سعید ساداتی در وبلاگ جلبک ستيز نوشت:هرچند دیروز خود را هم سنگر و هم رزم و همراه آسیدعلی آقای خامنه ای می دانست، اما امروز تنها خود را سرباز و مطیع امر او معرفی می کند

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،  به قلم نامش احمد است و نام خانوادگی اش هم؛

«احمد احمد»

در یکی از روزهای اولین ماه فصل بهار سال ۱۳۱۸ در یکی از روستاهای اسلام شهر دیده به جهان گشود

چهره ای داشت نورانی و جذاب اما جدی و استوار؛ نورانی به مانند مردان خدا، جدی در اطاعت محض از ولایت فقیه

هرچند دیروز خود را هم سنگر و هم رزم و همراه آسیدعلی آقای خامنه ای می دانست، اما امروز تنها خود را سرباز و مطیع امر او معرفی می کند

گفت و گفت از خاطرات عمر مفیدش از زندگی.

به گمانم پاسخ سوال من با «احمد احمد» در روز رستاخیز به فرشتگان درگاه الهی در برابر اینکه عمر خود را چگونه سپری کرده اید، زمین تا آسمان تفاوت داشته باشد.

زندگی اش سراسر افتخار است…

احمد از دستان دولتمردان و سیاسیون مدال شجاعت و افتخار نگرفته است

گویا «احمد احمد» با کس دیگری معامله کرده است

از حاطرات تلخ و شیرینش گفت

از ماجرای شهادت همسرش

از ماه عسل در زندان

از مجروح شدنش

و از مجلس ترحیمی که برای او برگزار شد

او از همه چیز گفت الا یک چیز

لب به سخن نگشود و از درد و رنج های شب های زندان نگفت

از شکنجه های سنگین نگفت

حتی سوالات دوستان نیز باعث نشد «احمد» خاطرات زندانش را بگوید

احمد از خیلی چیزها حرف زد اما خوب می دانم که خیلی چیزها را نگفت…

او تنها یک چیز گفت

مطیع محض و سرباز گوش به فرمان «ولی» باشید

او گفت تا حسین نیامده باید مسلم را ولی بدانی

او از داستان موسی و خضر گفت

او گفت در گردوعبار فتنه های آخر الزمان مراقب باش خضر نباشی

او گفت مراقب باش در کار ولی «چرا» نیاوری

او گفت هرجا که به کار ولی فقه ات ایراد گرفتی در ایمانت شک کن!!

او حتی ولایتمداری را نیز برایمان تعریف کرد

ولایتمداری یعنی اینکه اگر روز بود و «ولی» گفت شب است بگویی «سمعا و طاعتا…»

گپ دو ساعته مان به مانند چشم بر هم زدنی تمام شد

غروب آفتاب بود و دم دمای اذان مغرب

بی تاب شده بود «احمد احمد»

خیلی زود ما را فراموش کرد و برای ادای فریضه نماز آماده شد

چنان مست رَب اش شده بود که …

ناخودآگاه به یاد داستان تیر و پای مولا و نماز علی(ع) افتادم

من امروز فهمیدم هنوز هم هستند کسانی در هیاهوی شهر که نماز را به همه چیر ترجیح می دهند

و من همچنان در گل و لای وجودی خود دست و پا می زنم

دیگر وقت رفتن بود

وقت رفتن بود اما خیلی چیزها در خانه دل احمد احمد ماند

خیلی حرف های نگفته…

حرف های ناگفتنی

ما رفتیم از خانه دل «احمد احمد»

اما زین پس «احمد» و خاطراتش میهمان خانه دل ما شد

ما رفتیم از خانه دل «احمد احمد»

اما «احمد» ماند و یک دنیا بغض نهفته در گلو و حرف های مانده در دل

ما رفتیم از خانه دل «احمد احمد»

و آخرین جمله «احمد» شد بدرقه راهمان

بچه ها؛ «آقا رو تنها نگذارید….»

پی نوشت: به کسانی که موفق به حضور در این دیدار نشدند، توصیه می کنم حتما کتاب خاطرات «احمد احمد» را مطالعه نمایند

برچسب ها: سعید ، ساداتی ، جلبک ، ستیز
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.