چهار سال همسایه دیوار به دیوار بودیم و حتی یک بار هم پای منبرش،درسش،وعظش و رکابش نبودم. حتی یک بار.حتی تر اینکه نوه شان هم، هم درسمان بود اما فرقی برای من نداشت.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران، وبلاگ اه مجنون بوي ليلا مي دهد اورد؛بعضی رفقا لا‌اقل شب‌های قدر مهمانش بودند در بازار، اما من نه. حکایت پر طاووس است دیگر...

چند ماهی بود که اخبار ناخوش احوالیش را دنبال می‌کردم و شاید مثل خیلی اخبار موثق دیگر! که می شنوم و فراموش می‌کنم یا جدی نمی‌گیرمشان. اخباری از جنس وَ أنَّ الْمَوتَ حَقّ...خدایش بیامرزاد قیصر را که می‌گفت "ما در تمام عمر مرگ را درنمی‌یابیم و او ناگهان در یک لحظه ما را در می‌یابد". اگر تا آسمان رفته باشد دعاهایی هم کرده بودم. دعاهایی که بیشتر به حسرت می‌ماند تا طلب شفا. به قول عزیزی ما که با او مانوس نبودیم اما بر مانوسانش عجیب سخت میگذرد این روزها و روزهای بعدتر،سخت تر!

این محرم اما دلم خیلی هوای "ایران" و "نور" را کرده بود؛ بی آنکه خاطره ای داشته باشم از او. چند باری درسهای اخلاقش را مکتوب خوانده بودم (فقط خوانده بودم که خوانده باشم)...
خبر مثل پتک بود بر سرم. یا آب سردی بود که مرا از یک خواب عمیق بیدار کرد.از آن وقتهایی بود که هی لب می گزی و بر پشت دستت میزنی که حیف شد، حیف. حیف شد که از دستمان رفت، هم او هم فرصتها. هرقدر به مغزم فشار می آوردم که یک تصویر مستقیم _نه از چشم لنزها و دوربین ها- از او بیابم بی فایده بود.

با اینکه هیچ وقت در محضرش نبودم اما انگار عزیزی از دست رفته بود که آشنای سالهای سال بود. از آن حس هایی که کم پیش می آید به کسی داشته باشم، آن هم از پس این فاصله ها...
در دلم بود که بعد از ماه صفر یا بعد از کنکور بروم پای منبرش بلکه نفسش کار مسیحایی کند در حقم. در دلم بود که به دریای بی کران معارفش متصل شوم بلکه فرجی شود.می‌دانستم که جلسات را تا اطلاع ثانوی تعطیل کرده اند،اما دلم را خوش کرده بودم.

با مشقت فراوان خبر را به دوستان ارسال کردم و اغلب پاسخ‌ها این بود: یتیم شدیم...
راست می‌گفتند شاگردان استاد. همه تکیه شان به او بود. وزنه اخلاق شهر بود. و قوت قلب خیلی‌ها!

اصلا مگر می‌شود در طوفان‌ها در پناه دیوار ستبری پناه نجست؟! یا مگر می‌شود در وانفسای این شهر/جهنم بی پیر به خرابات رفت؟! نمی‌شود رفیق، نمی‌شود...
قسمت، دیوار کوتاهی ست برای تقصیرات و قصورات ما؛ اما من مطمئنم که گناه قسمت و روزگار نبوده و کمترین گناه من (و امثال من) غفلت بوده و کماکان هست. غفلت خودش کم گناهی نیست!


نور این کوچه خیابان از تو بود/روشنی چشم ایران از تو بود
آه نفس مطمئن، آرام ما/بین وانفسای تهران از تو بود
هر شب ماه مبارک بعد از این/سخت دلتنگ صدایت می شویم
شام احیا لحظه ی قرآن به سر/بی قرار ربنایت می شویم
مو سپید رو سفید ای پیر عشق/از حبیب بن مظاهر یاد کن
اربعین شد چند خط مقتل بخوان/از زیارت های جابر یاد کن
تا که باشی روضه خوان اهل بیت/بر سر خان کرم دعوت شدی
مثل جابر حاج آقا مجتبی/اربعین آمد تو هم دعوت شدی
پا برهنه،غسل کرده،با ادب/زیر لب در گفتگویی با حسین
آمدم باز آمدم مولای من/خواندمت فاسمع ندائی  یاحسین
با حسین و یا حسین و یا حسین/نغمه ی هر صبح و شام تو بود
دلخوشی مان در شلوغی های شهر/لحن گرم و صوت آرام تو بود
نور می بارید پای منبرت/جان به سوی آسمانها راه داشت
زنده می شد دل ز انفاس خوشت/حرف حرفت عطر روح الله داشت

برچسب ها: محرم ، پیر مرد ، آقا مجتبی
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.