خدای من!
کوله بارم اگرچه از توشه راه، تهی است، انباشته از توکل که هست!
اگرچه از پنجه های وحوش گناهانم بر چهره ام خون ترس نشسته است.
اگرچه دستم از آنچه کرده است می لرزد و اگرچه موریانه های بیم،
استواری پاهایم را سست کرده است،
دلم امیدوار رحمت توست و خاطرم جمع لطف تو
اگرچه خزه گناهانم مرداب دلم را هر لحظه به عفونت عذاب نزدیک می کند،
آفتاب اطمینان به تو هنوز در آسمان وجودم می درخشد.
اگر خواب سرد زمستانی گناه، دلم را به انجماد کشیده است،
نسیم بهاری ِاعتماد به لطف تو، در آوندهای دلم هیجان تازه آفریده است.
برگزیده دعا درابیاتی از شاعران ایرانی
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فـــرشتـهات به دو دست دعــــا نگهدارد
حافظ
خواهم من از خدا به دعا صد هزار جان تـــا صـد هـــزار بـــــار بمیـــرم برای تو
هلالی جفتائی
رفتم به مسجدی که به رویش نظر کنم بر رخ گرفت دست و دعا را بهانه ساخت
میلی ترک
دعای مردن من میکنی چه حاجت آن بقــای هجــر تو بادا مکن دعای دگر
کمال خجندی
دگرآن شب است امشب که زپی سحرندارد من و بــاز آن دعاها که یکی اثر ندارد
وحشی بافقی
از بس که وصالش به دعا میخواهم خجلت زدة روی دعــــــا ساخت مرا
خلیل
به دشنامی دل ما را به دست آر که همچــون ما دعــــا گوئی ندارد
نثاری تبریزی
از آن مژگان او دست دعا بر آسمان دارد که دائم از خدا خواهد شفای چشم بیمارش
کلیم کاشانی
شب هجراست ودارم برفلک دست دعاامشب به غیر ازمرگ حیرانم چه خواهم ازخداامشب
هاتف اصفهانی
من از خدای خود به دعا خواستم تو را امشب تو نیز بهر خدا تا سحر مرو
احمد گلچین معانی
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند دعای نیم شبی دفع صد بلا بکند
حافظ
من به دعا کرده ام مدّعیان را هلاک زانکه خواص دعا دفع بلا کردن است
فروغی بسطامی
باغ دعا پر گل شود هر برگ گل بلبل شود در باغ شب گر بگذری عطر دعا را بشنوی
مهدی سهیلی
کلید گنج سعادت بود دعای سحر که این کلید همه قفل های بسته گشود
شهریار
افتادگان چو تکیه به دست دعا کنند صد درد را به قطر? اشکی دوا کنند
قاسم بیک طالبی
گفتی مرا که پیر شوم ای پدر بیا نفرین که در لباس دعا کردهای ببین
سعید اوخرقانیدعای صبح وآه شب کلیدگنج مقصوداست بدین راه وروش میرو که بادلداده بپیوندی
حافظ
حافظ وظیفة تو دعا گفتن است و بس در بند آن مباش که نشنید یا شنید
حافظیا رب این آتش که در جان من است سرد کن زان سان که کردی بر خلیل
حافظدعای گوشه نشینان بلا بگرداند چرا به گوشة چشمی به ما نمی نگری
حافظنالم ز جفای تو و دارم به دعا دست کان ناله مبادا که اثر داشته باشد
دولتشاه قاجارخدایا به عزّت که خوارم مکن به ذلّ گنــــه شــــرمسارم مکن
سعدیمرا شرمساری ز روی تو بس دگر شرمسارم مکن پیش کس
سعدیگفتی که مستجاب کنم گر دعا کنی توفیق هم عطا کن و حال دعا ببخش
صابر همدانیای بلند اختر خدایت عمر جاویدان دهد و آنچه پیروزی و بهروزی در آن است آن دهد
سعدییا رب نگاه کس به کسی آشنا مکن ور میکنی کرم کن و از هم جدا مکن
عالی شیرازییا رب به سبو کشان مستم بخشای بر مُغبچگان می پرستم بخشای
بر این منگر که باده در دست من است بر آنکه دهد باده به دستم بخشای
مجمر اصفهانیمن میرم و از زاری من آگهیش نیست یا رب که دعا کرد چنین زار بمیرم
صباحی بیدگلیآن لاله رخ که سوخت دل من به داغ او روشن بود همیشه الهی چراغ او
رمضان فنائینخوابیده است باکین کسی هرگزدل صافم زبسترچون دعا از سینههای پاک برخیزم
صائب تبریزیای گل خوش نسیم من بلبل خویش رامسوز کزسرصدق میکندشب همه شب دعای تو
حافظخدا تــــــــــرا و مـــــرا از بــــلا نگهدارد تــــرا ز درد و مــــــرا از دوا نگهدارد
حلوائیگرنمی آیم به پرسش نیست درتقصیرمن کور بادا دیده ام بیمار چون بینم تو را
ذوقی تونینهادی بر ســـر بـالین من پای ســـرت بــــالیــن بیمـاری نبیند
حیرتی تونیتنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد
حافظ