او سعی می‌کرد در خانه‌ای شیطانی که رتیل‌های اعتیاد در آن تار سیاه تنیده بودند، یک نفر را از مرگ نجات دهد. وقتی می‌خواست با کمک‌های ناشیانه، احیای قلبی انجام دهد، صدای خرد شدن قفسه سینه‌ای را که با مواد مخدر ضعیف شده بود، زیر دستانش شنید.مرگ به سراغ آن زن آمده بود.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، شیدا در الیگودرز لرستان به دنیا آمده است. او 35 سال دارد و به اتهام مشارکت در قتل عمد دوران حبسش را می‌گذراند و هنوز حکم نهایی‌اش صادر نشده است.
در گفتگوی روزنامه حمایت با او بیشتر اشنا شدیم.

از خودت و خانواده‌ات بگو!

پدرم کشاورز بود و چند سال پیش از دنیا رفت. آن زمان من نوجوان بودم. 5برادر و 3خواهر دارم. خودم فرزند پنجم خانواده هستم. پدرم با داشتن چند قطعه زمین کشاورزی، وضع مالی نسبتاً خوبی داشت و برادرانم کار پدرم را ادامه دادند و همگی غیر از یک برادرم که همسر کاشانی دارد و در آن شهر زندگی می‌کند، ساکن الیگودرز هستند.

ازدواج کردی؟

بله، ازدواج کرده بودم ولی بعد از دو سال طلاق گرفتم. با شوهرم غلامحسین هیچ تفاهم اخلاقی نداشتیم. چون ازدواجم به اجبار خانواده بود، هرگز به او علاقه‌مند نشدم و او هم با بدرفتاری و کتک زدن‌هایش زندگیمان را به جهنم تبدیل کرده بود.

فرزندی داشتید؟

یک پسر به نام حسین که زمان طلاقمان یک ساله بود و الآن فکر می‌کنم 16 ساله باشد.

یعنی در طول این سال ها او را ندیده ای؟

نه، من و غلامحسین بعد از ازدواج به رباط کریم تهران آمدیم و دور از خانواده هایمان بودیم. زمانی که طلاق گرفتم، به الیگودرز برنگشتم و در رباط کریم ماندم.

شغلی داشتی که با آن امرار معاش کنی؟

بله، آرایشگری یاد گرفته بودم و بعد از طلاق آرایشگاهی باز کردم و زندگیم را ادامه دادم.

خانواده ات از تو به عنوان زنی تنها و جوان نخواستند به شهرتان برگردی؟

در خانواده پرجمعیتمان آن قدر گرفتاری زندگی زیاد بود که اصراری نداشتند. خودم هم نمی‌خواستم برگردم. چون در همان روزهای اول بعد از طلاق، به طرف اعتیاد رفتم و چون در خانواده مان معتادی نبود، نمی‌خواستم به شهرمان که اکثراً همدیگر را می‌شناسند به عنوان یک زن جوان مطلقه و معتاد برگردم. خانواده‌ام با این اوضاع نمی‌توانستند مرا بپذیرند. البته آنان فهمیده بودند من معتاد شده‌ام.

توسط چه کسی معتاد شدی؟

بعد از طلاق، با پسری به نام اصغر آشنا شده بودم که چند وقت پیش به خاطر اعتیاد فوت کرد.

گفتی که خانواده‌ات فهمیدند معتاد شده‌ای! چه واکنشی داشتند؟ کمکی برای ترک اعتیادت نکردند؟

یک بار اصغر مرا به کاشان خانه برادرم برد، وقتی از ماشینش که پیکان بود، پیاده شدم، خداحافظی کردم و به خانه برادرم رفتم، اما او در این حال مرا دید و شماره پلاک ماشین اصغر را برداشته بود.

 وقتی برادرم به طور اتفاقی فهمید معتاد شده‌ام، به خانواده‌ام خبر داد و بعد از اصغر شکایت کردند که باعث اعتیاد من شده اما این شکایت به جایی نرسید و بعد از آن وقتی خانواده‌ام دیدند حاضر به ترک اعتیاد نیستم، مرا به حال خودم رها کردند. من هم هیچ وقت به شهرمان برنگشتم و حتی ارث پدری هم هنوز نگرفته‌ام. بعد از اعتیاد به سمت خانواده‌ام نرفتم.

سابقه زندان داری؟

بله، فکر می‌کنم شش بار تا حالا به زندان آمده‌ام. رابطه، سرقت ماشین، کیف قاپی و این بار هم که برای مشارکت در قتل.

چه کسی کشته شده؟

زنی به نام سپیده که همراه مصطفی برای مصرف مواد به خانه علیرضا در خیابان کارون رفته بود.

تو هم آن جا بودی؟

نه، ما در آن خانه برای مصرف مواد جمع می‌شدیم. من به خانه دایی‌ام در کرج رفته بودم.

پس نقش تو در این قتل چه بود؟

من با مصطفی ارتباط داشتم، از چند روز قبلش می‌گفت سپیده دست از سرم برنمی‌دارد. می‌خواستم به خانه علیرضا بروم تا هم مواد بکشم و هم مصطفی را ببینم ولی باز او زنگ زد و این بار گفت دختره را کشتم!از کرج با مترو به تهران آمدم و بعد همراه علی دوست دیگرمان به خانه علیرضا رفتیم، اما متوجه شدیم کلید نداریم.

