سکانس اول
آن روز به شدت فکرم مشغول شده بود، هرچند مدتی بود که این مسئله فکرم را به خودش مشغول کرده بود، درست از زمانی که پیشنهاد کار جدیدی را به من داده بودند ،نگران ایلیا بودم.
سر دوراهی بدی مانده بودم ، تمام وجودم بودن با ایلیا را از من میخواست, اما از طرفی باید سر کار بر می گشتم..
بشدت دنبال بهترین حالت برای نگهداری طفل معصوم می گشتم...
چون مادرم هم سنش زیاد شده بود و هم مریض احوال بود از همان اول این گزینه حذف می شد.در کشاکش این موضوع بودم که یکی از دوستانم مهدکودک را پیشنهاد کرد،و در برابر اکراه من گفت: حتی پیامبر هم دایه داشته که به نوعی مدل قدیمی همین مهد کودکهاست...
با تمامی اندیشه هایی که در سرم می گذشت ولی سخن دوستم مرا به شدت به فکر فرو برد اطلاعات ناقص و ضعیف من از زندگی نامه حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) این بود که آب و هوای خوب اطراف مکه و آشنایی با طبیعت دلیل سپردن ایشان به دایه بوده است. اما واقعا این دلیل تا این اندازه مهم است که لازم است به خاطر آن بزرگترین مرد اسوه ی روزگار را از آغوش مادر و محیط خانواده جدا کرد و در دامان طبیعت تربیت کرد؟
کمی که بیشتر فکر کردم به جواب قانع کننده ای نرسیدم و بر خود لازم دیدم که بیشتر درباره ی این موضوع تحقیق کنم...
سکانس دوم
از طرف دیگر این مشغولیت فکری باعث شد تا برای انبساط خاطر خودم رفتارهای بچه های فامیل و دوستان ، که مهد کودک می رفتند را بررسی کنم؛
علی بچه خواهرم که سه ساله بود و یک سالی می شد که به مهد کودک میرفت،به نظرم کودکی منزوی آمد،وقتی به مهدش سر زدم متوجه شدم مربی مهد به دلیل تعداد زیاد بچه ها زیاد فرصت رسیدگی به همه بچه ها را نداشت..
مهسا بچه یکی از دوستام که تا قبل از مهد رفتن حسابی پر جنب و جوش بوده و حالا آرام تر شده که البته دوستم میگفت برای انتخاب مهد حسابی تحقیق کرده ،هرچند به نظر آرام تر شدن مهسا کمی غیر طبیعی بود..
وحید پسر دختر داییم که تقریبا از زمانی که مهدکودک رفته گاهی ناروان صحبت می کنه که البته مادرش وقتی وحید را پیش گفتاردرمان برده بود به تاثیر صحبت کردن مربی با او که بسیار(باسرعت و هیجان صحبت می کرده) پی برده ...
و البته بچه های دیگری هم بودن که گویا از بعد از مهدکودک رفتن بهتر شده بودن..
سکانس سوم
سوالات بسیاری در ذهنم ایجاد شده بود؛برایم مهم بود که در ساعت های نبودنم در کنار ایلیا،او را به چه کسی می سپارم؟
همین طور که در تفکر بودم،ناگهان با سوال ایلیا که با زبون بچگانه اش می پرسید مامان دایه یعنی چی؟به خودم آمدم.ایلیا دایه را از برنامه کودکی که راجع به زندگی پیامبر بود شنیده بود و حالا معنای آن را از من میخواست..
بعد از توضیح کودکانه ای که برای ایلیا دادم دوباره در افکارم غرق شدم ،بار دیگر ذهنم مشغول دایه شد و اینبار با خودم گفتم برای تکمیل بررسی هایم رسم دایه گرفتن را باید بررسی کنم
به بررسی بیشتری راجع به دایه نیاز داشتم؛با نگاهی به بعضی از کتب دینی اطلاعات خوبی جمع آوری کردم مثلا اینکه: "دایه گرفتن يكى از عادات بزرگان مكّه بوده كه از ميان قبايل صحرانشين دايهاى براى پرورش فرزندان شيرخوار خود برمىگزيدند تا فرزندان آنهاتحت تأثير تربيت اين قبايل، قوى و به دور از هرگونه ناتوانى جسمىوروحى پرورش يابند".۱ و دلیل دیگر این که "زبان عربى را نیز در يك مـنـطـقـه دسـت نـخـورده و کاملا فصیح و شیوا فـرامی گرفتند"۲ و برای پیامبر اسلام حضرت محمد(ص) نیز همین گونه بوده است،علاوه بر دلایل بالا در جایی دیگر خواندم که: "مادر حضرت شیر کافی نداشته اند و هم در آن زمان شیوع وبا در مکه بالا رفته بوده است"؛ و مطلبی هم به گونه ای متفاوت از سیار مطالب دیدم که نظر مرا به خود جلب کرد اینکه: "علت اصلی دايه گرفتن بر پيامبر و فرستادن او به باديه به خاطر مسائل امنيتی و حفظ جان او بود که با توجه به آيات قرآن اهل کتاب با شناخت دقيقی که از او داشتند از طرف آنان تحت تعقيب بوده و اهل کتاب در پی قتل کودکی بودند که در آينده نزديک دينش جهانی خواهد شد و موجوديت آنها را به خطر خواهد انداخت۳" همه این شرایط با هم باعث شده تا پیامبر در پنج سال اول زندگی اشان به دایه ای به نام حلیمه سپرده شود.
بعد از اینکه دلایل اینکار را متوجه شدم با خود گفتم بهتر است در مورد زنی که افتخار یافته تا دایگی پیامبر رحمت و مهربانی را داشته باشد تحقیق کنم تا ویژگی های او را بهتر دریابم، در جایی خواندم: "حلیمه سعدیه از قبیله بنی سعد که از نگاه پدر بزرگ پیامبر دو صفت نیک حلم و خوشبختی را به همراه داشته است".۴ و به گفته عقیل بن ابی وقاص پیرمردترین مرد قریش : "حلیمه زنی است عاقل که از گفتاری فصیح و سیمایی زیبا و خاندانی گرامی برخوردار است". ۵در اخر "با دقت نظر بالای مادر و جد پیامبر زنی پاکدامن و نیکو سرشت برای دایگی حضرت محمد(ص) انتخاب شد؛البته که خود حضرت هم در انتخاب نقشی پر رنگ داشته و هر زنی را انتخاب نکرده است."
کم کم همه چیز داشت برایم روشن می شد،اما منظور از همه چیز این است که حالا تقریبا خوب میدانم کسی که فرزندم را به وی خواهم سپرد باید چگونه باشد...
پی نوشت ها:
۱.هدایتگران راه نور،زندگی پیامبر گرامی حضرت مصطفی(ص)/مدرسی سید محمدتقی،شریعت محمد صادق/
۲.داستان پیامبران / موسوی گرمارودی علی/ جلد ۲/ص ۲۹
۳. تاريخ صحيح اسلام/ محمد نيكنام عربشاهي/ ج۱/ص۱۱۴-۱۱۷
۴.همان
۵. سیرةالنبویه، ج۱، ص۱۶۹