هشام چنان به اضطراب افتاد كه نتوانست خود را نگه دارد و گفت خوب زدى تو بهترین تیرانداز عرب و عجم (غیر عرب )هستى چطور می گفتى پیرشده‏اى ؛ و هشام از گفته خود پشیمان شد.

به گزارش مجله شبانه  باشگاه خبرنگاران، وبلاگ فضائل اهل بیت در جدیدترین نوشته خود آورده است:

سید بن طاوس در كتاب امان الاخطار ص 52 نقل می كند یك سال هشام بن عبد الملك ملعون (دهمین خلیفه از خلفای اموی ) براى حج به مكه رفت در همان سال حضرت باقر و پسرش حضرت صادق علیهما السلام نیز به مكه رفتند.

حضرت صادق (علیه السلام) در یك سخنرانى فرمودند : ستایش خداى را كه محمد را به حقیقت به مقام نبوت برانگیخت و ما را بوسیله او امتیاز بخشید ما برگزیده خدا در میان مردم ، و بهترینِِ بندگان و جانشینان او هستیم سعادتمند كسى است كه از ما پیروى كند و شقى كسى است كه مخالف و دشمن ما باشد.

مَسلَمة برادر هشام این جریان را به او رسانید ولى هشام كارى نكرد تا به شام برگشت و ما به مدینه رفتیم . پس هشام پیكى از شام فرستاد و به فرماندار مدینه دستور داد پدرم و مرا به شام بفرستد فرماندار نیز ما را به شام فرستاد...

وقتى وارد شام شدیم هشام تا سه روز اجازه ورود نداد در روز چهارم اجازه داد وقتى به در بارگاه او آمدیم هشام روى تخت نشسته بود سران سپاه و شخصیتهاى دربارش همه ایستاده و غرق در سلاح در دو طرف ایستاده بودند.

یك هدف و علامت تیر اندازی گذاشته بودند و بزرگان بنى امیه مشغول مسابقه تیراندازى بودند پدرم جلو و من از پشت سر ایشان وارد شدیم. هشام گفت : ای ابا محمد(كنیه امام محمد باقر علیه السلام ) با بزرگان خویشاوند خود تیراندازى كن.

پدرم گفت من پیر شده‏ام و موقع تیر اندازیم گذشته مرا معاف دار. گفت بحق خدائى كه ما را به دین خود و به پیامبرش امتیاز بخشیده ممكن نیست. در این موقع اشاره به یكى از شخصیتهاى بنى امیه نموده گفت كمانت را به ایشان بده.

پدرم بعد از این اجبار كمان او را گرفت و یك تیر در چله كمان نهاد وسط هدف را نشانه گرفت چنان زد كه تیر در نقطه وسط هدف جاى گرفت تیر دوم را هم كه زد به وسط چوب تیر اول قرار گرفته آن را شكافت تا آهن سر تیر اول و به همین ترتیب نُُُه تیر پشت سر هم به هدف زد كه هر كدام  تیر قبلى را شكافته و در تیر دیگر داخل می شد.

هشام چنان به اضطراب افتاد كه نتوانست خود را نگه دارد و گفت خوب زدى تو بهترین تیرانداز عرب و عجم (غیر عرب )هستى چطور می گفتى پیرشده‏اى ؛ و هشام از گفته خود پشیمان شد.

هشام در مدت حكومت خود هیچ كس را با كنیه‏ جز پدرم مخاطب قرار نداده بود و نداد چنان آشفته بود كه تصمیم حمله به پدرم داشت سر بزیر انداخت و شروع به فكر كرد من و پدرم نیز سر پا روبرویش ایستاده بودیم.

مدتى كه ایستادیم پدرم خشمگین شد و هر وقت خشمگین می شد به آسمان نگاه می كرد نگاه خشم آلودى كه آثار آن در چهره‏اش آشكارا دیده می شد.

هشام كه متوجه این جریان شد. صدا زد نزد من بیا محمد! پدرم بالاى تخت رفت من نیز به دنبال ایشان رفتم همین كه به نزدیك او رسید هشام از جاى حركت نموده او را در بغل گرفت و نشاند طرف راستش مرا نیز در بغل گرفته طرف راست پدرم نشاند.

هشام رو به پدرم نموده گفت یا محمد تا وقتى كسی مانند شما در میان قریش باشد به یقین قریش سیادت بر عرب و عجم دارند ، و كار خوبی كه تو می كنی برای خداست ! از كجا این تیر اندازى را آموخته‏اى چقدر وقت صرف آموختن آن نمودى؟! پدرم گفت تو می دانى كه اهل مدینه تیراندازى می كنند من نیز در كوچكى تیر اندازى كرده‏ام ولى بعد ترك كردم چون امیر المؤمنین!!! از من خواست باز یادی از آن روزها كردم. هشام گفت از وقتى به عقل آمده‏ام چنین تیر اندازى ندیده‏ام. گمان نمی كنم كسى روى زمین بتواند چنین بزند آیا فرزند شما جعفر نیز می تواند همین طور تیراندازى كند؟ پدرم فرمودند : ما از اجدادمان كمال و تمام امتیازاتى كه در این آیه خدا نازل نموده‏ ((الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِیناً امروز دین را برای شما كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و راضی شدم كه اسلام را دین خود قرار دهید. مائده : 3)) را به ارث برده‏ایم جهان خالى نمی شود از حجتى كه قدرت بر انجام امور شگفت انگیز داشته باشد و چنان قدرتى به غیر ما خانواده داده نشده است.