علی هر چه در زد، کسی در را باز نکرد. به سراغ کلیدساز رفتیم، او آمد و در را باز کرد، همانجا علی پولش را داد و او وارد خانه نشد. وقتی همراه علی پا به آپارتمان گذاشتم، دیدم علیرضا خوابیده و پاشا تازه بیدار شده و فهمیده ما کلیدساز آورده بودیم! با دیدن جسد سپیده در اتاق می‌خواستم داد بزنم که علی گفت سر و صدا نکن.

مصطفی که تا آن موقع چند بار زنگ زده بود، از خانه رفته و جنازه مانده بود. به امید آن که نجاتش دهم، آب بر سر و صورتش ریختم و با دو دست می‌خواستم ماساژ قلبی بدهم ولی احساس کردم، از شدت ضعیفی و خونی که با ضربه چاقو از دست داده بود، دنده‌هایش زیر دستانم شکست، حتی صدای خرد شدنشان را شنیدم.

تا ده شب در خانه ماندیم، دوست دیگرمان نیلوفر هم آمد و جسد را دید. مصطفی هم به خانه برگشته بود. بعد از مصرف مواد، وقتی دیدم کسی حواسش به من نیست، با کلیدی که برداشتم، در خانه را قفل کردم، نمی‌خواستم قتل گردن من بیفتد ولی بقیه با فهمیدن این موضوع به سرعت در را باز کرده و جنازه را به جای دیگری برده بودند. تنها دخالت من در قتل همین بود.

چه طور دستگیر شدید؟

نیلوفر ما را لو داده بود. وقتی دیدم بچه‌ها یکی‌یکی دستگیر می‌شوند، همراه مصطفی به آگاهی رفتیم و خودمان را معرفی کردیم. می‌خواستند به خاطر قفل کردن در و فرارم، قتل را گردن من بیندازند ولی پزشکی قانونی گفت ضربه قوی و از سوی یک مرد بوده است. حالا فهمیده‌اند که من قاتل نیستم و مصطفی، او را کشته است.

خانواده سپیده چه می گویند؟

گفتند با دریافت دیه رضایت می‌دهیم و قصاص نمی‌خواهیم. فعلاً پرونده از بازپرسی به کیفری رفته و منتظر تشکیل دادگاه نهایی هستیم.

اگر به گذشته برگردی، کدام قسمت از زندگیت را تغییر می‌دهی؟

طلاقم اشتباه بزرگی بود. پشیمانم و اگر می‌توانستم به گذشته برگردم، با داشتن فرزندی یک ساله طلاق نمی‌گرفتم. سه ماه پیش برای اولین بار صدای پسرم را شنیدم. گاهی به خانه پدرشوهر سابقم زنگ می‌زنم، یک بار گوشی را به پسری داد و من بدون آن که بدانم کیست، سلام و احوالپرسی کردم، بعد گوشی را پدرشوهرم گرفت و گفت می‌دانی این پسر که بود؟ پسرت حسین! آن روز خیلی گریه کردم، برای زندگی از دست داده‌ام و برای پسرم حسین که برایش مادر نبودم!

خانواده ات می‌دانند زندانی هستی؟

بله، به حسابم پول هم می‌ریزند ولی خودم گفته‌ام به دیدنم نیایند. نمی‌خواهم برای دیدنم این همه راه را تا تهران بیایند و زندان را ببینند.

وقتت را در زندان چگونه می‌گذرانی؟

کلاس کامپیوتر و شمع سازی و سرمه دوزی می‌روم.

برای بعد از آزادی، تصمیمی‌گرفته ای؟

می‌خواهم با این کلاس هایی که می‌روم، دنبال یک شغل آبرومند باشم. اعتیاد را برای همیشه کنار می‌گذارم. وقتی صدای پسرم را شنیدم، از خودم به عنوان یک مادر بیزار شدم، می‌خواهم وقتی مرا می‌بیند، یک مادر معتاد نباشم.

برداشت آخر:

شیدا در خانواده ای پرجمعیت به دنیا آمده که با فوت پدر، اداره زندگی را برادرانش بر عهده گرفتند. وی با ازدواجی اجباری درزندگی به همسرش علاقه نداشت و در همان ماه های نخست زندگی مشترک، به بهانه نداشتن تفاهم اخلاقی، در شهری دور از خانواده و تجربه های آنان، بدون دادن فرصت آشنایی با روحیات یکدیگر و حل مشکلات، به فکر طلاق افتاده و با داشتن فرزندی یک ساله، از هم جدا شدند.

متأسفانه خانواده شیدا برای مدتی او را رها کردند و برای بازگردان به خانه جدیتی نشان ندادند، همین دوره کوتاه باعث گرایش وی به فساد و اعتیاد شد و زمانی متوجه ماجرا شدند که وی به منجلاب افتاده بود. با شروع این اعتیاد وی به سرقت نیز روی آورد تا مخارج سنگین آن را تأمین کند.

در همین بیغوله های تاریک بود که پایش به ماجرای قتلی نیز باز شد و اکنون وقتی به گذشته نگاه می‌کند، جز پشیمانی و ندامتی بی حاصل نمی‌بیند، فرزندش اکنون 16 ساله است، بدون آن که مادرش را دیده باشد. شاید امید تازه اش باعث شود بعد از آزادی واقعاً راه زندگی سالم را در پیش بگیرد.



برچسب ها: زن ، زندانی ، طلاق ، اعتیاد ، قلب ، باشگاه ، شبانه
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار