شاید به یمن «این عمار»، سالیانی است که از «بی‌سیم بصیرت»، بیش از هر ندایی، ندای «عمار، عمار، عمار» شنیده می‌شود، کاش فراموش نکنیم عمار، «نخستین فرزند شهید اسلام» است. حکایت «علی» و «حق»، «عمار» و «بصیرت» نیز 2 روی یک سکه‌اند؛ همه جا با هم‌اند. اگر حق همسایه علی است، بصیرت هم سایه عمار است.

به گزارش گروه وبگردي باشگاه خبرنگاران؛‌ یکم: شاید به یمن «این عمار»، سالیانی است که از «بی‌سیم بصیرت»، بیش از هر ندایی، ندای «عمار، عمار، عمار» شنیده می‌شود. زیاد گفته‌اند یاسر و سمیه؛ پدر و مادر عمار، نخستین شهدای اسلام‌اند اما کاش فراموش نکنیم عمار، «نخستین فرزند شهید اسلام» است. حکایت «علی» و «حق»، «عمار» و «بصیرت» نیز 2 روی یک سکه‌اند؛ همه جا با هم‌اند. اگر حق همسایه علی است، بصیرت هم سایه عمار است. بصیرت با عمار و عمار با بصیرت است. بصیرت اگر چه خود حق است اما آن دم که خواص نابکار، حق و باطل را به هم می‌آمیزند و فتنه را به دنیا می‌آورند، باید چنگ به ریسمان بصیرت زد. در جبهه‌های فتنه گون، بصیرت، منجی حق است. بصیرت، سرباز خط مقدم حق است. بصیرت، بسیجی‌ترین مفهوم حق است. بصیرت، سربند پیشانی حق است. بصیرت، فدایی حق است تا اگر تیری آمد، سینه عمار، سپر حیدر کرار شود. اگر مصداق حق، علی‌(ع) است، شاخص بصیرت هم عمار است. بی‌بصیرت، ‌ای بسا سیرت علی را فدای صورت مولا کنیم. بی‌بصیرت، ‌ای بسا باطن قرآن را قربانی ظاهر آیات کنیم.

دوم: آنجا که میان «حقیقت» و «مصلحت» دوگانگی به وجود می‌آید، کلید حل منازعه، دست «بصیرت» است. حقیقت که همیشه حقیقت است اما برای فهم این مهم که کدام مصلحت، «مصلحت اسلام» است و کدام مصلحت، «منفعت این و آن»، باید از ترازوی بصیرت مدد گرفت. با این ترازو بهتر مشخص می‌شود که چرا امیرالمومنین، مصلحت اسلام را در اولویت قرار داد و ‌گاه حتی به خلفای غاصب حق خود، مشورت می‌داد. بصیرت به ما یاد می‌دهد که مصلحت اسلام، فقط مصلحت اسلام نیست؛ نیک اگر بنگری، «مصلحت حقیقت» است. با میزان بصیرت، بهتر می‌توان فهمید که کدام مصلحت در شعاع حقیقت است و کدام مصلحت در امتداد دروغ.

سوم: بصیرت، تنها حد فاصل حقیقت و مصلحت نیست. در دعوای میان اخلاص مداری و وحدت نیز، همان به که بصیرت حکم کند. گفت: «خوش بود‌گر محک تجربه‌آید به میان». «محک تجربه» یعنی «بصیرت». بصیرت به ما نشان می‌دهد کجا اخلاص بیشتر لازم است، کجا جذب حداکثری. بصیرت شعار نمی‌دهد؛ راهکار نشان می‌دهد. بصیرت از سویی همه مخلصین را دعوت می‌کند که «عمار» شوند اما هر آنکه عمار نشد، اغیار نمی‌خواند. بصیرت متوجه فرق میان مخلصین و مومنین و مسلمین هست. به وقتش نسخه اخلاص می‌پیچد، به وقتش نسخه وحدت. بصیرت، آدم اسلام است، نه عنصر احزاب. بصیرت دنبال غنیمت نمی‌رود؛ تنگه احد جبهه اصل کاری را مراقب هست. عمار دنبال غرور نمی‌رود؛ متوجه «آفت بصیرت» هست.

چهارم: اشبه الناس به مفهوم رعنای بصیرت، عمار است، لیکن در این تشابه، عجب حکایتی نهفته...

چهار/ 1: اگر چه تمام زندگی جناب عمار بن یاسر درس بصیرت است و اگر چه ابوتراب بر بالین آغشته به خون نخستین فرزند شهید اسلام فرمودند؛ «رحم‌الله عمارا یوم اسلم، و رحم‌الله عمارا یوم قتل، و رحم‌الله عمارا یوم یبعث حیا...» اما شگفتا! شگفتا که در ورای ام‌الفتن تاریخ؛ فتنه سقیفه، مولای موحدین اینگونه با عتاب، خطاب می‌کند عمار را؛ «چه شد كه از خواب غفلت بيدار شدى؟!... تو و ديگران برگرديد که ديگر نيازى به شما ندارم. شما در حالى كه مرا در يك سر تراشيدن اطاعت نكرديد، چه طور مرا در قتال و جنگ با كوه‌هاى آهنين اطاعت خواهيد كرد؟! برگرديد كه ديگر نيازى به شما نيست».

چهار/ 2: اعتراف می‌کنم شناختم نسبت به جناب عمار، به «این عمار 88» برمی‌گشت و چند صفحه‌ای تورق در کتب تاریخی، تا اینکه بازنویسی سفرنامه حج، ایضا مسائل و مصائب روز جامعه، باعث شد از عمار بیشتر بخوانم تا از بصیرت بیشتر بدانم. این بار اما «تورق گرم صفحات» به «تعرق سرد لحظات» رسید! دقیقه‌ها شد دغدغه‌ها! ثانیه‌ها شد روی مخ! ساعت‌ها شد ساحت درنگ! مساحت غم! عمار و بی ‌یا کم بصیرتی؟! عمار و دیر آمدن؟! عمار و تاخیر؟! عمار و سکوت؟! عمار و تردید؟! عمار و اشتباه؟! عمار و غفلت؟! عمار و چون و چرا؟!... و باز اعتراف می‌کنم از این منبع به آن منبع می‌رفتم بلکه ناراستی منابع روی مخ، با منبعی جدید تکذیب شود، لیکن چه تلاش بیهوده‌ای!! قدر مسلم هم الان بايد به جمله چند خط بالاتر یعنی «اگر چه تمام زندگی جناب عمار بن‌یاسر درس بصیرت است...»، یک تبصره بزنم که؛ «الا مقطع سقیفه»! و همچنان اعتراف می‌کنم یکی از آموزه‌های بصیرت برایم این بوده که حتی‌المقدور از خیر نوشتن مطالبی که می‌شود ننوشت، بگذرم! این یکی اما هر چه تلاش کردم ننویسمش، نشد! چرا که دست آخر فهمیدم؛ نوشتن این متن، چیزی از قدر عمار کم نمی‌کند، بلکه شاید ننوشتنش ظلم باشد در حق بصیرت. پس صبر کنید.

چهار/ 3: مرور دوباره فتنه سقیفه به عنوان ام‌الفتن تاریخ، نیز دوباره خوانی زندگی جناب عمار، مرا به برداشت‌های زیر رساند. همین جا بگویم که انتشار این متن، هرگز به معنای آن نیست که برداشت خود را کاملا صحیح می‌دانم.

چهار/ 3/ یک: قبل و بعد از قصه غم‌انگیز سقیفه، عمار و بصیرت قطعا همسایه هم بوده‌اند. چه زمان پیامبر، چه زمان ابوتراب، عمار همیشه در شمار یاران تراز اول جبهه اسلام بوده. بهترین‌ها، برترین‌ها. یکی، دو تای والاتر، چند تای عالی‌تر.

