به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ،بعد از نقل چند خاطره از يک پزشک زندان به وبلاگ يک پزشک پزشکي قانوني سري زديم او اورده است که:
میدونستید مامور آگاهی که با هم میریم سر صحنه یه خانمه؟ تا حالا بهتون نگفته بودم٬ چون فکر میکردم پشت سرم حرف درمیارین! از من چند سالی بزرگتره و دو سال دیگه درجه سرگردی خودشو میگیره. در زمینه کشف جرائم با هم درک متقابل عمیقی داریم. واسه همین به کشف جرمی نمیرسیم مگه اینکه خود متهمین مرامی اعتراف کنن!
البته فکر بد نکنید بچه هاش چند سال دیگه همسن و سال خودم میشن! از اون تیپ خانمهایی که اکثرا با آقایون جوش میخورن و کلی پشت سر خانمها بد میگن. من البته کمتر با حرفاش موافقم اما همینجوری رو حساب رودربایسی بیشتر اوقات تاییدش میکنم. تفاوت عمده ای که ما دوتا داریم در نحوه واکنشمون به سوتی است. من وقتی سوتی میدم دست به جیب واسه خودم سوت میزنم یا آواز میخونم تا یادم بره. اما اون میره تو فاز افسردگی و یکی باید کمکش کنه تا دربیاد!
سوتی آخر اون سر همین سرصحنه اخیر بود. گزارش دادن که یه آقای مسن داخل کانال آب غرق شده. با هم رفتیم. پیرمرد لباس مرتب و منظمی به تن داشت٬ پس برای شنا نرفته بود! فقط روی سرش یه پارگی عمیق داشت که میتونست در اثر سقوط ایجاد شده باشه. اما هیچ مدرک شناسایی٬ گوشی همراه یا حتی پولی همراهش نبود. بنابراین ممکن بود طفلکی قربانی یه سرقت شده باشه. فضایی از هراس و سردرگمی بر سرصحنه سایه افکنده بود. واسه همین قضیه رو مشکوک اعلام کردم. همین باعث شد دوست آگاهی چی ما جوگیر بشه.
دست به کار شد. دفتر و دستک خودشو پهن کرد و شروع به گرفتن اثر انگشت از پیرمرد کرد. نمیدونم واسه چی! اینکه کاملا سالم و قابل شناسایی بود. به قیافه ش هم نمیخورد که سابقه دار باشه. من فکر میکردم به زودی اطرافیان پیرمرد پیدا میشن و معما حل میشه٬ اما نشدن و ما رو در کابوس عمیقی فرو بردن. تنها مورد مفقودی هم که اعلام شد از شرکت مخابرات بود. اونم از پیمانکارای طرف قرارداد این اداره بود که برای شرکت در مناقصه یه پروژه اومده بود. قصد داشت در مهمانسرای شرکت مخابرات ساکن بشه اما برای تهیه شام بیرون رفته بود و هرگز برنگشته بود. خانم آگاهی چی٬ ترتیب ملاقات حضوری نگهبان شرکت مخابرات با جسم بی جان پیرمرد رو میده و اونم تایید میکنه. نگهبان گفت که طرف وقتی اومد خودشو کمالی معرفی کرده بود. اما نه شماره تماس و نه آدرسی از این بابا نداشت.
دو روز بدین منوال میگذره و خبری از کسی نمیشه. دوست آگاهی ما بیکار نموند. اثر انگشتی که گرفته بود رو به سامانه یکپارچه اثرانگشتی داد. چقدر به خودش مفتخر بود که ما حتی به آرشیو اثرانگشتی اینترپل هم دسترسی داریم! تلاشهاش بی ثمر نموند و اسم یه بخت برگشته بالا اومد. خوشحالی تو چشماش موج میزد. اینو از صداش فهمیدم وقتی داشتیم تلفنی گپ میزدیم.
اولش که طبق معمول هر تماس صرف بدگویی از همکارای زن نهاد متبوعش شد. منم به ناچار تاییدش کردم و دلداری دادم. بعد گفت که مورد مجهول الهویه ای که داشتیم شناسایی شد. یه آقای ۵۶ ساله ساکن ... سابقه دار که الانم زندانیه!
ــ اونوقت تمام یافته ها رو که کنار هم گذاشتی به این نتیجه رسیدی؟
ــ آره دکتر چطور مگه؟
ــ چطور میتونه زندانی باشه و در همون حال پیش ما باشه؟
ــ خب حتما بهش مرخصی داده بودن!
ــ آخه من که بهت گفتم طرف حدود هفتاد سالشه٬ اونوقت شما میگی پنجاه و شش ساله!
ــ خب شما گفتی حول و حوش هفتاد سال!
ــ الان یعنی پنجاه و شش سال حول و حوش هفتاد سال میشه؟ ضمنا مگه اسمش کمالی نبود؟
ــ خب سابقه دارا معمولا سن و اسمشونو درست نمیگن تا گیر نیافتن!
ــ یعنی میشه طرف سابقه دار باشه و پیمانکار مخابرات هم باشه؟
ــ چرا نمیشه؟!
چی باید میگفتم؟ فقط بهش توصیه کردم در کنار این بررسی که معلوم نبود به کجا ختم میشه٬ به فکر سرنخهای دیگه هم باشه تا زمانو از دست نده.
