بر اینکه هر گاه بر پیامبرش مشتاق می‌شد تو را به تماشا می‌نشست و از تو عطر ِ بهشت استشمام می‌کرد

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، وبلاگ ساعت یک ونیم در آخرین نوشته خود آورده است:


 حسین مانده است و بنی‌هاشمی‌ها...

فقط همین چند ده نفر از قبیله‌ی خودش!

.

و کیست که نداند تو عزیزترین ِ بنی‌هاشمی؟!

.

و کیست که باور کند تو اولین ِ بنی‌هاشمی

برای میدان رفتن...

.

پیش می‌آیی و اذن ِ میدان می‌طلبی...

و پدر بی‌هیچ درنگ

بی‌هیچ تأمل

پاسخت می‌دهد: برو...

.

به آغوشت می‌کشد

می‌بوید و می‌بوسد و اشک می‌ریزد

و تو می‌بینی که در آغوش تو خم می‌شود

پیر می‌شود

موی سرش سپید می‌شود

.

اکبر!

 برو!

الان است که پدر در آغوش تو جان دهد!

.

و  خیمه‌گاه در رفتن ِ تو هر لحظه است

که از جا کنده شود

.

برو

فقط پیش از رفتن، مقابل ِ نگاه ِ پدر قدم بزن...

بگذار خوب تماشایت کند

.

قدم بزن علی...

بگذار تماشایت کنم...

.

پدر سیر نمی‌شود از قامت ِ تو

بس است برو!

الان است که قالب تهی کند...

.

اسب را جولان می‌دهی و پدر بر رفتنت آه می‌کشد

و با حسرت در تو در می‌نگرد...

فَنَظَر إلیه نَظَر آیِس ٍ منه وَ أرخی عَینَه وَ بَکی.

می‌داند که رفتنت را بازگشتی نیست...

اشک می‌ریزد و خدا را گواه می‌گیرد بر اینکه تو  شبیه‌ترین ِ خلقی

به پیامبرش

خَلقاً و خُلقاً و مَنطقاً

و  بر اینکه هر گاه بر پیامبرش مشتاق می‌شد

تو را به تماشا می‌نشست و از تو عطر ِ بهشت استشمام می‌کرد...

و نفرین می‌فرستد بر قومی که سر ِ کشتن ِ تو را دارند...

.

 بی‌تابی پدر بر شانه‌هایت سنگینی می‌کند

اما این جان برای ریختن به پای حسین بی‌تاب شده است!

باید بروی

فقط میدان تو را آرام می‌کند!

.

.

نفس در سینه‌ی میدان حبس می‌شود!

سیمای ِ پیامبرگونه‌ات هراس و حیرت بر دل ِ میدان می‌ریزد!

و إبن سعد مضطرب و هراسناک

فریاد می‌زند

نَه ! نَه! این  پیامبر نیست!

این علی است!

.

رجز بخوان اکبر

ملکوت را روی دشت بریز...

بگذار از زبان ِ خودت بشنوند که تو پیامبر نیستی!

چهار هزار نفر از این حرامی‌ها کمی پیش‌تر

شاید پنجاه سال ِ پیش پیامبر را به چشم خود دیده‌اند!

و حالا تو را که شبیه‌ترینی به پیامبر...

.

أنا علی بن حسین بن علی       نحن و بیت الله اولی بالنبی

من شبث ذاک و من شمر الدنی       اضربکم بالسیف حتی یلتوی

ضرب غلام هاشمی علوی           و لا ازال الیوم احمی عن ابی

و الله لا بجکم فینا ابن الدعی

.

میدان دانست تو کیستی!

علی از نسل ِ علی!

و همین‌ها جدت علی را هم دیده‌اند!

کافی است تو  فقط  کمی  شبیه ِ او باشی!

کسی جرأت میدان نخواهد کرد!

.

 شمشیر بزن

بگذار چرخش شمشیرت یاد ِ ذوالفقار را زنده کند...

عربده‌هایشان را رخصت ِ ظهور مده

خاکستر ِ مرگ بر سرشان بریز

لاشه بر لاشه برافشان

بگذار پدر آفرین بگوید

و عمه تکبیر

و تو در طنین ِ تکبیر و تحسین ِ عمه و بابا هزار بار علی تر شو!!

هزار بار مردانه‌تر هیبت نبردت را به رخ میدان بکش...

.

.

دشمن درنگ ِ بردن ِ کشتگان از میدان دارد

و این درنگ بهانه‌ی خوبی است برای تماشای دوباره‌ی پدر...

.

یا أبَه!ألعَطش قَد  قتلنی و ثقلُ الحدید قد أجَهدنی،

هل الی شربه من سبیل اتقوی بها علی جهاد الاعداء

پدر جان عطش مرا کشت!!

از پدر طلب ِ آب می‌کنی

و پدر زبان بر زبانت می‌گذارد...

تمام ِ پدر را می‌نوشی!

تمام ِ عطشی که بر جانش نشسته

اشک آلود زمزمه می‌کنی

پدر! تو از من تشنه‌تری...

 پدر آرام در گوشت می‌خواند

میوه‌ی دلم!

دمی دیگر از جام ِ پیامبر سیراب می‌شوی...

.

تو از پدر و پدر از تو لبریز می‌شوید...

اشک و تبسم درهم ‌می‌آمیزد

و دوباره راهی ِ میدان می‌شوی...

.

.

دور ِ اول  توتشنه بودی و آن‌ها نبودند

این‌بار امّا جنگ ناجوان‌مردانه‌تر پیش می‌رود

تو هنوز تشنه‌ای و آن‌ها باز هم نیستند

و بزرگتر از این

 دشمن  دانسته  که  با تو، که با علی

نمی‌شود تن به تن جنگید

پس گروه گروه بر تو هجوم می‌آورند...

معادله‌ی جنگ به هم می‌ریزد

تن به سپاه!

.

تیر بر گلوگاهت می‌نشیند

برق نیزه‌ای  سینه‌ات را از هم می‌درد

خون می‌جوشد و خون...

ضربه‌ای فرق سرت را می‌شکافد

و تو به جدت علی شبیه‌تر می‌شوی!!

تیر و نیزه و کمان و سنگ...

دشمن دریغ نمی‌کند از پاره پاره کردنت!

.

یا ابتاه علیک منی السلام...

هذا جدی رسول الله قد سقانی...

.

ثُمَّ شهَق شهقهً فَمات...

.

.

بنیَّ قتل الله قومً قَتلوک...

افتان و خیزان خویش را بر پیکر ارباَ اربای تو می‌رساند

تکه تکه‌هایت را از زمین برمی‌دارد

می‌بوید و می‌بوسد و می‌گرید

الان است که جان از تنش بیرون رود

چنان بلند گریه می‌کند که لشکر ابن سعد هم به گریه افتاده

صورت بر صورتت می‌گذارد

و لدی علی...

.

 

.

پدر دیر رسید!

تو در آغوش ِ پیامبر جان داده بودی...

نشد که دوباره تماشایت کند...

.

.

جان دادم به پای این نوشته...

اشکی اگر جاری شد برای مهدی فاطمه عج دعا کنید.

برچسب ها: وبلاگستان ، باشگاه ، ولدی ، علی
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.