چهار/ 3/ دو: عملکرد جناب عمار در فتنه‌ای به اهمیت فتنه سقیفه، اولا در قیاس با کارنامه درخشان خودشان، ثانیا در مقایسه با جناب مقداد و جناب ابوذر و جناب سلمان، مورد سوال است. و لابد این سوال، آنقدر شدید است که خطاب حضرت امیر را آنگونه عتاب‌آمیز کرده. من واقعا نمی‌دانم - و در آن درجه هم نیستم!- که به فراخور رفتار عمار در مقطع سقیفه، چه عنوانی باید به ایشان داد اما صرفنظر از عناوین امروزی و بعضا دست مالی شده‌ای چون ساکت و دیر آمده و خیلی دیر آمده و کمی دیر به میدان آمده و چه و چه، اینقدر هست که معصومین در نقلی مکرر بارها گفته‌اند؛ «ارتد الناس بعد رسول‌الله الا ثلاثه». یعنی: بعد از رحلت رسول خدا، همه اصحاب جز 3 تن؛ مقداد و ابوذر و سلمان، مرتد بوده‌اند. بدیهی است مراد از این «ارتداد»، ارتداد به معنای فقهی و مصطلح کلمه نیست، بلکه بیانگر نوعی از راه بیرون‌شدگی عقیدتی، ولایی و سیاسی است. البته- و خوشبختانه!- منابع قلیل‌تری هم وجود دارند که نقل معصومین را اینگونه روایت کرده‌اند؛ «ارتد الناس بعد رسول‌الله الا ثلاثه... او اربع». و هر چند درباره «او اربع» (یا 4 نفر) تردید هست که اشاره به کیست، لیکن ناظر بر عاقبت به صحنه آمدن عمار، می‌توان نتیجه گرفت که مراد از «او اربع»، همین جناب عمار است.

چهار/ 3/ سه: این مجال، خیلی جای مناسبی برای پرداختن به کم و کیف قصه پر غصه و عجیب و غریب سقیفه نیست، لیکن ناظر بر بحث، باید گفت؛ فقط 4 نفر، سر وقت، امر مولا را برای دفاع از حق ولایت اجابت کردند. مقداد و ابوذر و سلمان و زبیر. و بنا بر همین ظاهر ماجرا، بعضی بر این باورند که «او اربع»، اشاره به زبیر -تا آن مقطع از زندگانی‌اش- دارد، نه عمار. البته همانطور که قبلا اشاره شد در اغلب منابع، خبری از «او اربع» نیست. طرفه حکایت اینجاست؛ در میان 4 تنی که برای دفاع از حق ولایت حضرت ابوتراب، سر موعد مقرر به صحنه آمدند، فقط یکی دست به شمشیر برد که آن‌هم جناب زبیر بود! قضیه وقتی جالب‌تر می‌شود که بدانیم زبیر بر خلاف امر امیرالمومنین دست به شمشیر برد!! یعنی افراط و تندروی کرد!! و شاید متاثر از همین نافرمانی بود که «الا ثلاثه»، هرگز «الا اربع» نشد! فوقش «او اربع»! ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست؛ بر اساس اسناد و شواهد موجود، از میان این 3 تن، از همه بهتر و دقیق‌تر جناب مقداد بوده‌اند. نقل است که مقداد بن اسود در ماجرای سقیفه حتی بی‌اذن ابوتراب پلک هم نمی‌زد. البته دقت شود که به اقتضای زمان و مکان، داریم از ولایت پذیری سخن می‌رانیم، و‌الا بر ولایت‌پذیری مالک اشتر نیز نمی‌توان خرده گرفت؛ آنجا که جلوتر از مولای متقیان به خط زد و به در خیمه معاویه رسید. بسیجی‌وار به خط زدن، اگر بر مناط انضباط باشد و طبق قاعده فرماندهی، افراط نیست؛ شیوه قهری شیربچه‌های خیبر و بدر است.

چهار/ 3/ چهار: از مجموع مطالعات تاریخی درباره عملکرد عمار در فتنه سقیفه به موارد زیر برمی خوریم؛

- برای بزرگمردی در مایه‌های عمار، هر چیزی جز «الا اربع» به نوعی کسر قدر و منزلت عمار است. حتی بر فرض اینکه «او‌اربع» اشاره به شخص عمار داشته باشد، باز هم در راستای مقام بصیرت افزای عمار نیست. عمار نباید «یا 4 نفر» باشد، بلکه باید «جزء 4 نفر» باشد.

