وقتیكه پادشاه حبشه لشكر خود را به همراه اسب ها و فیل به سوى مكه فرستاد تا خانه كعبه را خراب كند، به شتران حضرت عبد المطلب علیه السلام برخوردند و آنها را پیش راندند.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، وبلاگ اهل بیت در یکی از نوشته های خود اینگونه آورد که:

امام صادق علیه السلام فرمودند :

وقتیكه پادشاه حبشه لشكر خود را به همراه اسب ها و فیل به سوى مكه فرستاد تا خانه كعبه را خراب كند، به شتران حضرت عبد المطلب علیه السلام برخوردند و آنها را پیش راندند (و برای خود برداشتند)، این خبر به جناب عبد المطلب رسید. او نزد پادشاه حبشه آمد. دربان  پادشاه آمد و گفت: این عبد المطلب بن هاشم است، گفت: چه می خواهد؟ مترجم گفت:

آمده است و تقاضا دارد كه شترانى را كه لشكر تو برده‏اند به او برگردانى، پادشاه حبشه به اصحابش گفت:.....

این مرد رئیس و پیشواى قومى است كه من براى خراب كردن خانه‏اى كه عبادتش می كنند آمده‏ام ، و او رها كردن شترانش را از من می خواهد، اگر او دست بازداشتن از خراب كردن كعبه را از من می خواست. می پذیرفتم، شترانش را به او برگردانید،

عبد المطلب به مترجمش گفت : پادشاه به تو چه گفت ؟ مترجم به او گزارش داد، عبد المطلب گفت : من صاحب شترانم هستم و خانه خدا هم صاحبى دارد كه آن را نگه می دارد، شتران را به او پس دادند و عبد المطلب به جانب منزلش برگشت. هنگام مراجعت به فیلی كه برای خراب كردن خانه خدا آورده بودند ، برخورد به او گفت: اى محمود! فیل سرش را حركت داد، به او گفت: می دانى ترا براى چه آورده‏اند؟ فیل با سر اشاره كرد: نه، عبد المطلب گفت:

ترا آورده‏اند تا خانه پروردگارت را خراب كنى، چنین كارى را انجام میدهى؟ با سر اشاره كرد: نه، عبد المطلب به منزلش مراجعت كرد.

چون صبح شد، لشكریان فیل را بردند تا وارد خانه شود، فیل سر باز زد و امتناع ورزید، آن هنگام عبد المطلب به یكى از غلامانش گفت : بالاى كوه برو و بنگر كه چه می بینى؟ گفت: یك سیاهى از طرف دریا می بینم گفت: چشمت به همه آنها می رسد؟

گفت: نه ولى نزدیكست برسد، چون نزدیك شد، گفت: پرنده بسیاریست كه آنها را نمی شناسم، و هر یك از آنها سنگى به اندازه سنگى كه با پشت ناخن می پرانند یا كوچكتر در منقار دارد: عبد المطلب گفت: به پروردگار عبد المطلب، هدف این پرندگان جز این قوم نیست ، تا آنگاه كه بالاى سر همه لشكر قرار گرفتند، سنگریزه را انداختند، هر سنگریزه بر سر مردى فرود می آمد و از مقعدش خارج شد و او را می كشت، از همه آن لشكر فقط یك مرد زنده ماند، كه رفت و گزارش واقعه را به مردمش گفت: چون گزارش را گفت‏ یكی از آن پرندگان آمد و سنگریزه را بر سر او انداخت و او هم كشته شد.
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.