به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران؛
* جدی جدی هروقت ادیتور اینجا رو باز میکنم که چیزی بنویسم یادم میره اصلا موضوعی که تو ذهنم بود از چه قرار بود. امروز داشتم فکر میکردم فاصله بین پستهام چقدر زیاد شده. یه زمانی اینقدر موضوع برای نوشتن بود که روم نمیشد روزی چند بار دیگه آپدیت کنم. الان اصلا علاقه ای به اینکار ندارم حتی. یه سری موضوعات مثلا توی ترافیک یا شبا توی خونه به ذهنم میرسه که بنویسم که تنبلی یا مفصل نوشتن درباره اش باعث میشه بکل بی خیال نوشتن بشم.
* اگه از من بپرسید وبلاگنویس موفق در حال حاضر کیه؟ میگم کسی که نگاهش به وبلاگ هنوزم به صورت یک یادداشت شخصیه. یعنی لزومی نیست کامل یا همه جانبه باشه، حتی لازم نیست همه منظور رو برسونه فقط نکته ای که نویسنده اون لحظه به نظرش مهم بود که دیده بشه رو بگه. مثلا شده در حد لینک و توضیح یه خطی باشه ولی خوب نویسنده بخواد که به طور اخص دیده بشه و بنویسه. یا شده در مورد وقایع روز. این دومی خیلی مهمتره. خیلی چیزا اتفاق می افته که دلم میخواد بنویسم ولی یا ملاحظاتی و یا کامل نبودن فکرام در موردش باعث میشه به چند تا لینک تو شبکه های اجتماعی اکتفا کنم و دیگه اینجا نیارمش. انگار حالا اینجا چه چیز خاصیه که مطلبی برای پست شدن لازم باشه کامل باشه!
* به هرحال امروز رادیو داشت درباره حبیب بن مظاهر حرف میزد. یکی از یاران امام حسین (ع) توی کربلا. رادیو میگفت ایشون به همراه فردی دیگه ای به اسم مسلم بن عوسجه توی کوفه برای امام حسین از مردم بیعت میگرفت، اما وقتی ابن زیاد وارد کوفه شد، مردم کوفه اونا رو تنها گذاشتن، افراد قبیلهاش اونا رو از چشم ماموران ابن زیاد پنهان کردن. این دو نفر وقتی شنیدن که امام حسین به کربلا رفته، مخفیانه به به سمت کربلا حرکت کردن. اونا روزها مخفی می شدن و شبها به سرعت میرفتن تا به اردوی امام حسین ملحق شدن و سرانجام اونجا شهید شدن. نمیدونم چرا حس کردم اینو باید حتما جایی بنویسم.
* امروز این پست رو هم دیدم: هفت کتاب خوب برای عاشورا شناسی. اگه دوست داشتید بگیرید و بخونید. من بیشتر دنبال یک مجموعه هستم که به طور اخص یاران امام حسین رو معرفی کرده باشه. منظورم زندگینامه هر کدومشون هست.
* یکی از وبلاگهایی که من خواننده قدیمیش هستم، وبلاگ مادر یک روشندل هست. این پستش خیلی خوب بود، پاراگراف آخرش واقعا اشک منو در آورد:( دوست دارم احساس حسن رو بنویسم .. حسن نه نگران نوشتن با دستشه نه نگران پیشرفت یا پسرفت اختلال حسی ه ! فقط دائم میگه من باید تا محرم خوب بشم ، میخوام با این دست برای امام حسین (ع) سینه بزنم…
* دوستی این رو در مورد گنبد آهنین اسرائیلی ها یادآوری کرده بود و چقدر عالیه این آیه:
او کسی است که کافران اهل کتاب را در اولین برخورد (با مسلمانان) از خانههایشان بیرون راند، گمان نمیکردید آنها خارج شوند، و خودشان نیز گمان میکردند که دژهای محکمشان آنها را از عذاب الهی مانع میشود، اما خداوند از آنجا که گمان نمیکردند به سراغشان آمد، و در قلب آنها ترس و وحشت افکند، به گونهای که خانه های خود را با دست خویش و با دست مؤمنان ویران میکردند، پس عبرت بگیرید ای صاحبان چشم! — سوره حشر آیه دوم.