شهروند خبرنگار مازندران؛
لذت رانندگی در جاده برفی سوادکوه + فیلم
می خواهم از چشمانت غزلی عاشقانه بسازم
چند وقتی است که تمام قافیه ها در تب و تابند
نمی دانم کدام قافیه درخورِ نگاه عاشق کُش توست... نمی دانم!
بعضی شب ها که دلرباتر می شوی به سرم می زند که رباعی ات کنم
اما نه ! تو را باید در قالب غزل بریزم
رباعی فقط سیاهی چشمانت را نشان می دهد
پس تکلیفِ جادوی نگاهت چه می شود؟
آه... فقط غزل می تواند تو را توصیف کند
از تو چه پنهان! گل و گلاب را ردیف کرده بودم تا غزلم موزون شود
اما پشیمان شدم می دانی چرا؟
گل و گلاب که سهل است ، گلستان هم همردیف تو نمی شود!
اصلا تو همردیف نداری
راستی تا یادم نرفته ! اجازه می دهی ماه را به صورت تو تشبیه کنم؟
شب را به سیاهی چشمانت؟
می دانم تو ماه تر از ماهی... می دانم!
.
.
.
دارم دست به کار می شوم تا از تو غزلی بسازم...
آخرش واژه کم می آورم ، می دانم!
کاش این همه دلربا نبودی!