درست ساعت 20:30 است. وقت خبر این بار شبکه 2 نیست. جنس خبر هم با خبر20:30 متفاوت است. خبر از وزش نسیم دلنواز و شمیم روح بخشی است که همراه اوست.

به گزارش مجله شبانه  باشگاه خبرنگاران، وبلاگ لشکر 25 در جدیدترین نوشته خود آورده است:

درشب ورود شهدای گمنام در قائمشهر چه گذشت؟!

این سه ساله به همراه پدر ، مادر و مادربزرگش اومد تا از این پنج شهید گمنام سراغ بابابزرگی رو بگیره که 24 سال پیش در سن 20 سالگی در کارخانه نمک شهر فاو، آسمانی شده.

درست ساعت 20:30 است. وقت خبر اینبار شبکه 2 نیست. جنس خبر هم با خبر20:30 متفاوت است. خبر از وزش نسیم دلنواز و شمیم روح بخشی است که همراه اوست.

شمیم روحبخش شهدای گمنام! آن هم در نمازخانه سپاه قائمشهر...

دارم خبر از پنج شهید گمنامی می دم که امروز درست وقتی که صدای مؤذن از مناره های مسجد به گوش رسید، مهمان شهرمان شدند و حالا تعدادی از جوانان شهر تو تاریکی نمازخانه سپاه نشسته اند و دارند گره های دلشان را که سال ها به هم تنیده، وا می کنند.

صدای هق هق خواهران و برادران که گاه گاه با نجواهایشان همراه می شود، حال و هوائی به فضای نمازخانه داده است. دختر سه ساله ای کنار مادرش نشسته و هر از گاه شیشه گلاب را میان کف دستش خالی می کنه و می گه: مامان! مامان! چه بوی خوبی!

بگم این دختر سه ساله کیه؟

طاقت دارید بشنوید...

بگذار بگم، دلم داره می ترکه...

نوه شهید جاویدالاثر عبدالعلی حیدری از ساری که مادرش وقتی خبردار شد تو قائمشهر پنج شهید گمنام تفحص شده از فاو آوردن، بی تاب و بی قرار از ساری سراسیمه آمد. و یکراست رفت بالای تابوت شهید بیست ساله. فکر می کرد باباشه.

این سه ساله به همراه پدر ، مادر و مادربزرگش اومد تا از این پنج شهید گمنام سراغ بابابزرگی رو بگیره که 24 سال پیش در سن 20 سالگی در کارخانه نمک شهر فاو، آسمانی شده.

یازینب(س) یازینب(س) یازینب(س)

قراره این شهدا رو روز شهادت عمه سه ساله حضرت رقیه(س) تشییع و به خاک بسپارند.

نمی دونم مادرش چی داره به شهدای داخل تابوت می گه، شاید داره سراغ پدرش رو می گیره و گاهی با چشم های اشک آلودش مادرش رو نگاه می کنه و مهلا 3ساله رو به آغوش می کشه...

یازهرا(س) یازهرا(س) یازهرا(س)

امشب نمازخانه سپاه یه حال و هوای عجیبی پیدا کرده...

اکبر خنکدار هم اومد، با دوتا پسراش...

یه راست رفت پیش دوستاش...

به یاد دو تا داداش های شهیدش(سردار شهید علی اصغر و جعفرخنکدار) خم می شه و تابوت ها رو می بوسه.

وقتی کنارم می نشینه، شروع می کنه برای دوستاش زنگ می زنه و می گه بیاین نمازخونه سپاه. دوستامون رو آوردن.

یکی می گه مادر شهید دوامی داره می آد...

من تو دلم می گم یکی بگه نیاد! دیگه طاقت دیدن این مادر رو ندارم...

چند ساله که خونه اش رو حسینیه ساخته و عکس سیدعلی رو دور تا دور حسینیه نصب کرده و هنوز داره دنبال این راز می گرده که چطوری پسرش رو خدا تو 21 ماه مبارک رمضان بهش داد و درست 21 سال بعدش تو 21 ماه مبارک رمضان از او گرفت...

یاعلی(ع) یاعلی(ع) یاعلی(ع)

یکی دیگه می گه پدر شهید علمدار هم می خواد بیاد، یا امام زمان(عج) امشب می خواد چه اتفاقی بیفته اینجا؟!

اینجا چه خبره؟

خدایادیگه نمی تونم بنویسم...

شک ندارم همه ی این اتفاقاتی که داره واسه من می افته، واسه این جمع هم می افته و تو این چند روز واسه شهرمون داره می افته. همش یک حکمتی توشه...

ولی از خدا می خوام یک لحظه ما رو از مسیر پاک و ملکوتی شهدا جدا نکنه و معارف شهدا رو تو دل و جان ما ساری و جاری کنه...


اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.