باشگاه خبرنگاران-
سعید (امیرحسین آرمان) و مریم (سحر قریشی) تازه ازدواج کرده اند، سعید
تحصیلکرده است اما هنوز بیکار مانده و در جستجوی شغلی مناسب به دختر مردی
ثروتمند به نام نادر سلیمی (حمید فرخ نژاد) می رسد نادر چشم هوس به همسر
سعید می دوزد و روی همین حساب با استخدام او موافقت می کند بعد استخدام
سعید، این زوج جوان به جزیره قشم می روند و نادر هم پس از مدتی به آن ها می
پیوندد اما او که در منحرف کردن مریم کاملا ناموفق است ناگهان به قتل
میرسد و کارمندانش مریم را بالای جسد او میبینند همین باعث وارد آمدن
اتهام قتل به این زن جوان می شود و یکی از دوستان او که وکیل دادگستری است
برای پیگیری قضه به قشم می آید.
سعید
متوجه می شود که نادر همسر و فرزندانی در ایران دارد که به شدت مذهبی
هستند و به دلیل همین اختلاف های فکری جدا از نادر زندگی می کنند در اواخر
فیلم همسر نادر از مریم می خواهنده تا اعتراف کند که این مرد نسبت به او
قصد بدی نداشته و همه چیز سوء تفاهم بوده، مریم به درخواست همسر نادر عمل
می کند و او هم از قصاص دختر جوان انصراف می دهد اما وکیل مریم همچنان
ناراضی است چون مدعی العموم برای او چند سال حبس خواهد برید تا اینکه پدر
شراره دختری که قبلا فریب نادر را خورده با مراجعه به پاسگاه به قتل نادر
اعتراف می کند.
"دوباره با هم" ضعیف ترین فیلم ایرانی در سال نودو
یک بود و دیدن آن حتی با بلیت مجانی ابدا به صرفه نیست خیلی از مخاطبان که
پایشان به سالن اکران باز می شود حتما فریب حضور فرخ نژاد را در این فیلم
خورده اند اما بعد از دیدن کار فقط باید تاسف خورد چرا که اگر مخاطب به
انتخاب یک بازیگر اعتماد کند باید این حس اعتماد را حفظ کرد.
شاید
در خلاصه داستانی که خواندید تمام ضعف های قصه مشخص نباشد چون در این
خلاصه بندی سعی شده روایت قصه شکلی سر راست داشته باشد اما خود فیلم
ساختاری پراکنده و متشتت داشت در ضمن خیلی از فرازهای داستان که خدمتتان
نقل شد جزو روند نمایشی فیلم نبود بلکه چیزهایی است که بازیگران به بهانه
درد دل به همدیگر می گفتند تا مخاطب بشنود و بفهمد این طور که به نظر می
رسید راحت تر بودیم اگر یک نفر می نشست و کل داستان را تعریف میکرد تا
اینکه بخواهیم این فیلم را ببینیم وقتی کسی نتواند اتفاقات را در قالب یک
درام نمایشی به مخاطب نشان دهد بهتر است دست به کار یک تولید سینمایی نشود
و در نهایت دنبال چیزی مثل قصه گویی در رادیو باشد.
اما اوج
نابلدی را آنجا دیدیم که همین قصه نصفه و نیمه هم به هیچ وجه منطق سر راست و
قابل قبولی نداشت بیائید چند مورد از این بی منطقی ها را بشماریم.
اول
اینکه از خلال دیالوگ ها می فهمیم که مریم دختری معتقد و مذهبی است و به
دلیل اختلافات اعتقادی با پدر و نامادر اش بدون رضایت آنها ازدواج می کند
اما نمی فهمیم که چرا خانواده سعید از او هیچ حمایتی نمی کنند و او باید
این قدر از لحاظ مالی مشکل داشته باشد درست مثل این است که غارت شدن شهری
مدرن را نشان بدهیم بدون اینکه عدم حضور پلیس را توجیه کرده باشیم.
دوم
اینکه اگر سعید بیکار است و این ها تازه ازدواج کرده اند چطور در خانه ای
به آن مجللی با اثاثیه آنقدر شیک زندگی میکنند، غذای رنگین میخورند و
میتوانند چونان پذیرایی شایانی از مهمانشان انجام دهند.
سوم اینکه یک
آدم لااوبالی مثل نادر که هدف عاشقانه ای ندارد و صرفا دنبال اطفا هوس است
چرا باید این قدر به خود دردسر بدهد که روی یک زن متاهل آن هم از نوع
وفادار و متین، سرمایه گذاری پلید خود را انجام دهد و اصلا چرا برای یک
هوس بازی ساده به غیر از دردسر متاهل بودن آن زن باید این همه هزینه مالی
کرد؟
چهارم اینکه چطور است که همه خبرنگاران از زن و دختر نادر خبر
دارند تا جائی که دختر او هنگام اولین برخورد با سعید و وکیل مریم، فکر
می کند آن ها خبرنگارند اما مسئولین قضایی از وجود خانواده مقتول در ایران
بوئی نبرده یا به وکییل متهم اطلاعی نداده اند؟ خبرنگاران حتی از آسایشگاه
حمید (پسر نادر) باخبرند طوری که یکی از مددکاران آنجا میخواهد از سعید
خاطر جمعی بگیرد که او خبرنگار نیست.
پنجم اینکه شمردن چنین مواردی
می تواند تا ابد ادامه پیدا کند و ما ادامه نمی دهیم بی خود نیست که دوباره
با هم را بدترین فیلم سال لقب دادیم اما بعد از شمارش بی منطقی ها، هنوز
کلی اعتراض مانده که به این فیلم وارد است.
آزار مخاطب فریب خورده ای
که به سینما آمده آنجائی اوج می گیرد که نویسنده قادر نيست با اصول درست
داستان نویسی، قصه را به پایان بندی مورد نظرش برساند و دست به دامن
اتفاقات شانسی و تصادفی برای پیش بردن ماجرا می شود.
بعد از اینکه کلی
به فیلم باج دادیم و تمام این ها را تحمل می کردیم تازه می رسیم به پایان
بندی فیلم که همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود و در ضمن یک بیانیه
اخلاقی هم صادر شده که لابد موظف هستیم از آن پند بگیریم.
تا به حال
هیچ کدام از فیلم های قوی و شاخص تاریخ سینماژست بیانیه اخلاقی نگرفته اند
اما چنین رویکردی را از آثار ضعیف، خیلی سراغ داریم یعنی آثاری که ضعیف و
بی اعتبارند اما سعی می کنند با وصله کردن خود به اهمیت گزاره های که مورد
قبول همه است برای خود اعتباری دست و پا کنند.
جالب این جاست که چنین
آثاری هیچ وقت حرف جدیدی هم نمی زنند و چیزهائی بدیهی را تکرار می کنند که
هر کسی می داند به هیچ وجه نیاز به گفتن مجدد چنین حرف هایی نیست بلکه
مشکل عمل نشدن به انهاست آن هم به واسطه غفلت یا فراموشی انسان ها و رسالت
اثر هنری در این میان آنست که از جادوی زیبایی و اقناع بهره بگیرد و آنچه
که در وادی معقول می دانیم و قبول داریم اما نسبت به آن بی تفاوت یا
فراموشکار شده ایم برای ما محسوس کند و تلنگری به غفلت ما بزند/ي2
میلاد جلیل
زاده