به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،اگر در کربلا و سامرا، فرزند در کنار پدر آرام گرفته است، در محله کاظمیه بغداد، پدربزرگ و نوه در کنار هم نشستهاند و با زائران خود حال و احوال میکنند و بر سرشان دست میکشند.
وارد کاظمین که میشوی دو گنبد خورشیدی چسبیده به هم، دلت را میبرد و قرار از کفت میرباید. میخواهی هر چه زودتر از این ورودی «باب المراد» بگذری، وضویی بسازی و خودت را بیندازی به دامان باب الحوائجی که حتی اگر در تهران و کاشان و شهرکرد و نیشابور و اهواز هم که باشی، با یک توسل کوتاه تو را از دغدغه حاجتهای بزرگت رها میکند.
شاید تعجب آور باشد که من، منی که چندین بار توفیق زیارت عتبههای مقدس عراق را داشتهام، یکی از جاهایی که تمام وجودم را آرامش میدهد، حضور در این عتبهای است که سه ایوان دارد. و از خدا خواستهام که در هیچ سفری، توفیق زیارت این دو امام بزرگوار و مهربان را از من نگیرد.
کاظمین عجیب بوی امام رضا میدهد تا آنجا که اصلاً احساس نمیکنی که در سرزمینی دیگر هستی. صحن حرم، رواقهای کوچک حرم، خادمان مهربان و زائرانش همه و همه تو را به یاد امام رئوف و مهربانی میاندازد که ایران اسلامی از برکت وجود او عزت و اقتدار دارد.
حالا هر کدام از ما سه نفر، گوشهای نشستهایم و داریم با آقا امام جواد و امام موسی بن جعفر«علیهما السلام» درد دل میکنیم. فرصت خوبی داریم که به یاد همه کسانی باشیم که آرزو داشتند در این حرمهای شریف باشند و التماس دعاهای بارانیشان هنوز به یادمان مانده است.
نماز ظهر و عصر را هم در همین محدوده بهشتی و به جماعت میخوانیم و بعد از زیارت وداع، گوشیها و کولههایمان را از امانات میگیریم و میرویم بیرون. بیرون از در حرم، مزار دو برادری است که حق زیادی به گردن شیعیان دارند: سید رضی و سید مرتضی. مزار این دو برادر به فاصلهای اندک از هم قرار دارد. فاتحهای میخوانیم و سر از بازار بزرگ کاظمین در میآوریم. فرصتی برای خرید نداریم و بهتر است اول ناهار بخوریم. در میان گزینههای پیش چشم، یک کبابی میبینیم و همین گزینه را انتخاب میکنیم.
سه نفری پشت یک میز مینشینیم و سفارش میدهیم. کبابها را میآورد ولی خبری از قاشق یا چنگال نیست. ظاهراً اینجا کباب را با دست لای نان میگذارند و ما که عادت نداریم کمی معذب میشویم. بندگان خدا به این پا و آن پا میافتند که چیزی پیدا کنند و آخر سر - اگر اشتباه نکنم- چاقویی برایمان میآورند. سؤال میکند که نوشابه هم میخواهیم؟ علی آقا و حاج حسین نوشابه سفارش میدهند اما من دلم پیش دوغهای فلهای است که جلوی در کبابی میفروشند. میروم یک دوغ میگیرم که توی بطریهای یک بار مصرف پر کردهاند.
هنوز شروع به خوردن نکردهایم که علی آقا میگوید: این بطریهای دوغ که آرم آب معدنی دارد. معلوم است که اول آبش را خوردهاند بعد تویش دوغ کردهاند. حاج حسین با شیطنت زاید الوصفی میگوید: خدا کند که با این بطریها فقط آب خورده باشند! و بعد شروع میکنند دو نفری هر هر و کر کر و مسخره بازی. دهانم بسته میشود و بلند میشوم دوغ را پس میدهم و میآیم سراغ صاحب کبابی و میگویم: آقا ! به من هم یک نوشابه بدید..