- بر اساس برخی منابع، جمله زیبای «علی با حق است و حق با علی»، آخرین جمله سفارشی مهم است از طرف پیامبر به شخص عمار؛ «ای عمار! بعد از من، فتنه‌های بزرگی رخ خواهد داد. پس هر گاه با این فتن روبه‌رو شدی، از علی پیروی کن که علی با حق است و حق با علی». این را نیز باید دقت کرد که عمار، توسط شخص رسول خدا به اسلام گروید و به نوعی تربیت شده خاص ایشان بود. با این همه در تحلیل عملکرد عمار در فتنه سقیفه، یکی هم اشاره به این شده که عمار مصلحت ندید با خلفا - بویژه در اوج ماجرای سقیفه- مخالفت سیاسی واضح کند. یعنی؛ عمار با اینکه تصمیم‌گیری سقیفه را هرگز قبول نداشت، لیکن بنا به دلایل سیاسی از ابراز مخالفت آشکار خودداری کرد.

- بعضی نیز از شک و تردید عمار در آن مقطع نوشته‌اند.

- کسانی هم ناظر بر پاره‌ای واقعیت‌ها، بنای‌شان بر این اعتقاد است که رفتار عمار در فتنه سقیفه از جنس همان مصلحت سنجی‌هایی بود که امیرالمومنین را به مشورت دادن با خلفای غاصب حق‌شان کشاند.

- عده دیگری نوشته‌اند؛ عمار اندکی دیر و فقط با چند ساعت تاخیر به صحنه آمد. هر چند برای تاخیرش هیچ عذری نداشت.

چهار/ 4: گذشته از اینکه کدام یک از این روایت‌های تاریخی، بیشتر منطبق بر واقعیت باشد، می‌توان 2 گونه از بحث نتیجه گرفت؛

چهار/ 4/ یک: می‌توانیم به صدر‌ اسلام برگردیم و عمار را در مواجهه با ام‌الفتن، لااقل همسایه بصیرت نخوانیم و... بعد، دچار آفت بصیرت شویم و به جای قلندری، قلدری پیشه کنیم و عمار را «عمار» ندانیم! و با بدترین روش ممکن دست به خالص‌سازی بزنیم و عمار را... آری، حتی خود عمار را در عداد عماریون تلقی نکنیم! و هر وقت هم که آمد به نفع جبهه دوست، رفتار و گفتار بصیرت افزا ارائه داد، خطاب مولای متقیان را بر سرش آوار کنیم؛ «تو و ديگران برگرديد که ديگر نيازى به شما ندارم...». البته می‌دانم مضحک است، لیکن با تفکرات مغشوش حاکم بر بعضی گروه‌های سیاسی، باید نشست و بررسی کرد؛ آیا عاقبت، عمار، «عمار» محسوب می‌شود یا خیر؟!

چهار/ 4/ دو: جور دیگری هم می‌توان نتیجه گرفت... و آن اینکه؛ چه بسا انسانی در فتنه‌ای و در بهترین حالت ممکن، «او اربع» باشد اما در فتنه‌های قبلی و بعدی، بهترین سایه و همسایه بصیرت خوانده شود. اصلا مصداق بصیرت شود و چنان عاقبت به خیر شود که امام اول ما در وصفش بگوید؛ «رحمت خدا بر عمار، روزی که اسلام آورد، روزی که شهید شد و روزی که برانگیخته خواهد شد».

پنجم: نخستین فرزند شهید اسلام، البته از «ارکان اربعه شیعه» است؛ سلمان و ابوذر و مقداد و عمار. مگر این 4 تن را می‌توان از شیعه گرفت؟! ما هر چه از بصیرت داریم، مدیون تلاش ارکان شیعگی ماست. حالیا! چه آن روز که «علی (ع)» طلب یار کرد و چه آن روز که فرزند حکیم او «سیدعلی»، فقط «این عمار» نگفتند، لیکن اگر از دیروز تا امروز، «این عمار» بیشتر شنیده شده و از «عمار» سخن بیشتر گفته شده، حرف حکیمانه تاریخ است با ما. این حرف گمانم این است؛ آدمی می‌تواند عمار باشد، حتی مصداق اولای بصیرت باشد، لیکن همه نمرات کارنامه‌اش دقیقا 20 نباشد. به شرط جبران، آدمی می‌تواند در فتنه‌های بعدی، از فتنه قبلی کارنامه بهتری داشته باشد. آدمی می‌تواند در یک فتنه دچار تردید، تاخیر، سکوت، غفلت و اشتباه شود، لیکن در امتحانات آتی جبران کند. البته عکس این گزاره‌ها نیز صادق است. آدمی می‌تواند در ام‌الفتنه جهان اسلام، حتی به نفع جبهه دوست، ترمز ببرد و شمشیر هم بکشد اما دست آخر، خودش و کشنده‌اش رهسپار دوزخ شوند. باورم هست 2 چیز در خراب کردن عاقبت آدمی نقش برجسته دارد؛ یکی، افراط حتی در راه دفاع از جبهه حق. دیگری پاسداری از جبهه حق اما با اغراض آلوده به حب و بغض. در وصف جناب زبیر، فکر کنم بشود این تعبیر را به کار برد که او صندلی حق را از خود حق بیشتر دوست می‌داشت. امروز هم بعضی‌ها بیشتر یار صندلی علی‌اند، تا خود علی. قصه آقازاده‌ها و صندلی بماند برای وقتی دیگر!

