مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
اوضاع عجيبي شده بود. بچه ها خط را نشکسته بودند. ما هم گير کرده
بوديم پشت يک نهر عميق، عراقيها هم روي آب را بسته بودند به رگبار و
نميگذاشتند رد شويم. از ته ستون سر رسيد. يک جليقه نجات تنش بود و يکي هم
روي دستش، جليقه را داد به من و گفت: «مگه تو بيسيم چي من نيستي؟ بايد
کنار دست من باشي.» مستقيم توي چشمهاي من نگاه کرد و ادامه داد: «اگه من
برم، بچه ها روحيه ميگيرن و پشت سر من ميان.»
مجموعه روزگاران-کتاب
خاطرات رزمندگان غواص
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید