به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران اولین بار بود کنارم خمپاره منفجر میشد . همه از ماشین پریدیم بیرون .
حسن گفت : " رودخونه رو بگیرید و برید عقب ،
من میرم ماشینو بیارم ."
تانک های عراقی رو قشنگ می دیدیم.
حسن فرز پرید پشت فرمان و دور زد ،
گلوله های توپ و خمپاره بود که پا به پای ماشین می آمد پایین.
چند کیلومتر عقبتر ، حسن با ماشین سوراخ سوراخ منتظرمان بود...
« اللّهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم »