هلال بن نافع ، كه از سربازان دشمن بود، مى گوید: من پیشاپیش صف ایستاده بودم . دیدم امام حسین علیه السلام ، پس از وداع با اهل بیت خود، به سوى میدان مى آید در این هنگام ناگاه چشمم به دختركى افتاد كه از خیمه بیرون آمد و با گامهاى لرزان ، دوان دوان به دنبال امام حسین علیه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانید. آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد:
« یا ابه ! انظر الى فانى عطشان » ؛ بابا جان ، به من بنگر، من تشنه ام.
شنیدن این سخن كوتاه ولى جگر سوز از زبان كودكى تشنه كام ، مثل آن بود كه بر زخمهاى دل داغدار امام حسین علیه السلام نمك پاشیده باشند. سخن او آنچنان امام حسین علیه السلام را منقلب ساخت كه بى اختیار اشك از دیدگانش جارى شد. با چشمى اشكبار به آن دختر فرمود:
« الله یسقیك فانه وكیلى » ؛ دخترم ! مى دانم تشنه هستى خدا ترا سیراب مى كند، زیرا او وكیل و پناهگاه من است .
هلال مى گوید: پرسیدم این دخترك كه بود و چه نسبتى با امام حسین علیه السلام داشت ؟
به من پاسخ دادند: او رقیه علیهاالسلام دختر سه ساله امام حسین علیه السلام است . (1)
همچنین در بعضى روایات آمده است : حضرت سكینه علیهاالسلام در روز عاشورا به خواهر سه ساله اى (كه به احتمال قوى همان رقیه علیهاالسلام باشد) گفت : بیا دامن پدر را بگیریم و نگذاریم برود كشته بشود.
امام حسین علیه السلام با شنیدن این سخن بسیار اشك ریخت و آنگاه رقیه علیهاالسلام صدا زد:
بابا! مانعت نمى شوم . صبر كن تا ترا ببینم. امام حسین علیه السلام او را در آغوش گرفت و لبهاى خشكیده اش را بوسید. در این هنگام آن نازدانه ندا در داد كه :
« العطش العطش ، فان الظما قد احرقنى »؛ بابا بسیار تشنه ام ، شدت تشنگى جگرم را آتش زده است .
امام حسین علیه السلام به او فرمود: كنار خیمه بنشین تا براى تو آب بیاورم. آنگاه امام حسین علیه السلام برخاست تا به سوى میدان برود، باز هم رقیه دامن پدر را گرفت و با گریه گفت :
« یا ابه این تمضى عنا؟ » ؛ بابا جان كجا مى روى ؟ چرا از ما بریده اى ؟
امام علیه السلام یك بار دیگر او را در آغوش گرفت و آرام كرد و سپس با دلى پر خون از او جدا شد. (2)
پی نوشت:
1) شیخ محمّد محمدى اشتهاردى، سرگذشت جانسوز حضرت رقیه علیهاالسلام، ص 22 به نقل از «الوقایع و الحوادث» محمد باقر ملبوبى، ج3، ص 192.
2) شیخ على فلسفى، حضرت رقیه علیهاالسلام، ص 550؛ سید محمد تقى مقدم، وقایع عاشورا، ص 455.