به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، وبلاگ
منتظران در جدیدترین نوشته خود آورده است:
صدای پای کاروان کربلا می آید. زینب به زیارت بدن بی کفن برادر باز می گردد، از شام می گوید آن سرزمینی که وقتی از امام زین العابدین(ع) درباره سخت ترین منزل از ابتدا تا انتها سئوال کردند پاسخ دادند: الشام، الشام، الشام . نمی دانیم چه کردند با اهل بیت رسول خدا در شام که امام آن را حتی سخت تر از کربلا می نامد .
مگر نه بزرگترین آرزوی هر غریب رسیدن به موطن خویش است؟ و مگر نه مقصد مدینه در پیش است؟ پس چرا تو ، مدام تداعی خاطرات گذشته را می کنی و در کجاوه تنهایی خودت اشک می ریزی؟ نمی توان گفت که هر چه بود گذشت ولی می توان گفت که فصل مصیبت سپری شد .
اگر چه این فصل به اندازه تمام سال های عمر، کش آمد و اگر چه این فصل، خزانی جاودانه برای عالم رقم زد اما تو باید خودت را حفظ کنی زینب! چرا که کار تو هنوز به اتمام نرسیده است . پس به یاد بیاور، اما گریه نکن . یزید، شما را میان اقامت در شام و مراجعت به مدینه مخیر ساخت و تو و امام (ع) ، مراجعت به مدینه را برگزیدید زیر لب زمزمه می کنی: کاش هزار فرزند داشتم و همه را فدای یک تار موی حسین می کردم و نام آرام بخش حسین را زیر لب ترنم می کنی : حسین ! حسین ! حسین!
حسین اگر بود، تحمل این رنج ها، دردها و داغ ها این قدر مشکل نبود . حتی داغ علی اکبر . حتی مصیبت قاسم ، حتی شهادت علی اصغر و حتی عروج عباس .
عباس !؟ تو با خواهرت چه کردی! تو از کجا آمده بودی؟ چگونه خودت را با دل زینب پیوند زدی؟
هم اکنون که به مدینه رسیدیم به مادرت چه بگویم؟ بگویم ام البنین ؟ ، مادر پسران ؟ مادر کدام پسران؟ کجایند آن چهار سروی که تو روانه کربلا کردی؟
بگویم ام البنین! همه مادران عالم باید تربیت پسر را از تو یاد بگیرند؟ همه مردان عالم باید پیش تو درس ادب بخوانند
حسین! حسین ! حسین!
جاذبه ی عشق تو با این چهار جوان چه کرد؟ با پیران و سالخوردگان چه کرد؟ با حبیب چه کرد؟ با مسلم چه کرد؟
حسین ! حسین ! حسین!
تو اگر بودی، سینه تسلای تو اگر بود، نگاه آرام بخش تو اگر بود، همه غم های عالم قابل تحمل بود.
پدرم به فدای آن که عمود خیمه اش شکسته شد.
پدرم به فدای آن که غمگین درگذشت.
پدرم به فدای آن که تشنه جان سپرد.
پدرم به فدای آن که محاسنش غرق خون شد.
پدرم فدای آن که جدش محمد مصطفی است . جدش فرستاده خداست
راستی حسین! این سؤال تو را چه پاسخ گفتند وقتی که پرسیدی: فبم تـَستـَحلـّونَ دَمی؟
راستی یک قطره از خون علی اصغر حتی به زمین نچکید.
میان دست عباس و بدنش چقدر فاصله افتاده بود؟
هیچ کس آب نخورد وقتی آب آزاد شد .
از همه سخت تر وداع بود . وداع با حسین . وداع با جهان . وداع با جان .
وداع با هرچه که دوست داشتنی است ...