حضرت صادق علیه السلام فرمودند : هشام وقتى این سخنان را از پدرم شنید چشم راست او برگشت و صورتش قرمز شد. این برگشتن چشم و قرمزى صورت علامت خشم او بود قدرى سر به زیر انداخت. سپس سر بلند نموده گفت مگر من و شما هر دو از فرزندان عبد مناف نیستیم مگر داراى یك نژاد نیستیم؟ پدرم فرمودند : چرا ما نیز از همان نژادیم ولى خداوند از خزانه غیب خود بما امتیازهایى داده كه به هیچ كس نداده.

هشام گفت مگر خداوند محمد (ص) را از نژاد عبد مناف براى همه مردم چه سیاه پوست و سفید پوست  و چه سرخ پوست نفرستاد. از كجا شما به ارث مقامى را بردید كه به دیگرى داده نشد پیامبر براى همه مردم فرستاده شده این آیه قرآن نیز می فرماید میراث آسمان و زمین از خداست‏ وَ لِلَّهِ مِیراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ از كجا به شما این علم رسید با اینكه بعد از پیامبر ما پیامبرى نیست و  شما هم كه پیامبر نیستید؟

پدرم فرمودند : از فرموده‏اى خداى بزرگ به پیامبرش در این آیه: (( لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ زبانت را [در هنگام وحى‏] زود به حركت درنیاور تا در خواندن [قرآن‏] عجله نكنی . قیامت : 16 ))‏ آن كسى كه نباید براى دیگران زبان بگشاید(همان شخص) خدا به او امر می كند كه به ما این امتیاز را بدهد و دیگران محروم باشند به همین جهت تنها با على به گفتگوى سرى پرداخت و خداوند این آیه را نازل نمود (( وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ  و گوش شنوا آن را نگاه دارد. الحاقة : 12 )) پیامبر در میان اصحاب فرمود از خدا درخواست كردم كه آن گوش تو باشد على جان.

به همین جهت على بن ابى طالب صلوات اللَّه علیه در كوفه فرمود : پیامبر ، برایم هزار در از علم گشود كه از هر در ، هزار در دیگر باز می شد ، ‏ پیامبر اكرم به على علیه السلام امتیازاتى از خزانه اسرارش داد همان طور كه شما جناب امیرالمومنین!!! به محبوبترین شخص در نزد خود امتیازى می دهید.

آنچنان كه خدا پیامبر را ممتاز گردانید پیامبر اكرم نیز برادر خود على را امتیاز بخشید آن نیرو و قدرتها از را راه ارث به ما رسید بدون اینكه حتى سایر بستگان ما شریك باشند هشام گفت : على ادّعاى علم غیب می كرد با اینكه خداوند هیچ كس را بر غیب مطلع نكرده از كجا چنین ادعائى می كرد. فرمودند : خداوند بزرگ نوشته‏اى (كتاب قرآن) را براى پیامبر فرستاد كه در آن تمام اسرار گذشته و آینده تا روز قیامت بود چنانچه این آیه شاهد است‏ (( وَ نَزَّلْنا عَلَیْكَ الْكِتابَ تِبْیاناً لِكُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمِینَ‏  و این كتاب را كه روشنگر هر چیزى است و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگرى است، بر تو نازل كردیم. نحل :89 )) و در این آیه دیگر (( وَ كُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ‏ و همه چیز را در امامی روشنگر بر شمرده ایم  یس : 12)) و در این آیه‏ (( ما فَرَّطْنا فِی الْكِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ و ما در این كتاب هیچ چیزی را فروگذار نكرده ایم انعام : 48 )) و خداوند به پیامبرش وحى كرد كه تمام اسرار را با على در میان گذارد و دستور داد كه علی بعد از او قرآن را جمع كند غسل و كفن و سایر كارهاى دفن او را خودش انجام دهد. و  به اصحاب خود فرمود حرام است بر خانواده و اصحابم كه نگاه به عورت من كنند مگر برادرم على ، او از من و من از اویم هر چه به نفع اوست به نفع مناست و هر چه به ضرر اوست به ضرر من است، و او پرداخت‏كننده قرض من و انجام دهنده‏ى تعهدات من است....

و به اصحابش فرمود : كه على بن ابى طالب برای نشان دادن تأویل و معنای باطنی قرآن جنگ خواهد نمود همان طورى كه من برای تنزیل آن جنگ نمودم ؛ هیچ كس جز على آگاه بر تمام تاویل قرآن نبود به همین جهت رسول خدا فرمودند : بهترین داور شما على است ، منظورشان این بود كه تنها كسیكه (به حق) می تواند داوری كند فقط علی است (نه اینكه علی هم داور است و شما هم داور ، و فقط علی از شما واردتر است) و عمر بن خطاب لعنة الله علیه گفت : (لو لا على لهلك عمر) اگر على‏ نبود عمر هلاك می شد ، عجب اینجاست كه عمر خودش قبول دارد ولی دیگران انكار میكنند.

هشام مدتى سر به زیر انداخت سپس سر برداشته گفت حاجت خود را بخواه ، پدرم فرمودند : زن و بچه‏ام را با آمدن خود به نزد شما به وحشت انداخته ام (یعنی اجازه بده من بروم ). هشام گفت خداوند وحشت آنها را با برگشتن شما از بین می برد همین امروز حركت كن. پدرم او را در بغل گرفت و برایش دعا كرد من نیز كار پدرم را كردم با هم حركت كردیم و بیرون آمدیم،...
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار