هزينه‌هاي بسيار سنگيني كه دولت‌هاي پنجم و ششم بابت افزايش خود خواسته قيمت دلار پرداخت كردند، تغيير قيمت ارز در ايران براي دولتمردان حكم بازي با آتش را پيدا كرد.

اينها همه درحالي بود كه كارشناسان اقتصادي طي اين سال‌ها همواره از ضرورت منطقي كردن نرخ برابري دلار با ريال سخن مي‌گفتند و ادامه تثبيت قيمت را از حول و حوش هر دلار يكهزار تومان براي اقتصاد ايران مضر و پرهزينه مي‌دانستند چرا كه طي دو دهه اخير اقتصاد كشورمان به طور متوسط تورمي 15درصدي را تجربه كرده بود و در اقتصاد آمريكا، نرخ تورم نهايتاً به 3 درصد رسيده بود؛ از اين رو نرخ دلار در اقتصاد ايران بايد بطور متوسط در هر سال 12 درصد افزايش مي‌يافت يعني ماهانه يك درصد.

اگر چنين تدبيري طي سال‌هاي گذشته بكار گرفته مي‌شد، بدون شك نرخ ارز حكم فنر فشرده‌اي را پيدا نمي‌كرد كه عاملي مانند محوريت‌هاي ناشي از تحريم، ضامن آن را آزاد كند و فنر به سرعت جهش داشته باشد. افزايش تدريجي قيمت ارز طي دو دهه اخير مي‌توانست نرخ دلار را به حدود 2500 تومان برساند بدون اينكه در تمام اين سال‌ها از محل درآمدهاي نفتي به واردات يارانه بپردازيم و مزيت‌هاي رقابتي صادراتمان را از بين ببريم.

از اين رو برخلاف آنچه امروز مديران دولتي ادعا مي‌كنند، نرخ ارز به شدت با وضعيت مطلوب فاصله دارد و جهش شديد آن طي دو سال اخير علاوه بر اينكه هزينه‌هاي فراواني بر اقتصاد ايران تحميل كرده، مزيتي براي صادرات هم نداشته است چرا كه صادر كنندگان با افزايش شديد هزينه‌هاي توليد و... مواجه بوده‌اند كه مزاياي افزايش قيمت ارز را در حالت عادي از بين برده است.
در چنين شرايطي به نظر مي‌رسد مسئولان به جاي اينكه با كلمات بازي كنند و با تمركز بر بخشي از واقعيت‌ها، به افكار عمومي آدرس‌هاي غلط بدهند بايد فكري براي باز گرداندن تعادل به بازار ارز كشور بكنند.

واقعيت اين است كه نرخ برابري دلار در برابر ريال نه 1000 تومان دو دهه قبل است و نه 3600 تومان فعلي، نه آن قيمت‌هاي مصنوعي، كمكي به كنترل تورم مي‌كرد نه قيمت‌هاي حبابي امروز تأثير چنداني در افزايش صادرات كشور دارد. بنابر اين، بر دولت است كه با اتخاذ سياست‌هاي منطقي و رويكردهايي كارشناسانه، تعادل را به قيمت ارز باز گرداند و از همه مهمتر به شرايط بسيار مضر و نامناسب چند نرخي بودن ارز در بازار ايران پايان دهد.



اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار