انسان شناسي دانشي است که با هر آن چه به تجربه فردي و جمعي انسان مربوط است سر و کار دارد، از فيزيولوژي و سرچشمه‌هاي تکامل تا سازماندهي اجتماعي و فرهنگي جوامع انساني.

به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران اراک، انسان شناسي مانند روانشناسي و روانکاوي مي‌کوشد کشف کند که چه چيز موجب کنش‌ها و واکنش‌هاي انسان مي‌شود و از نتايجي که به دست آمده يکي اين مسأله است که قابليت انعطاف پذيري انسان با سياست‌هاي تربيتي و اجتماعي رابطه‌اي مستقيم دارند. واژه انسان شناسي ‏‎ Anthropology، از دو بخش يوناني ‏anthropos‏ به معناي «انسان»، «نوع بشر» يا «بشريت» و ‏‎ logiaبه معناي «مطالعه»، «علم» و «دانش» نشأت گرفته است.
نخستين باري که از واژه انگليسي ‏Anthropology‏ براي رجوع به دانش طبيعي نوع بشر استفاده شد ظاهراً در سال 1593 بود. «امانوئل کانت» 25 سال از عمر خود را وقف نگارش يکي از نخستين رساله‌هاي مهم درباره انسان شناسي کرد که نامش «انسان شناسي از يک ديدگاه پراگماتيک»1 است. درباره انديشمندان و انسان شناس‌هايي که براي ايجاد و پيشرفت اين رشته پژوهش کرده‌اند و کتاب‌ها و تئوري‌هايي ارائه داده‌اند در جاي خود گفت‌وگو خواهد شد. از نظر سلسله مراتب در خانواده علوم، انسان شناسي از فرزنداني است که به اصطلاح بسيار دير منشعب شده و براي خود کانون خانوادگي مستقلي تشکيل داده است. با اين حال همان طور که پيش‌تر گفته شد هرگز وابستگي اش به ديگر اعضاي خانواده کم نمي‌شود. انسان شناسي در قلمرو مطالعات خود از همه علوم و فنون استفاده مي‌کند، ولي وحدت علمي اش که متشکل از اجزاء تجارب و نظريه‌هاي علوم ديگر است بر اساس توجه به انسان و تمرکز بر فرهنگ است. مي‌توان ارتباط اين دانش را با ديگر علوم به ارتباط اجزا تشکيل دهنده يک تلويزيون تشبيه کرد که ترکيب و همبستگي شان باعث مي‌شود تصوير نمايان شود، يا اجزاء تشکيل دهنده تلفني که مجموع کارکردشان ايجاد ارتباط صوتي مي‌کند.
موضوع‌هاي اصلي انسان شناسي يکي تعريف زندگي انسان است و اين که چگونه روابط اجتماعي بين انسان‌ها شکل گرفته اند، اجداد انسان انديشه ورز يا ‏Homo sapiens‏ امروزي چه کساني هستند، ويژگي‌هاي فيزيکي انسان‌ها چگونه اند، انسان‌ها چگونه رفتار مي‌کنند، چرا در ميان گروه‌هاي مختلف انساني تفاوت وجود دارد و بالاخره اين که چگونه گذشته تکاملي انسان انديشه ورز اجتماع و فرهنگ و غيره را تحت تأثير قرار مي‌دهد.
اگر از ديد تاريخي بنگريم، انسان شناسي از برخورد مردمان غرب (اروپايي‌ها) و مردمان غير غربي استعمار شده سرچشمه گرفت.‏‎ ‎‏ سير و سياحت و مسافرت‌هاي قرن پانزدهم زمينه ساز شناخت انسان‌هاي گوناگون و محرک شناخت تفاوت‌ها و شباهت‌هاي آنها شد. مثال بارز آن برخورد اسپانيايي‌ها با بوميان امريکاي لاتين است. نحوه زندگي و فرهنگ زيستي ساکنان قاره امريکا آن قدر با آن چه در اروپا ديده مي‌شد متفاوت و در بسياري موارد متمايز بود که اشغال گران متحير براي کشف رمز و راز آن «دنياي جديد« سر از پا نمي‌شناختند، اين در حالي بود که براي ثروت طبيعي آنها مثل طلا و نقره نيز نقشه‌هايي در سر مي‌پروراندند و مي‌خواستند آنها را به هر طريقي که شده به کيش مسيحيت درآورند. اروپايي‌ها سعي مي‌کردند بفهمند منشأ تنوع فرهنگي از کجا است. امروزه انسان شناسي يک رشته جهاني است، و انسان شناس‌ها هم جوامع غربي و هم غير غربي را مطالعه مي‌کنند. پس مي‌توان گفت که انسان شناسي در عين جوان بودن دانشي بسيار قديمي است. اگر در تاريخ باز هم به عقب برگرديم مي‌بينيم که هرودوت که «پدر تاريخ» لقب گرفته خود يک انسان شناس بوده است. به عنوان مثال او از وضع جسمي، اخلاق و آداب و رسوم «سيت»‌ها ‏Scythes‏ و مصري‌ها و نيز روابط بين ايران باستان و يونان باستان توصيف‌هاي بسياري به جا گذاشته است. /س

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.