بغض

محمد حسن نجفی در وبلاگ نقطه اورد:میگفت : چگونه به چشمهای ابوالفضل العباس نگاه کنیم و خواهرش را میانه لشکر سفیانی تنها بگذاریم ؟

از لبنان آمده بود

قیافه اش مثل بچه های حزب اللهی اول انقلاب بود پر از صفا و صمیمیت و عجیب بوی مهربانی میداد

میگفت : مگر غیر اینست که اگر امام عصر بیاید باید زن و فرزند و خانه و کاشانه را رها کرد و پا به رکاب شد ؟ پس چرا الان ما را تنها گذاشته اند

میگفت : قبل از آمدن به ایران رفته زیارت حضرت زینب ! وقتی این را گفت  اشک هایش امان او و ما را برید ! غمگین بود که حرمش زائر ندارد .

میگفت : چگونه به چشمهای ابوالفضل العباس نگاه کنیم و خواهرش را میانه لشکر سفیانی تنها بگذاریم  ؟

من هر وقت عربهای شیعه نام ابوالفضل العباس را به فصاحت عربیشان میگویند تمام بدنم میلرزد !

میگفت : هیهات که اگر اندکی جان در تن ما باشد قصه زینب و غربت او تکرار شود !
 
از آن روز گاهی نمیتوانم بغض خودم را نگه دارم اشکهایم بی وقفه جاری میشود

من و این همه بغض  در حنجره

و طوفانی از اشک بر  پنجره 

 

خودم باورم نیست این روز من

 که سقا بر افروزد این سوز من

 

دل و گریه بر شیعه های غریب

از این غصه و قصه های عجیب

 

تو گوئی که ایمانشان رفته است

همانها  که این وصفشان رفته است

 

همانها که در اصل سفیانی اند

به ظاهر مسلمان ولی حربی اند 

..................................... و ...  

برچسب ها: بغض ، محمد حسن ، نجفی ، وبلاگ ، نقطه
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار