به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ، درست همانجاهايي كه دستِ سختيهايِ روزگار ميخواهد از پا در بياوردم؛
همانجاهايي كه در معرض طوفان حرفهايِ ناروا و قضاوتهاي نادرست و يكطرفهيِ آدمهاي اطرافم، ميخواهد بغضِ تلخي در گلوم بنشيند،
همانجاهايي كه دستِ تقديرِ همراهيِ روزگارِ ارزشي و جهاديِ همسفرم در دوريها و سفرهاي پر از خطرش و تنهاييها و دلنگرانيهايم، ميخواهد كم بياورم، ميخواهد تا شك كنم و گزندي به يقينِ آرمانهايِ مقدسم بزنم،
همانجاهايي كه ...
درست همانجاهايي كه در معرضِ عاشوراهايِ كوچكِ زندگيم قرار گرفتهام؛ همين جملات، همين كلمات در مقابل چشمم كه نه، در مقابل تمام دلم؛ قد كشيدهاند كه توي گوشِ حقارتِ جراحتهايِ كوچكم زدهاند كه چه مردانه مقاومم كردهاند همين كلمات؛
«همهي عزيزانش را سر بريدهاند، تكهتكه كردهاند. سرهايشان را همراهشان آوردهاند. كودكان كاروانش را تازيانه زدهاند و خودش را. طبق خطكشيها، الآن بايد زن غش كند. بايد تا حد مرگ بيتابي كند. بايد از ترس و غم بيكلام شده باشد.
اما او ايستاده است؛ راست. در دربار يزيد – جايي كه نفس مردها ميبرد – و آهسته و بريدهبريده نه، بلكه با بلاغتي كه تنِ تاريخ را ميلرزاند فرياد ميزند: «كد كيدك، واسع سعيك، ناصب جهدك، فو الله لاتمحوا ذكرنا و لاتميت و حينا» هر حقهاي ميخواهي بزن، تمام سعيت را بكن؛ اما يقين داشته باش كه نام ما را محو نميكني. آنكه محو و نابود ميشود تو هستي.»**
جاري ميشوم در زمان حياتم، روزگارِ مبتلا به ابتلاهايِ سختِ هر روزهام،
فريادم، حس لطافتِ زنانهگيم، روايتِ مردانهيِ زينبهاي دورانم
جاري ميشود در نفسنفسهاي بودنم كه؛
«بايد ادامه داد به راهي كه مانده است» ...