ششم: در تعریف بصیرت گفته‌اند؛ «رفتار و گفتار درست در وقت درست». شاید تعریف دیگر، بلکه آسان‌تر بصیرت این باشد؛ «رفتار و گفتار نادرست انجام ندهیم». جناب عمار در باب بصیرت‌افزایی، آنقدر که من خوانده‌ام از 2 شیوه پیروی می‌کردند. یکی؛ روحیه دادن به جبهه خودی. دیگری مواجهه دقیق با جبهه دشمن. عمار برای دشمن، رجز بی‌خود نمی‌خواند. گاه استدلال می‌کرد، گاه رجز درست می‌خواند. واقعا این چه رجزی است که بیش از دشمن، برای دوست درد‌سر درست می‌کند؟! البته عمار رجز دشمن را برای دوست نمی‌خواند! صف‌بندی‌ها را اشتباه نمی‌کرد. از جمله اشتباهات بعضی گروه‌های سیاسی این است که گاهی همه را با همان چوبی می‌رانند که فقط باید سران فتنه را برانند. قطعا با هر کس به تناسب جرمش باید برخورد کرد. این و آن‌که در فتنه دیر و با تاخیر به صحنه آمدند، جرم‌شان جرم «ساکت فتنه» نیست. بصیرت گاهی یعنی دقت مضاعف روی خرج عناوین. کسی که دیر حرف زده اما عاقبت حرف زده، «ساکت فتنه» نیست. برای کسی که دیر حرف زده... یعنی؛ لااقل برای کسی که دیر حرف زده، راه جبران بسته نیست. این را، زندگی عمار به ما می‌گوید. رسم بصیرت از اسم بصیرت مهم‌تر است.

هفتم: حال که فضا آرام‌تر شده و صدا به صدا می‌رسد، بد نیست وارد بعضی مصادیق شویم. متاثر از اتفاقی که یکشنبه کذایی در قم رخ داد، خیلی از عوامل، متاسف شدند و ابراز ندامت کردند. لیکن اصل‌کاری‌ها عذری نخواستند! کسانی که با عقاید حب و بغضی، از دیر به میدان آمده‌های فتنه، در اذهان هواداران‌شان، «دیو» ساخته‌اند، مقصرین دانه درشت آن حادثه تلخ‌اند. کسانی که مضاعف از فتنه، به دلایل سیاسی و گروهی و جناحی نیز علیه دیگر اصولگرایان، جبهه‌بندی بی‌لزوم می‌کنند، مع‌الاسف نه فقط عذری نخواسته‌اند، بلکه حتی بعد از سخنان علمدار انقلاب، یکی‌شان می‌گوید؛ «اگر من بودم، به جای پرتاب مهر، مجلس را ترک می‌کردم»!! دیگری می‌گوید؛ «اگر من بودم اصلا فلانی را برای سخنرانی دعوت نمی‌کردم»!! آن یکی، خوش‌خیالانه می‌گوید؛ «اگر رئیس قوه عذرخواهی نکند، دیگر دلیلی ندارم که او را از دیگر سران قوا بهتر بدانم»!! آنی فرض کنید اگر همه حزب‌اللهی‌ها می‌خواستند از کانال جبهه‌های سیاسی، حزب‌ا‌للهی باشند و خط بگیرند، به چه بلایی مبتلا می‌شد بصیرت؟!