شاید شما هم بدونید که اثر انگشت هر فردی کاملا اختصاصیه و حتی از ژنوم انسان هم اختصاصی تره. چون ژنوم در دوقلوهای همسان مشابه همه اما اثر انگشت اینا با هم فرق داره٬ چون این صفت علاوه بر وراثت٬ تحت تاثیر محیط هم قرار میگیره. عجیبه مگه نه؟
خیلیها از ما میپرسن چقدر امکان داره نتیجه مثبتی که برای تطبیق اثر انگشت فردی میاد اشتباه باشه. بخصوص وکلای مدافع که حتی از یه درصد ناچیز هم میخوان استفاده کنن تا موکل خودشونو تبرئن کنن. اما جواب به این سئوال بستگی به شیوه مطالعه اثر انگشت و تکنولوژی بکار رفته داره. البته خیلی وقته که سیستمهای رایانه ای برای پردازش اطلاعات مربوط به اثر انگشت و تطبیق اون با میلیونها الگوی نگهداری شده استفاده میشه و روش دستی کارایی نداره. اما تکنولوژیها متفاوته.
در سیستمهای قدیمی اطلاعات مربوط به نه نقطه از انگشت ذخیره و مقایسه میشد که با این شیوه از هر صدهزار نفر ممکن بود دو نفر مشابه هم باشن. این از نظر ما اصلا آمار خوبی نیست. چون ممکنه یه بیگناه فقط به خاطر ضعف در سیستمهای پردازش ما سر از زندان دربیاره یا بدتر از اون٬ سرش بره بالای دار! اما در روشهای دقیقتر بیست و پنج الگو از نوک انگشت بررسی میشد که ضریب خطا رو شدیدا کم میکرد. اسکنرهای امروزی قادرن چهل ویژگی و حتی بیشتر از اونو مورد برسی قرار بدن و احتمال مشابه بودن دو اثر انگشت رو به رقم عجیب یک بر روی شصت و چهار میلیارد برسونن. یعنی میشه با اطمینان گفت که دقت صددرصدی داره. اما چون در گذشته از تکنولوژی قدیمی تر استفاده میشد٬ برای نمونه های قدیمی که در بانک اطلاعات اثر انگشت نگهداری میشن٬ باید احتمال خطا رو داد.
خب بر این اساس من باید می پذیرفتم که در کل کل با دوست آگاهی چی خودمون کم آوردم و تخمینم از سن طرف اشتباه بود. اما ماجرا به همینجا ختم نشد. چون این خانم ساختارشکن بالاخره به شماره تماس صاحب اثر انگشت دست پیدا میکنه و سرخود با خانواده تماس میگیره. بعد هم خیلی ریلاکس بهشون خبر غرق شدن عزیزشونو میده و ازشون میخواد که سریعتر بیان اینجا که خیلی کار داریم!
خانواده اول فکر میکردن طرف اشتباه میکنه اما وقتی اسم و مشخصات و حتی آدرس محل زندگی اونو میده٬ باورشون میشه که یه اتفاقی افتاده. نمیدونم اون چند ساعت بهشون چی گذشت. اما با عجله به زندانی که در اونجا بازداشت بود میرن و با کلی التماس و خواهش میخوان که از زندانی خودشون کسب خبر کنن. رئیس زندان که از ماجرا آگاه میشه٬ ترتیب یه ملاقات اضطراری خانواده رو با زندانی میده تا مطمئن بشن که طرف زنده هست و نتونسته از زندان فرار کنه!
حالا نوبت همسر زندانی بود که با دوست ما تماس بگیره و با الفاظ رکیکی مراتب قدردانی خودشو اعلام کنه. بعد هم نوبت مدیران مستقیم و غیرمستقیم خودش بود که یکی پس از دیگری با گاوآهن از روش رد بشن. به من که رسید دیگه عنقریب بود به قرص برنج پناه ببره! پس نباید اونو سرزنش میکردم. دلم براش سوخت. باید بهش دلداری میدادم. پس دوستی به درد کجا میخوره؟ اونروز اومده بود پیشم تا با هم گزارش سرصحنه رو کامل کنیم. دیگه انگیزه ای برای بدگویی کردن از همکاراش نداشت. چون هرچی که در طول این چندسال راجع بهشون میگفت٬ یکدفعه به سرش اومده بود.
دوباره یه رسالتی در خودم حس کردم تا از این فاز افسردگی درش بیارم. بهش گفتم که برای هر کسی ممکنه پیش بیاد. امروز برای شما فردا برای یکی دیگه. درسته که افتضاح بزرگی راه انداختی اما افتضاحات نسبتا بزرگتری هم در دنیا اتفاق افتاده٬ مثلا فاجعه هسته ای چرنوبیل٬ نسل کشی رواندا و قتل عام سربرنیتسا و ... ازش خواستم که تلاش کنه تا قضیه رو فراموش کنه و به آینده فکر کنه...
سرش پایین بود و با چشمهای ریزش زیرچشمی بهم نگاه میکرد. افسرده بود اما لااقل یه حرکتی ازش سرمیزد. اما بعد دلداری من دچار کندی روانی حرکتی شد. نای حرف زدن هم نداشت چه برسه بخواد از جاش بلند بشه!
نمیدونم چرا اینطوری شد. حالا زیاد مهم نیست. مهم اینه که فعلا این پیرمرد رو دستمون مونده. پیمانکار مخابرات برگشت به محل کارش. نگهبان مخابرات هم اعتراف کرده که از مرده میترسیده پس با چشمهای بسته اونو شناسایی کرده! جل الخالق ازاین آدم ابوالبشر! اینا هم مهم نیست٬ اما اگه شما طی همین یکماه گذشته توی در و همسایه یه مرد مسن با پیراهن و شلوار پارچه ای روشن و کفش مشکی داشتین که الان ندارین لطفا اطلاع رسانی کنین تا شاید خانواده ای از نگرانی دربیان وبرن تو فاز واکنش سوگ!