از حال من اگرچه ندارد خبر کسی
پوشیده نیست راز من زار بر کسی
اینجا که عشق ورزیدن هم تکلّفیست
من عاشقم ! مرا بکند در بدر کسی !
گفتند : بار عشق به منزل نمیرسد !
گفتند با جنون نشود همسفر کسی !
از چشمهای خود دیده هرچه دیده است !
بار دگر غزل بسراید اگر کسی !
آهسته تر ! زبانهای سرخ ! کافی است !
در جاده سکوت نکرده ضرر کسی !
معلوم نیست صاحب این سروها کجاست !
صبرو قرار هم که ندارد دگر کسی
...
بر اسبهای وحشی اینجا چه رفته است ؟!
در این قبیله قلب ندارد مگر کسی ؟!
دارد بهار برمی گردد ... نشستهاید ؟!
این باغ هم که مرده ... ندارد تبر کسی ؟!
باید غزل سرود ... دل تنگ من کجاست
در زیر تیغ عشق نیاورده سر کسی ؟!
باقی بقای دوستان