به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ، شکمِ خیابان بهارستان را گرفته بودم و بالا میرفتم. تاریکی هوا حسابی نشسته بود؛ پیاده رو هم خلوت. خانمی چادری کمی جلوتر از من می رفت. 20 قدم بالاتر از میدان، جوانی نزدیکش شد. شلوار جین پوشیده بود و شانه به شانه بودند. دختر کمی تند و کند کرد. از پسر جوان فاصله گرفت. ولی پسر به دختر نزدیک شد حتی تنه زد. طوری رفتارش را تکرار کرد که چیزی فراتر از یک مزاحمت عادی خیابانی جلوه کرده بود. قدم تند کردم که بهشان برسم. حسابی خونم به جوش آمده بود. قدش یک وجبی از من بیشتر بود ولی میرفتم که پس گردنیای نثارش کنم. که دختر به سمتم برگشت و خندهای روی لبش دیدم. یعنی یک جورهایی آشنا بودند. راهم را کج کردم. و آنها هم همین طور با هم رفتند. به هم نمیآمدند ولی خب، حتما من اشتباه کردم.
این روزها بنا به دلایلی به نواب صفوی فکر میکنم و دربارهاش میخوانم. یک جورهایی آلودهاش شدهام. و همین خواندن و فکر کردن درباره سید جوانی از دهه 30، شوری در من انداخته است. اصلا یک تنه «غیرت دینی»ام را بیشتر کرده. اگر برخورد با امثال آن جوان مزاحم قبل از این هم اتفاق میافتاد جلو میرفتم؛ ولی این بار قوت بیشتری برای انجام این کار داشتم(هرچند غیرت دینی فقط در این مثال خلاصه نمیشود)و این چیزی است که شهید نواب به جوانان دوره خود میآموخت. نواب صفوی غیرت و اعتماد به نفس دینی را در جان خیلیها انداخت از هزاران جوانی که در آن دوران به فدائیان پیوستند تا "یاسرعرفات"ی که با تشر نواب صفوی دانشگاه را رها کرد و به مبارزه به اسرائیل پرداخت.
نواب صفوی را دوست دارم. مردی که بعد از شصت سال از شهادتش، حتی دربارهاش تحقیق کنید غیرت دینیتان غل غل میکند.