قیافه اش مثل بچه های حزب اللهی اول انقلاب بود پر از صفا و صمیمیت و عجیب بوی مهربانی میداد
میگفت : مگر غیر اینست که اگر امام عصر بیاید باید زن و فرزند و خانه و کاشانه را رها کرد و پا به رکاب شد ؟ پس چرا الان ما را تنها گذاشته اند
میگفت : قبل از آمدن به ایران رفته زیارت حضرت زینب ! وقتی این را گفت اشک هایش امان او و ما را برید ! غمگین بود که حرمش زائر ندارد .
میگفت : چگونه به چشمهای ابوالفضل العباس نگاه کنیم و خواهرش را میانه لشکر سفیانی تنها بگذاریم ؟
من هر وقت عربهای شیعه نام ابوالفضل العباس را به فصاحت عربیشان میگویند تمام بدنم میلرزد !
من و این همه بغض در حنجره
و طوفانی از اشک بر پنجره
خودم باورم نیست این روز من
که سقا بر افروزد این سوز من
دل و گریه بر شیعه های غریب
از این غصه و قصه های عجیب
تو گوئی که ایمانشان رفته است
همانها که این وصفشان رفته است
همانها که در اصل سفیانی اند
به ظاهر مسلمان ولی حربی اند
..................................... و ...