به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ،سه نیمه شب بود. آرام قدم بر میداشتیم سمت حرم. سرم پایین بود و دل پر از جوشش. انگار کم کم ضربانم تندتر میشد. اما قلبم آرومتر. از درب وارد شدیم. نگاهم به حرم حضرت رسول افتاد. دل پر هیاهو بود. چقدر دلتنگ این لحظه بودم. ماهها و سالها از دور سلام بر حضرت رسول میدادم و حالا نزدیک حرم بودم. چشمانم نمناک بود از شوق دیدار گنبد خضراء…
حس غریبی بود. ترکیب هیجان و آرامش. ترکیب شعف و انرژی و خلسهی بینظیر بودن در حرم بهترین آفرینش خلقت…
اولین نماز و زیارت را در این حرم میخواندم. پدر مهربان امت بود که صدایم را میشنید. از نزدیک نزدیک. خیره به حرم، خیره به ستونها، خیره به گنبد…
نمیدانی چطور زندگی برایت معنی مییابد. انگار همه معنی زندگی بودن در کنار رسول الله (ص) است. انگار همه حیات و معنا و عشق را به تو هدیه کرده است. کلمات شرمگینند که نمیتوانند عظمت پیامبر و حس کنارش بودن را توصیف کند.
نمیدانم یاران پیامبر چه حسی داشتند. اما وقتی بودن در این حرم و پرواز بر بال فرشتگان را حس میکردم، حسرت عجیبی تمام وجودم را پر کرد: یا رسول الله میشود بگذاری من نزدیکت شوم و فقط نظارهگرت باشم؟ میشود دل و عملم را آنقدر پاک کنی که لحظهای اجازه دهی خاک کفشهایت را بر چشمانم بمالم؟ …