364 روز از سال را می گذرانیم ، بی پناه از این جا و درمانده از همه جا ، در تمام این مدت به خود آموخته ایم خودمان را تیتر نکنیم ، یا که حقایق را نفروشیم.

به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران از کرمان:

ما خبرنگاران یاد گرفته ایم برای دل مردم بنویسیم و با دردهای مردم زندگی کنیم .

اینک اما باز من خبرنگارم .

یاد گرفته ام با دست های پینه بسته ی کارگر شهرم بنویسم و بجای چشمهای کم سوی مادربزرگهای دیارم نگاه کنم ، یادگرفته ام با درددل های راننده های شهرم زندگی کنم و با صداقت بچه گانه ی کودکان سرزمینم حرف بزنم.

اینک اما من خبرنگارم ، چشم هایم را که می گشایم چندین و چندسال از عمرم گذشت ، آنقدر سریع که حتی فرصت نشد روزها ، ماهها و سالهایش را بشمارم.

حال اما دلم روشن است ، روشن از آنکه لحظه لحظه های عمرم را برای مردمم صرف کرده ام.    

و اکنون  از 365 روز سال ، یک روزش را به اسمم گذاشتند تا شاید در پس شادی یک روه اش ، آرزوها و نداشته های زندگیم را به باد فراموشی بسپارم.

من اما خبرنگارم ، خبرنگار روزهای سخت دیروز ، روزهای حساس امروز و روزهای آرزوهای قشنگ فردا، به خود قبولانده ام هرگز برای خودم ننویسم ، هرگز برای خودم نخواهم ، دندان روی جگر بگذارم و به آینده امیدوار باشم.

اینک اما نخواه که سکوت کنم ، خودخواهی نیست ،  یک روز از 365 روز سال سهم من است ، سهم تما نداشته هایم  از زندگی ، سهم تمام آرزوهایم از فردا ، سهم تمام سکوت هایم از عمر.

هنوز شور و شوق نوجوانی در وجودم شعله ور بود که وارد دنیای خبر شدم ، با ماهی 20 هزار تومان شروع کردم و حال که سنم به مرز 27 سال رسیده با ماهی 150 هزار تومان و گاهی 200 هزار تومان زندگی را سپری می کنم.

پیه بی مسکنی و بی خودرویی را به جان خود مالیده ام ، چرا که با حقوق بخور و نمیر من جایی برای مسکن و ماشین نمی ماند.

باز هم بگویم مَنِ خبرنگار چه می کشم؟ بارها و بارها مشکلاتت را به گوش مسئولین رساندم حال آنکه خودم شرایطم از تو سخت تر بود اما ترجیح دادم برای تو بنویسم تا برای خودم.

امروز اما اجازه بده از آرزوهای نیامده ام بنویسم ، از حرف های نگفته ای که گاهی فکر می کنم نگفتنش باعث سرطان شود و مرا از پای در آورد.

امروز اما گوشَت را می خواهم تا حرفهایم را بشنوی؟ اگرچه می دانم نمی توانی برایم کاری کنی ، اما مطمئنم به جای یک روز از 365 روز سال ، تمام 365 روز سال به حرفهایم می اندیشی!

آری من خبرنگارم ، سالها بی نام و نشان قلم زده ام و اکنون در سن 27 سالگی بدون بیمه و هیچ مزایای شغلی گذران زندگی می کنم .

زندگی ای ساده و بی آلایش ، اما درونم پُر از آرزوهای بزرگ و دلم امیدوار که شاید روزی کسی نیز چشم ، گوش و زبان من شود.

من اما خبرنگارم  ، فردا یک روز از 365 روز سال هم می گذرد و من باز باید سکوت کنم و باز به خود قول دهم هیچ چیز را برای خود نخواهم و تنها برای تو بنویسم.

و اکنون مردمم دیارم ، بدانید باز هم ، چونانِ گذشته برایتان می نگارم باشد که رهگشا باشد./س

گزارش از : مریم بهادری

برچسب ها: فریاد ، بی صدا ، یک خبرنگار
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.