ياد دوران كودكي بخيرروزهايي كه داستان دخترك كبريت فروش را از مادربزرگم مي شنيدم،داستان دخترک کبریت‌فروش فقیری که در سرمای شب سال نو سعی دارد تا کبریت‌هایش را به مردم بفروشد اما کسی به او توجهی نمی‌کند

به گزارش خبرنگار اجتماعي باشگاه خبرنگاران، گذشت و گذشت و بسيار گذشت ، روزگاران سپري شد،علم و تكنولوژي پيشرفت كرد
  به موازات پيشرفت تكنولوژي و از سوي ديگر افزايش مشكلات اقتصادي ، مشاغل كاذب هم تغيير ماهيت دادند و به قول امروزي ها آبديت شدند.چند روز پيش با يكي از اين مشاغل كاذب آبديت شده روبرو شدم،البته اين بار نه كبريتي در كار بود و نه سرمايي...  
اينبار جاي كبريت را فيش نوبت بانكي و جاي سرما را هواي مطبوع داخل بانك گرفته بود.  
قضيه از اين قرار است كه وقتي وارد بانك شدم با صف عريض و طويلي مواجه بودم كه ابتدايش پيدا بود و انتهايش نا پيدا...  
به اطراف نگاه ميكردم تا انتهاي صف را پيدا كنم و نفري به نفرات اين صف طولاني بيفزايم كه پسر جواني به آرامي نزديك شد و زير لفظي گفت : ميخواهي كارت زودتر راه بيفتد؟با تعجب نگاهي به او كردم و گفتم چطور؟ فيش نوبت بانكي را كه تنها سه نفر به نوبتش باقي مانده بود را نشانم داد و گفت اينطور!!! فقط كمي خرج دارد!!!  
به قول معروف تازه دو هزاريم افتاد كه ماجرا از چه قرار است! گفتم خرجش چقدر است؟گفت: دو هزار تومان! لبخندي زدم و گفتم حالا نميشود به ما هزار تومان تخفيف بدهي؟ 
گفت:چرا ! اتفاقا فيش هزار توماني هم دارم! فقط نوبتش ديرتر ميرسد و ۱۵ نفري به نوبتش مانده! ۵۰۰ توماني اش هم هست كه ۲۵ نفري به نوبتش مانده!  
شم خبرنگاري ام گل ميكند و چند سوال از او ميپرسم...  
از او ميپرسم كه شغلش چيست؟ پوزخندي ميزند و ميگويد همين ديگر!!!  
ميپرسم هر روز اينجايي؟ ميگويد نه! هر روز به يكي از شعبات و يا ادارجات شلوغ مركز شهر ميروم!اينطوري كمتر جلب توجه ميكنم!  
ميگويد از صبح كه وارد بانك ميشود چد فيش ميگيرد و اين كار را به تناوب در طول روز انجام ميدهد و با طولاني شدن صف آنها را به نفرات مياني يا انتهايي صف ميفروشد...  
از درآمدش هم ميپرسم كه مبلغش را نميگويد اما ميگويد گذران امور ميكند....  
ميگويد فعلا مجرد است و فعلا دخلش به خرجش ميرسد....  
 
پس از اين همه صحبت فيشي كه دو نفر به نوبتش مانده بود سوخت ميشود،احساس گناه ميكنم و يك فيش دو هزار توماني كه پنج نفر بيشتر به نوبتش نمانده از او ميخرم...  
پس ازاين هم كه در صف مي ايستم او را از دور نظاره ميكنم ، در همان چند دقيقه چند فيش ديگر را به فروش ميرساند...  
اين هم شغل اوست ديگر!!!  
در پس اين ماجرا نكته هاي بسياري نهفته است،نكات ريز و درشتي كه به قول خواجه شيرازي:  
گر نکته دان عشقی خوش بشنواین حکایت  
نكته اول عدم موقيت پروژه دولت الكترونيك در زمينه نوبت دهي الكترونيكي براي عدم تضييع حقوق شهروندان است ، چرا كه حقي كه قبلا با ورود شخصي از ميانه ها به صف از پشت سري هايش ضايع ميشد و اغلب با اعتراض آنها مواجه ميشد اين روزها با نفوذ فيش فروش ها در بانك ها باز هم تضييع ميشود ، با اين تفاوت كه ديگر كسي اعتراض هم نميتواند بكند چرا كه شخص اينبار فيش نوبت در دست وارد صف ميشود،نكته ديگر عدم نظارت بر پديده ايست كه اين روزها در آمدي كاذب براي شغتي كاذب ايجاد كرده است،شغلي كه نه زحمتي دارد و نه مالياتي بر درآمد آن منعقد ميشود،نكته آخر هم كه بنظر نگارنده ميرسد اينست كه ما شهروندان بايد بدانيم كه خريد فيش هاي امروزي برابر ورود به صف از ميانه به روش سابق است و اين عمل هم موجب تضييع حق تقدم نفرات پشت سر ميشود.  
چه كسي ميداند ! شايد ما براي فرزندان و نوه هايمان به جاي قصه دخترك كبريت فروش قصه پسرك فيش فروش را تعريف كنيم... شايد...  
 
گزارش از : فرزاد آذري بقاء
 

برچسب ها: دخترک ، پسرک ، کبریت ، فیش
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۱
Iran (Islamic Republic of)
زهرا
۱۵:۰۱ ۲۴ فروردين ۱۳۹۲
چه قد غم انگیز بود .....
دلم براش کباب شد...
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۰:۲۱ ۲۲ اسفند ۱۳۹۱
سلام این کار ریشه درفرهنگ مادارد که همیشه بدنبال کارهای بدون زحمت هستیم البته اقتصاد بیمار کشور هم به این مسٔله دامن میزند
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۱:۲۷ ۲۶ بهمن ۱۳۹۱
اگه مجبور نبود این کار رو نمی‌کرد
آخرین اخبار