
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران، وقتی از کوه بالا میرفتیم و پامون رو روی سنگها و شنها میگذاشتیم، وقتی برای رسیدن به غار مجبور بودیم از بین دو تخته سنگ بزرگ که کنار هم بودند و بینشان فقط جای عبور یک نفر بود، رد شویم و شانه و بازوها به کنارهی دیوارهی سنگها میخورد، همهی بدنم میلرزید، میدانستم جائی پا گذاشتم که روزی شما آنجا راه رفته بودید، به سنگهایی بازوانم میخورند که روزی دست شما به آن خورده … در غاری نماز خواندم که روزی شما آنجا به عبادت خدا مشغول بودید … همانجائی که صدا آمد "اقرا”
چه حسِ خوبی بود … چه لحظات خوبی بود