به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران، * من اون سریال قصه های جزیره رو خیلی دوست داشتم. یه جایی تو سریال بود که هنوز فلیسیتی اینا نوجوون بودن. بعد تصمیم میگیرن آرزوهاشون رو بنویسن و بعد اینکه نوشتن اونا روی داخل یه بطری گذاشتن و خاک کردن. البته یادم نیست قبل اینکه تو بطری بذارن باهاش چیکار کردن. اصلا دروغ چرا عین سکانسش رو یادم نیست و چیزی که نوشتم، خاطره محوی بود که از سریال یادم مونده.
* یادمه اون موقع دختر عموم برگشت به ما گفت که همچین کاری بکنیم. یه جایی آرزوهایی که داریم رو بنویسیم و نگه داریم که چند سال دیگه (فکر کنم ده سال دیگه رو گفت) برگردیم بهشون ببینیم برآورده شدن یا نه؟ من یادمه آرزوهام رو توی یه دفتر خیاطی نوشتم و مثل بقیه به هیچکس نشون ندادم. امروز موقع خونه تکونی دوباره اون دفتره رو پیدا کردم.
* دفتر خیاطی به این دفترهایی گفته میشد که صفحاتشون خیلی بزرگه. اندازه یه برگه A4. من تو اون دفتر کلی عکس بریده از روزنامه ها داشتم و یه عالمه برگ گیاهان خشک شده چسبونده بودم، براشون شعر گفته بودم. بعد یه جایی وسط اون شلوغ پلوغی ها آرزوم رو نوشته بودم. امروز که نگاش میکردم حتی خندمم گرفت. نوشته بودم اون موقع که من این آرزو رو نگاه میکنم دیگه برآورده شده. من یه شاعر معروفم و احتمالا یه دیوان شعر هم ازم چاپ شده. واقعیت اینجاست که من تو کودکی و نوجوانی اصلا تو یه دنیای دیگه بودم. اون موقع همش شعر میگفتم و داستان مینوشتم. میخواستم برای خودم شاعر بشم که خب نشدم.
* داشتم فکر میکردم اگه حرف دختر عموم رو گوش داده بودم شاید معنی بهتری داشت. مثل کاری که بچه های اون جزیره کردن. یعنی همون دفن کردن آرزوها. آدم به یه جایی میرسه که فکر میکنه بعضی چیزا رو دیگه باید فراموش کنه، برای همیشه دیگه دفنشون کنه.