دلار که گران شد ... دولت آمد گفت: بخاطر تحریم ها دلار گران شده و اولویت بندی کرد دلار را و به یه سری اولویت ها نداد دلار... اتاق مبادلات ارزی درست کرد و دلار را با نرخ غیر مرجع با ثبت سفارش داد...دلار سه نرخ که نه پنج نرخی شد... و همه چیز تمام شد.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، وبلاگ پلاک هشت در آخرین یادداشت خود آورده است:


دلار که گران شد ... عده ای یکی دو روزی در خیابان شلوغ کردند و بعد اتحادیه بازاری ها بیانیه داد که : علیرغم اینکه ما از اوضاع اقتصادی راضی نیستیم... اما... این شلوغ کاری ها را هم نمی پسندیم و از ما نیستند بلواگران... و همه چیز تمام شد.



دلار که گران شد ... دولت آمد گفت: بخاطر تحریم ها دلار گران شده و اولویت بندی کرد دلار را و به یه سری اولویت ها نداد دلار... اتاق مبادلات ارزی درست کرد و دلار را با نرخ غیر مرجع با ثبت سفارش داد...دلار سه نرخ که نه پنج نرخی شد... و همه چیز تمام شد.

دلار که گران شد... تعزیرات آمد رفت سراغ سرمایه دارها و انبارها و بازاری ها و... که احتکار نکنند و یه سری انبارها را پلمپ کرد و یه سری ها رو هم تعلیق در فروش کرد... و نظارت و کنترل رو محکم تر کرد... و همه چیز تمام شد.

دلار که گران شد... شرکتهای لبنیاتی آمدند در شیر آب کردند اول... بعد سفید کننده افزودند بهش... بعد هم وزارت بهداشت خبر از وجود وایتکس در شیر داد...یه سری شرکتهای لبنیاتی بستند و یه سری هم پلمپ شدند... و همه چیز تمام شد.

دلار که گران شد ... انگار دنیا به آخر رسید...

گفتیم:چرا بلوا - گفتند:دلار!

گفتیم:چرا تلاطم در اقتصاد - گفتند: دلار!

گفتیم:چرا احتکار - گفتند:دلار!

گفتیم:چرا پلمپ - گفتند: دلار!

گفتیم:چرا وایتکس؟! - گفتند:دلار!

گفتیم:پس جوانمردی کو؟ - گفتند: دلار رفت بالا! جوانمردی نشست کرد! آب در شیر کردند و احتکار در بازار و بلوا در خیابان...

گفتیم: پس آخر الزمان که میگفتند این است... گفتند:... هیچ نگفتند! گفتیم چرا ساکتید؟!

گفتند:قیمت دلار بالا رفته باید معامله کنیم...

 

یک نفر در شمال شرق جواب داد: که قیمت دلار بالا رفته... کشاورزی و دامپروری و توسعه گردشگری و رسیدگی به صنایع را گسترش دهید...

القصه...

مردم که به هم رحم نکنند! واویلا به اجانب و اغیار! دولت که ...بازار هم که دیگر بازاری های قدیمی اش نیستند که مشدی گری! کنند و قائله را بخوابانند همه کاسب شدند منهای مرام  مرشدچلویی! و امثالهم...

مرشد چلویی بهترین کاسب قرن



این وسط وای بحال صاحبان اصلی انقلاب و مردم کوچه و بازار و پا برهنه ها!


گذاری بر زندگی مرشد چلویی
 
سه مطلب مهم: یکی در مورد لقمه هایی که جناب مرشد در دهان کودکان و گاه بزرگسالان می گذاشت و دیگری در مورد تابلویی که روی دخل مغازه نهاده بود، مبنی بر «نسیه و وجه دستی داده می شود» و سوم، مساکینی که برای گرفتن خرجی یومیه و غذای رایگان به این مغازه می آمدند.



۱. جناب مرشد در جلوی آشپزخانه ای که ایستاده بود، گفته بود کسانی که می خواهند غذا بیرون ببرند، هدایت کنید تا از نزد او بگذرند.

بیشتر کسانی که غذا بیرون می بردند، بچه ها و نوجوانانی بودند که برای کارفرمایان وصاحبان مغازه های بازار غذا می گرفتند و می بردند و خودشان از آن غذا محروم بودند. مرحوم مرشد کودکی که با ظرف غذا در دست، نزد او می آمد قدر پلوی زعفرانی روی بادیه او می ریخت و ظرف را کامل می کرد و بعد تکه کباب یا لقمه گوشت یا اگر تمام شده بود، ته دیگی زعفرانی داخل روغن می کرد و دهان آن پسربچه یا نوجوان می گذاشت می گفت:
این اطفال خودشان می آیند در مغازه و بوی غذاها را استشمام می کنند و دلشان می خواهد و بدین طریق من از همان غذایی که می برند به آنها می چشانم تا اگر استادشان به آنها نداد، لااقل چشیده باشند.

 ۲. تابلوی روی دخل مغازه هم آن جمله معروف و کم نظیر جناب مرشد بود، که نوشته شده بود:« نسیه و وجه دستی داده می شود، حتی به جنابعالی به قدر قوه» و من خود ناظر بودم که بارها مردم از این موضوع و مفاد این جمله استفاده کرده، غذای رایگان می خوردند و می رفتند و حتی پول دستی هم می گرفتند.

 ۳. اما فقیران و مسکینان صفی داشتند که از داخل راهرو شروع می شد و به اول سالن مغازه ختم می گشت. افراد فقیری که معمولاً عائله مند بودند و بعضی مورد شناسایی مرحوم مرشد قرار داشتند، هر روز می آمدند و به نسبت تعداد عائله خود غذای رایگان و خرجی یومیه می گرفتند.

یک روز در مغازه جناب مرشد، آتش سوزی رخ می دهد؛ به طوری که اغلب اثاثیه داخل دکان در آتش می سوزد.

یکی از شاگردان می گفت:
برای اینکه این خبر حاج مرشد را ناراحت نکند و با صحنه آتش سوزی صدمه ای نبیند، خود را اول بازار در مسیر حاج مرشد رساندم که به نحوی این خبر را به اطلاع او برسانم تا با علم به آتش سوزی وارد دکان شود.

گفت: در بین راه خبر آتش سوزی مغازه را به جناب مرشد دادم و گفتم:
«مرشد تمام مغازه سوخت».

جناب مرشد بدون آنکه تغییر حالتی بدهد، گفت:«عیب ندارد بابا» سری تکان داد و با هم به طرف مغازه رفتیم.

بین راه دیدم جناب مرشد آهسته گریه می کند! از او پرسیدم: آقا چرا ناراحت شدید؟اشکال ندارد. دکان را دوباره روبه راه می کنیم. حاج مرشد جواب داد:« نه ناراحتی من از آتش سوزی نیست. آن آتش سوزی نیست. آن آتش سوزی خیر بوده، دلم   برای اشعاری  که سالها سروده و درکشو میز دخل مغازه گذارده بودم، می سوزد؛ چون جایی نوشته نشده و نسخه دیگری هم از آن وجود ندارد»!

 
فرمایشات، نصایح، نظرات
حاج اسماعیل دولابی:جایی که مرشد نشسته باشد من صحبت نمی کنم!
جناب حاج مرشد فرمودند:پول، پُل است، اگر از آن بگذری از پُل هم خواهی گذشت.اما اگر سخاوتمند نباشی و از پول نگذری از پُل(صراط )هم نتوانی گذشت.

-فرمودند:ما که مثل حضرت موسی(علیه السلام)ید بیضاء نداریم، ولی می شود دستمان وقتی از جیب بیرون می آید نورانی باشد.وقتی دستتان را ازجیب خارج کردید با پول خارج کنید و اهل سخاوت باشید تا نورانی باشد.

-فرمودند:همین سگ که عین نجاست است، وقتی پِی مردان خدا می آید، به قرآن وارد می شود و اگر بی وضو آنرا مسح کنی گناه کرده ای!(اشاره به سگ اصحاب کهف)

-اگر از کسی به شما بدی رسید به رویش نیاورید و او را خجالت زده نکنید.

حضرت یوسف(ع)پس از اینکه از چاه نجات یافت و عزیز مصر شد و برادرانش به او رسیدند تا آخر عمر جلوی برادرانش جمله ای که کلمه ی((چاه)) در آن باشد بر زبان نیاورد!
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.