به
خدا گفتم: خستهام
گفت: "لاتقنطوا من رحمة الله" از رحمت من ناامید
نشو
گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای!
گفت: "فاذکرونی
اذکرکم" مرا یاد کنید تا یاد شما باشم
گفتم: هیج کسی را ندارم
گفت: "نحن اقرب الیه من حبل الورید" من از رگ گردن به تو نزدیکترم
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
گفت: "و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا" تو چه میدانی! شاید موعدش نزدیک باشه
گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بندهات هستم و ظرف صبرم کوچک است... یک اشاره کنی تمام است!
گفت: "عسی ان تحبوا
شیئا و هو شر لکم" شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشد
گفتم: دلم گرفته
گفت: "بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا" باید به فضل و رحمت خدا شاد باشید
گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم
گفت: "فانی قریب" من که نزدیکم
گفتم: هیچ کسی نمیداند تو دلم چه میگذرد
گفت: "ان الله یحول بین المرء و قلبه" من بین تو و قلب تو قرار دارم