هشتم: شکی نیست جریان اصولگرایی، پس از دوران کج‌دار و مریز اصلاحات، منشأ خدمات فراوانی برای جمهوری اسلامی شد. قطعا خدمات شهرداری‌ها، شوراهای شهر، مجلس و دولت، زاییده گفتمان اصولگرایی است. در گفتمان اصولگرایی، اصل بر «خدمت» است و الا از ولایت و بصیرت و سایر مفاهیم عالیه، هم جریان فتنه حرف می‌زند، هم حلقه انحراف. فصل ممیزه جریان اصولگرایی از سایر دارو دسته‌های سیاسی، اولا خدمت است، ثانیا خدمت بی‌مزد و منت. بعد از دوره پر از حرف و حرافی اصلاحات، آن جریان‌که مردم را بیش از پیش به «کار» و «کارآمدی» امیدوار کرد، جریان اصولگرا بوده است. تا امروز نیز مردم به کرات اعتماد خود را به لایه‌ها و آدم‌های مختلف جریان اصولگرا نشان داده و بارها به ایشان رای داده‌اند. مع‌الاسف از یکسو جریان فتنه و حلقه انحراف، دست در دست هم به تخریب گفتمان اصولگرایی مشغول‌اند، آنقدر که دیگر احدی جرات نکند خود را اصولگرا بخواند! از سوی دیگر، به موازات این خیانت، باید غمگین غفلت دوستان داخل جبهه اصولگرایی باشیم. واقعا جریان اصولگرایی چند تا جبهه می‌خواهد؟! و چرا این تخریب وحدت را لااقل نمی‌کنیم به اسم منیت و غرور و قدرت انجام دهیم، نه عناوین مقدسی چون ولایت و بصیرت و عمار؟! «مندلی» یک جبهه داشت، این «صندلی» است که زیاد جبهه دارد! در جبهه مندلی، «مین» وحدت بچه‌ها را خراب نکرد. چه بلایی بر سر شما آورده «میز»؟! جز این فضای مخدوش و هوای مغشوش، رهاورد دیگر صف‌بندی‌های شما چه بوده؟! واقعیت این است که احساسات ذاتا ناب هواداران‌تان را، این همه جبهه‌بندی غیر‌لازم «سرکش» کرده. اگر هوادار شما روز 22 بهمن، به جای آمریکا و اسرائیل، شعار علیه این و آن می‌دهد- خیال می‌کند کار درست انجام داده و ماجور است!- نتیجه رویه وحدت شکن شماست که اسمش را گذاشته‌اید بصیرت!! که اسم‌تان را گذاشته‌اید عمار!!

نهم: انتخابات ریاست‌جمهوری نزدیک است. ملاک‌های چهارگانه ساده‌زیستی، استکبار ستیزی، ولایت پذیری و عدالت محوری، همیشه و همیشه ملاک‌های محکمی برای رای دادن ‌است، لیکن از «محک تجربه» می‌توان آموخت؛ چون فکر می‌کنیم یکی نسبت به دیگران بیشترین ملاک‌ها را دارد، دلیل نمی‌شود الباقی را کلا طرد کنیم. الباقی را کلا طرد کنیم، او هم از ملاک‌هایش عدول می‌کند!! از «محک تجربه» می‌توان آموخت؛ مدیریت دست بالا، صداقت، کارآمدی، فضای همدلی، اخلاق و... نیز در کنار ملاک‌های چهار‌گانه، بسی مهم و اساسی‌ا‌ند.

***

این نوشته، تخریب وحدت نیست. به نقض غرض دچار نیامده. حتی‌المقدور بنا بر تخریب تفرقه دارد، لااقل در اردوگاه اصولگرایی. این نوشته نکوداشت مقام عمار است. دل این قلم می‌سوزد برای بصیرت. فتنه 88 با همه ابعاد بزرگش، برابر ام‌الفتن ماضیه محلی از اعراب ندارد. آقایان! حلقه‌ای که شما تنگش کرده‌اید، «نخستین فرزند شهید اسلام» را هم پذیرا نیست، چه رسد به ما آخرین‌ها... بس کنید این بساط را. بس کنید! اگر «حزب‌ا‌للهی و مومن» هستید، بس کنید!

منبع: روزنامه وطن امروز

انتهاي پيام/
برچسب ها: عمار ، نخستین ، فرزند ، شهید
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.