برای آنکه عطش از خجالت آب شود/ از آسمان آوردند ساغری کوچک

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، وبلاگ شین مثل شعور در جدیدترین نوشته خود آورده است:

شب است و خالی مانده‌ا‎ست‎ بستری‎‌کوچک

ز هجم سبز و تب‌آلود پیکری کوچک


سوار ، وارث خورشید ، پیش می‎آمد

بروی دستش قنداق اکبری کوچک


ز هر کرانه دو صد تیر بال در آورد

که بوسه ای بستاند ز حنجری کوچک  


چه کرده بود مگر ؟ یک گلو و اینهمه تیر؟!

برای حلقش بس بود خنجری کوچک


و ظلم یعنی این : یک سیاه دل می‎خواست

که روی شانة خود خم شود سری کوچک


فرشته ها با حسرت نگاه می‏کردند

به عشقبازی خونین دلبری کوچک


و خاک شد غرق بوی بال بال زدن

زخون گرم گلوی کبوتری کوچک


دو دست با هم بر خاک سجده آوردند

یکی بزرگ و توانمند و دیگری کوچک


غلاف تشنة شمشیر ایستاد و نشاند

کنار خیمه نهال صنوبری کوچک


برای آنکه عطش از خجالت آب شود

از آسمان آوردند ساغری کوچک


دوباره بر دل من عکس بال افتاده‎ است

ز سینه ام باید وا شود دری کوچک
برچسب ها: وبلاگستان ، باشگاه ، غزل ، اکبر ، کوچک
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.