این روزها با آغاز وزیدن نسیم انتخابات بار دیگر هاشمی رفسنجانی در کانون توجه محافل سیاسی قرار گرفته است و چنین وانمود می شود که از این پس تا روز انتخاب، نقش پیدا و پنهان این سیاستمدار با تجربه در معادلات سیاسی و سر نوشت دولت آینده پررنگ و پررنگ تر خواهد شد.
برخی هاشمی را وزنه توازن ترازوی سیاست می دانند و برخی او را صحنه گردان اصلی و گروهی نیز، به ظاهر مشفقانه، به بازنشستگی او توصیه می کنند. جوان ترهای تازه وارد هم که از بیخ و بن، قید گذشته را زده اند با دیدگاه پزتیویستی پسا مدرن خود به صراحت می گویند عصر هاشمی ها به پایان رسیده است. اما جمهوری اسلامی تا این لحظه هیچگاه از قلمرو نفوذ و تأثیر این سیاستمداران کارکشته خارج نبوده است.
نقش آفرینی زیرکانه هاشمی در سالهای پرتلاطم اول انقلاب برکسی پوشیده نیست. جالب اینجاست که در تمام اتفاقات عجیب و رقابتهای سیاسی آن سالها، او در طرف پیروز منازعه قرار می گرفت. در دهه شصت نیز که فضای سیاسی کشور به سه خط و جریان عمده تقسیم شد، هاشمی بین خط یک (جامعه روحانیت مبارز) و خط سه که به خط امام معروف شد (مجمع روحانیون مبارز) ایستاد و تبدیل به لیدر خط دو شد. به این ترتیب هم می توانست با عدد یک دست بدهد و هم درصورت لزوم دست در دست عدد سه بگذارد. در همان سالها "سیاست"و "مصلحت" با شخصیت پیچیده هاشمی کاملاً عجین شد.
رفتار هاشمی در جلسه تاریخ ساز خبرگان رهبری در روز رحلت امام (ره) در 14 خرداد 68، سکوت ممتد معنا دارش و سپس عواملی که به سخنرانی اش درباره نظر حضرت امام(ره) و شایستگی های مقام معظم رهبری منجر شد، قابلیت تحلیل و تأویل از زوایای گوناگون دارد.
نحوه استقرار هاشمی بر رأس قوه مجریه نیز داستان جذاّبی دارد که علی رغم ظاهر ساده آن یعنی حذف نخست وزیر پس از بازنگری در قانون اساسی و تمرکز قدرت در یده حذف واحده رئیس جمهور، پیچیدگی های راز آلودی دارد که پشت صفحات تاریخ پنهان است.
هاشمی برای تشکیل دولت سازندگی استراتژی مشخصی داشت که شاید در آن زمان هیچکس جز خود او از کنه و عمق آن اطلاعی نداشت. پس از معرفی دولت وقتی خبرنگاران از نبود چهره های شاخص سیاسی و انقلابی در کابینه اش پرسیدند گفت: این کابینه کار است و من خود به اندازه همه کابینه سیاسی هستم، عرصه عمل هاشمی « اقتصاد» بود ( اقتصادی که بعد ها بر فرهنگ، سیاست وقتی این سایه های سنگین انداخت) پس دو سه وزاتخانه سیاسی و فرهنگی را به دوستان قدیمی و حامیان سنتی – آن هم در ظاهر – واگذار کرد و وزرایی ضعیف و مطیع گمارد. امّا وزارتخانه های اقتصادی را به یاران جدیدش (که بعدها پدر معنوی شان شد) سپرد و به برخی آنان اختیار تام داد تا با اجرای طرح تعدیل اقتصادی ، مدلی از توسعه را درجامعه ایران پس از جنگ پیاده کنند که نهایتاً به کاریکاتوری از یک کشور جنگ زده رفاه طلب تبدیل شویم که در عین مصرف گرایی و تجمل پرستی شعار های ارزشی و انقلابی زمزمه کنیم.
کم کم دم خروس پیدا شد و تضادها و تناقص ها خود را نشان دادند و بین حامیان سنتی و همراهان جدید و تکنوکرات سردار سازندگی که حالا می رفت تا به لقب معنا دار « امیر کبیر» مفتخر شود، زاویه ایجاد شد و از دل این اتفاق، پدیده "کارگزاران"زاده شد، تا برای ادامه پیمودن راه توسعه 8 ساله ظرفیت سازی کند. لیبرال ترین، دموکراسی ترین و روشنفکرترین عضو کابینه ماموریت یافت در یک «تست سیاسی» پیشنهاد تداوم ریاست جمهوری هاشمی را مطرح نماید، ولی اینبار هم مثل پیشنهاد «مذاکره مستقیم» جانیفتاد و صدا در گلو خفه شد.
هاشمی طی دو دوره ریاست جمهوری توانسته بود جریان سیاسی چپ را که بدلیل مبانی سیاسی دیدگاه های رادیکال ضد سیاست های توسعه او داشتند به شیوه مهار دو جانبه کنج رینگ قرار دهد. بطوریکه برخی عناصر فعال در دولت چپ گرای میر حسین را خریده و استحاله کرده بود و بسیاری از آنان را منزوی و خانه نشینی. لاجرم اول به سراغ جریان راست سنتی رفت که خود را برای بدست گرفتن دولت بعدی آماده می کرد. پیشنهاد مشخص این بود که چند وزارتخانه اصلی اقتصادی سهم کارگزاران باشد و ما بقی هرچه هست بین راستگرایان محافظه کار تقسیم شود. اما بزرگان راست سنتی در جامعه روحانیت مبارز این ائتلاف را نپذیرفتند و با تصور اینکه کاندیدای آنها (علی اکبر ناطق نوری) رئیس جمهور قطعی خواهد بود، همه دولت را از آن خود خواستند . کما اینکه نسبت به عملکرد کارگزاران هاشمی بویژه در دو بخش اقتصاد و فرهنگ انتقادات جدی داشتند.
اینجا بود که هاشمی یک بار دیگر قدرت خود را در شطرنج سیاست به نمایش گذاشت و درحالی که ظاهراً با انتخاب جامعه روحانیت مبارز (ناطق نوری) تمکین نشان می داد، شبانه سراغ مبارز تندخویی رفت که برای چنین روزی، گوشه رینگ نگه داشته بود. جریان چپ ضعیف شده بود و بدون حمایت های ویژه حتی یک راند هم در مقابل حریف دوام نمی آورد. اینجا کارگزاران مأموریت جدید گرفت.
میرحسین کاندیدای اول جریان چپ بود، او اما با روحیات خاص و خلق و خوبی که داشت شرایط را نپذیرفت و ترجیح داد همچنان نخست وزیر محبوب دوران دفاع مقدس بماند. با انصراف موسوی اطاقهای فکر فعال شدند و نهایتاً با عبور از دلایل متعدد به سید محمد خاتمی ( روحانی روشنفکر) رسیدند تا به زور آزمایی با ناطق نوری ( آخوند سنّت گرا) برود. به این ترتیب بهترین انتخاب در سمت چپ در برابر بدترین انتخاب در سمت راست با مدیریت پنهان هاشمی قرار گرفت و نتیجه از پیش مشخص بود.
کارگزاران حذف جنگ روانی با انتشار شایعاتی بین خواص مبنی بر پیشنهاد تغییر انتخابات و پذیرفتن مسئولیت شرعی آن توسط دبیر کل وقت جامعه روحانیت مبارز بهترین بستر و و بهانه را برای حرکت ناپلئونی هاشمی فراهم کردند؛ تا هاشمی در نماز جمعه روز قبل از برگزاری انتخابات ضربه نهایی را بزند و در یک حرکت نمایشی با هشدار نسبت به عواقب "تقلب" در انتخابات دست پنهان خود را برای همه رو کند.
هاشمی بلافاصله پس از پیروزی که با هزینه و امکانات کارگزاران به چپ های تغییر ژنتیکی یافته هدیه شده بود در گردهمایی عناصر دولت جدید که بعد ها به اصلاح طلب شهرت یافتند، در قامت رهبر سپاه فاتح ظاهر شد و با قاطعیت اعلام کرد: کارگزاران در این پیروزی سهم دارند.
سهم کارگزاران از دولت اصلاحات هم وزارتخانه های اقتصادی بود. سازمان مجاهدین و چپ های افراطی هم که ولع سیاسی کاری داشتند، وزارتخانه های سیاسی و امنیتی را اشغال کردند. وزارتخانه های فرهنگی نیز به عناصر دوزیستی سپرده شد که بعد ها به موجودات جهان وطنی تبدیل شدند.
مردم به تغییر رأی داده بودند و این تغییر در اردوگاه، اصلاحات به اشکال و معانی مختلف تغییر تفسیر می شد و زمانی نگذشت تا جامه ائتلافی که بر قامت دولت اصلاحات دوخته شده، درزهایش باز شده و تن عریان را به نمایش بگذارد. چپ های تند مزاج و کینه توز در جبهه اصلاحات خویشتنداری از کف دادند و وحدت نامیمون اولین قربانی خود راگرفت. آنان سرمست از پیروزی و سرخوش از شناگری بر امواج اقبال عامه به تصور اینکه هاشمی پل پیروزی آنها بود و حالا باید تخریب شود، از کسی که دوباره آنها را به صحنه سیاسی آمده بود عالیجناب سرخپوشی ساختند که در انتخابات پنجم مجلس در بین 30 نماینده تهران نفر سی و یکم اعلام شود.
وقتی اصلاح طلبان انگشت آغشته به عسل هاشمی را گاز گرفتند، او تصمیم گرفت بازی پیچیده تری را آغاز و همزمان با هر دو جریان شطرنج بازی کند. این سیاست تا پایان عمر دولت اصلاحات ادامه یافت و هردو جریان در این تصور بودند که با هاشمی بازی کنند در حالی که هیچگاه مشخص نشد بازیگران چه کسانی هستند و بازیگردان کیست؟
هاشمی یک بار دیگر انتخابات نهم ریاست جمهوری ولی اینبار با چهره 2005 خود به صحنه آمد در حالی که از تجربه تلخ آزمون مجلس پنجم و تحمل هجمه های سنگین تخریبی زمان زیادی نگذشته بود. اما او پشت صحنه را طوری چید و طراحی کرد که سپاه متنوع و وسیعی از هر دو جناح به مددش بشتابد و بتواند با یک تاکتیک ساده و کلاسیک (خرید هر آنچه قابلیت معامله داشته باشد) در دور دوم در برابر حریفی نحیف و ناشناخته قرار گرفت و دوباره ریاست کشور را بدست گیرد، اما نتیجه انتخابات نه تنها برای هاشمی بلکه برای بسیاری دیگر هم غیر منتظره شد.
شوک حاصله از انتخابات، هاشمی، اصلاح طلبان و بخشی از اصولگرایان طرفدار هاشمی را عصبی و کم حوصله کرده بود و از سوی دیگر ورود طیفی جدید از عناصر جوان و کم تجربه سیاسی فضا را شکننده و شرایطی ایجاد کردکه پیر صحنه سیاست مرتکب چند اشتباه پیاپی شود.
تقابل علنی با دولت تازه نفس، چابک جسور و رادیکال احمدی نژاد و تحریک و تشویق مراکز قدرت سیاسی و مذهبی به رویا رویی با دولتی که از متن توده مردم و نهادهای انقلابی انرژی گرفته بود و اعتقاد و اعتنایی به پیروی از قواعد مرسوم و کلاسیک بازی نداشت، رفتن به استقبال خطری جدی بود، ولی هاشمی هم که خود را مرد عبور از خطر و بحران ها می دانست تصمیم خود را گرفته بود و آگاهانه بر آتش زیر خاکستر می دمید.
پس از تلخ کامی های معاقل و تقابل توأمان با اصلاح طلبان، تحمل دولت احمدی نژاد برای هاشمی بسیار سنگین و دشوار می نمود، پس از اول ساز مخالف کوک کرد و بی آنکه توافق و تفاهمی شکل گرفته باشد، وظیفه هدایت جبهه مخالفان دولت را به نام خود سکه زد و در ایجاد چاله ها و چالش های اقتصادی، سیاسی و امنیتی و حتی در حوزه سیاست خارجی مقابل دولت در نقش یک کاتالیزور ظاهر شد . نهایتاً ایده راهبردی «هرکس به جز احمدی نژاد» او بود که چینش و صف بندی را در انتخابات 88 تعیین کرد.
جز هاشمی نه در جبهه اصلاح طلبان و نه در بین اصولگرایان چنان نیروی قدرتمندی وجود نداشت که در انتخابات 88 بتواند چنین انرژی عظیمی را آزاد نماید و از دل تلاطم بوجود آمده فتنه 88 بیرون بزند.
تمام تابستان و پائیز 88 کشور با حوادث و فتنه ها عجیب و غریبی در گیر شد و اتحّادشوم دشمنان خارجی با تمام امکانات و ظرفیت های خود به مدد آشوبگران آمدند و یک کودتای نرم تمام عیار رقم زدند امّا هاشمی علیرغم حفظ احترام و جایگاهش توسط نظام نه شهامتی یکبار آشوبگران را به آرامش دعوت نکرد، بلکه اظهارت، مواضع و رفتار سیاسی اش در راستای تائید و تحریک اقدامات ساختار شکنانه تعبیر و تفسیر می شد.
پس از حماسه 9دی و شکستن کمر فتنه بود که مرد همیشه در صحنه و انقلاب تغییر تاکتیک داد و خود را پشت دیوار سکوت و سکون پنهان کرد و دیدار هایش را به حداقل رساند تا جایی که شایعات وزمزمه های اقامتش در قم، مشهد یا رفسنجان بلند شد، اما هاشمی خوب می دانست رفتن آسان ولی بازگشت بسیار دشوار خواهد بود، پس باید ماند و غبار زمان بهترین پوشاننده حوادث و رویدادهاست.
آشکار شدن علائم و نشانه های عدم تمکین احمدی نژاد از قواعد و ضوابط حاکم بر اردوگاه اصولگرایان در دور دوم دولتش و میل و گرایش او به رفتار های ساختار شکنانه، برای هاشمی یک فرصت طلایی دیگر مهیا کرد و درحالی که بین دولت و مجموعه اصولگرایان یک گسل عمیق و غیرمنتظره دهان باز کرده بود، او دیپلماسی سکوت فعال را در پیش گرفت و در حالی که زمان می داد و در قاب و صفحات رسانه ها غایب بود، بر حجم ملاقات ها و دیدو بازدید های خصوصی اش افزود و در سه ساله اخیر هر آنچه در انبان سیاست و کیاست هشتاد ساله خود تجربه اندوخته داشت بیرون کشید تا هر اندازه می تواند زمین موقعیت از دست رفته را باز پس گیرد.
آنچه از قراین و شواهد پیداست، هاشمی همچنان امید به باز یافت نقش گذشته خود در مناسبات سیاسی کشور را دارد و هر چند اکنون از میزان موجودی اعتبارش در حسابهایی که نزد اصولگرایان و اصلاح طلبان دارد تخمین دقیقی وجود ندارد، اما اگر شرایط برایش مهیا باشد و در قطب بندی های انتخاباتی ماهای آینده تا روز انتخاب، در موقعیت مناسبی قرار بگیرد، می تواند علاوه بر نقش آفرینی مثبت در سرنوشت سیاسی کشور، به بازسازی و احیا بخشی از جایگاه خود در نزد مردم و نظام کمک کند این قصه پایان خوش دیگری نیز می تواند داشته باشد و آن بازنشستگی سیاستمدار کهنه کاری است که گذشته پرفراز و نشیبی داشته است.