به گزارش سرويس بين الملل باشگاه خبرنگاران به نقل از ميدل ایست آنلاين، در اين مقاله که به قلم "پاتريک سيل" کارشناس و نويسنده برجسته انگليس تحت عنوان سردردهاي بزرگ سياست خارجي آمريکا نوشته شده، آمده است: از ديدگاه اروپا، سياست خارجي آمريکا به نظر مي رسد دچار يک گيجي وحشتناک است، تيم جديد باراک اوباما که اواخر ماه جاري امور را در دست مي گيرد با مسائل دشواري مواجه خواهد بود.
اين تيم شامل جان کري در وزارت خارجه و چاک هاگل در وزارت دفاع است البته اگر انتصاب آنها از سوي سنا تائيد شود.
هاگل، يک متفکر مستقل برجسته در حال حاضر مورد انتقاد شديد هواداران اسرائيل قرار دارد که او به حد کافي طرفدار اسرائيل نيست، نتيجه اين مبارزه نشان خواهد داد که آمريکا تا چه حد مي تواند خود را از قيد و بند اسرائيل رها کرده و اعتبار خدشه دار شده و آزادي عمل خود را در خاورميانه بازيابد.
بسياري از چالش هايي که آمريکا با آن مواجه است اين است که در افغانستان، پاکستان، ايران، اسرائيل، فلسطين، سوريه و يمن چه کند و اينکه آيا به کشتار هدفمند توسط هواپيماهاي بدون سرنشين که احساسات ضدآمريکايي را در چندين کشور برانگيخته ادامه دهد يا نه و در مورد روابط با چين و روسيه چه کند، دست و پنجه نرم کردن با اين مشکلات مستلزم تفکري سخت و راديکالي و بدون شک در مواردي نيازمند تغيير روند خواهد بود.
افغانستان را در نظر بگيريد، آيا آمريکا پس از 31 دسامبر سال 2014 از آن خارج خواهد شد يا نه؟
امروزه هيچ کس نمي تواند انکار کند که وضعيت رو به وخامت است يک روز در ميان خبرهايي از کشته شدن مربيان نظامي غربي به دست سربازان افغان و کشته شدن سربازان افغان در رختخوابشان به دست نيروهاي نفوذي طالبان به گوش مي رسد.
بيشتر افغان ها به خصوص کساني که در حومه شهرها زندگي مي کنند افرادي محافظه کار هستند که خود را وقف سنت هاي قبيله خود کرده اند، آنها خواستار پايان جنگي هستند که کشورشان را ويران کرده است، آنها خواهان خروج خارجيان هستند.
اتحاد جماهير شوروي که در سال 1979 در واکنش به فريادهاي کمک خواهي جوامع محلي که قدرت را در دست گرفته بودند و رئيس جمهور را کشته بودند به افغانستان حمله کرد، خود را با قيام هاي ضد کمونيستي روبرو ديده، اشغالگري روس ها که ده سال از سال 1979 تا 1989 طول کشيد باعث کشته شدن افراد زيادي از هر دو طرف شد، اين اشغالگري توسط گورباچف هنگامي که خود شوروي فروپاشيده پايان يافت.
جنگ آمريکا در افغانستان اکنون 12 سال به طول انجاميده است.
اين جنگ جان ده ها هزار نفر را گرفته از جمله بسياري از قربانيان بي گناهي که در بمباران هاي کور کشته شده اند و زندگي را در بيشتر مناطق اين کشور مختل کرده است، اين جنگ ميلياردها دلار هزينه براي آمريکا داشته که يکي از دلايل کسري بودجه فلج کننده آمريکا است، اکنون کاملا روشن است که بيشتر افغان ها خواهان حضور آمريکائيان در اين کشور نيستند.
با اين وجود گفته مي شود باراک اوباما هنوز به حفظ 6، 10 يا 20 هزار نيرو در افغانستان فکر مي کند.
مطمئنا براي آمريکا بهتر است که در سال 2014 افغانستان را ترک کند و تمام تلاش خود را طي دو سال آينده صرف صلح و آرامش داخل افغانستان بکند، اين امر مستلزم گردهم آوردن تمام نيروهاي محلي و فراکسيون ها در لويي جرکه يا شوراي قبيله اي است، قدرت هاي منطقه اي که در آينده افغانستان نقش دارند بايد به ميدان آورده شوند به خصوص پاکستان، هند، ايران و کشورهاي آسياي ميانه هم مرز افغانستان و نيز چين و روسيه، قطر که يک دفتر طالبان را در دوحه افتتاح کرده و عربستان سعودي هم مي توانند نقش ميانجي را ايفا کنند، براي ايالات متحده عاقلانه اين است که در پشت صحنه حضور داشته باشد.
باراک اوباما در دوره اول رياست جمهوري خود فرصت چانه زني بزرگ با ايران را که مي توانست منطقه حساس خليج فارس را آرام و با ثبات سازد از دست داد و در عوض با تهديدهاي نتانياهو براي حمله به ايران به اسرائيل باج داد و اوباما تحريم های جدیدی را به ايران تحميل کرد قطعا اين کار اشتباه مهلکي بود، آمريکا درد و رنج را به مردم عادي تحميل کرد و خشم و عصبانيت فراوان مردم عليه آمريکا را برانگيخت.
هنوز هم ثابت نشده که ايران به دنبال توليد سلاح هسته اي است اما جنگ افروزهاي اسرائيل و تحريم هاي بين المللي خطر به راه انداختن يک جنگ ويرانگر را که هيچ کس به جز چند افراطي اسرائيل خواهان آن نيستند در خود دارد، مشکل اصلي اين است که اسرائيل مي خواهد مانع دستيابي کشورهاي همسايه به توانمندي بازدارندگي شود تا به اين ترتيب اين آزادي را داشته باشد که هر زمان که خواست به آنها حمله کند، براي منطقه پر تنش خاورميانه اين فرمول مناسبي نيست، آمريکا بايد بداند که توازن و تعادل قدرت منطقه اي و نه برتري نظامي اسرائيل، بهترين راه براي حفظ صلح در منطقه است.
بزرگترين مشکل آمريکا اين است که اسرائيل، نزديک ترين همپيمانش به نژادپرستي افراطي روي آورده، قوانين غيردموکراتيکي را در داخل تحميل کرده و سياست هاي سرکوبگرانه عليه فلسطينيان در پيش گرفته است.
انتخابات روز 22 ژانويه اسرائيل نيز احتمالا ملي گرايان مذهبي خطرناک را که از تصرف 60 درصد کرانه باختري از بين بردن راه حل دو دولتي حمايت مي کنند را به دولت مي آورد، اين سياست ها آشکارا با منافع آمريکا در تضاد هستند.
سوال بزرگ دوره دوم رياست جمهوري اوباما اين است که آيا او مي تواند بار ديگر کنترل اسرائيل را در دست بگيرد و سياست هاي ويرانگر و خطرناک آن را مهار کند، اين کار آسان نيست اما بايد به خاطر صلح تمام منطقه انجام شود.
سوريه نيز دو راهي ديگر پيش روي ايالات متحده قرار داده است، اوباما بيشتر خود را موظف به برکنار بشار اسد کرد البته بيشتر تحت فشار اسرائيل جهت تضعيف و منزوي کردن ايران اما ايالات متحده اکنون با اين حقيقت مواجه شده است که دشمنان خوني اسد افراطيون اسلامي نزديک به القاعده تروريست هايي که آمريکا مدعي است در سراسر جهان با آنها مي جنگد هستند، پيروزي افراطيون سوريه را به يک افغانستان ديگر تبديل مي کند.
تنها راه آمريکا براي خروج از اين دو راهي اين است که در برقراري آتش بس در دو طرف به عنوان يک پيش شرط لازم جهت مذاکره به روسيه بپيوندد.
اين کار نهايتا منجر به نوعي مصالحه و آشتي ملي و انتقال مسالمت آميز قدرت خواهد شد، هيچ راه ديگري براي خروج از تراژدي سوريه وجود ندارد.
جهان منتظر است ببيند آيا تيم جديد اوباما مي تواند ذهن خود را از ايده هاي منسوخ پاک کرده و به جاي شعله ور کردن شعله درگيري ها آن ها را حل کند يا نه.