به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران اراک همزمان با نام ساموئل هانتینگتون، عضو مؤثر شورای سیاست گذاری روابط خارجی آمریکا، تئوری «جنگ تمدن ها» در ذهن متبادر می شود. او معتقد است که دوره جنگ ایدئولوژیک و اقتصادی سپری شده و آنچه در بین بشر، خط تفرقه و تقسیم می کشد و ریشه و سرچشمه درگیری ها خواهد بود، فرهنگ است.
البته به نظر وی، در آینده کشورها و ملت ها، بازیگران اصلی صحنه جهانی باقی خواهند ماند. اما تقابل و درگیری عمده، بین ملت ها و گروه ها با فرهنگ های مختلف خواهد بود.
به عبارت دیگر درگیری یا برخورد تمدن ها، آینده دنیا را تحت الشعاع قرار خواهد داد. خطوط گسل بین تمدن ها، خطوط نبردهای آینده است و درگیری بین تمدن ها، آخرین مرحله از درگیری ها در جهان مدرن.
با توجه به همه آنچه تا به حال بیان شد، دانستن این نکته ضروری به نظر می رسد که هدف عمده نظام لیبرال سرمایه داری که با «مدینه فاضله» سازی و با هر نوع اصولگرایی-حتی غیر دینی آن-مبارزه می کند این است که در افکار عمومی بشر، به خصوص در متفکران و اندیشمندان شرقی و اسلامی و سپس در ذهن مردم، حالت تردید در وضع موجود و حالت متوقع و منتظره، پیش نیاید که: «عجب! پس مدرنیته سرمایه داری، آخر خط نیست؟ و باید منتظر بود» این پرسش نباید در افکار عمومی و خصوصی بشریت، جوانه بزند!
آنها می خواهند بگویند هیچ چیزی فراتر از این وضع موجود جهان نیست و آنچه هست، عین علم و عقلانیت و آخر خط و پایان تاریخ است. می گویند اینجا ایستگاه آخر است و بشریت باید از قطار پایین بیاید.
نمی گویند که همه بشریت در سطح ما زندگی کنند و امکانات مردم آمریکا را در اختیار داشته باشند، که اگر بگویند باید دست از ستم جهانی و نابرابری ها بردارند.
چون اگر معنی «جهانی شدن» این باشد که توزیع ثروت، قدرت، آگاهی و حرمت و احترام در تمام جهان یکسان باشد، مورد قبول است اما جهانی شدن که آنان می طلبند به معنی «آمریکایی شدن» است؛ جهانی شدن از نوعی که در رأسش، سرمایه داران حاکم بر آمریکا باشند و بقیه بشریت، قاعده آن هرم. جهانی شدن غربی، تنها و تنها توجیه ستم غرب بر مردم دنیاست.
تحیر فزاینده
علاوه بر آینده نگر بودن و کنجکاوی ذاتی انسان ها برای کشف آینده، افسردگی، اضطراب و خستگی از اوضاع کنونی مسلط بر جهان موجب شده تا متفکران، تهیدست از معنویت، به جست و جو درباره نظریه ها و اندیشه های نوین برای دگرگون کردن این اوضاع فاسد بپردازند. اما هرگاه به ایده یا اندیشه ای چنگ می زنند تا به وسیله آن بتوانند آینده را طرح ریزی کنند و دنیا را امیدوار به آن، نه تنها موفق به این کار نمی شوند بلکه بر تحیّر و سردرگمی خودشان و مردم می افزایند؛ تا جایی که تاکنون هیچ طرح کلی و موفقی از مکاتب بشری برای آینده انسان و دنیا بیرون نیامده. چرا که غیر از آفریدگار این گیتی که علم علی الاطلاق بر احوالات زمانه و سرانجام این دنیا دارد، آینده برای کس دیگری روشن نیست.
تکنولوژی تباهی
در آغاز دوره رنسانس دانشمندانی مثل فرانسیس بیکن انگلیسی، باب تصویرپردازی عالمانه از آینده را گشودند. بیکن در یکی از کتاب های خود تصویری از یک مدینه فاضله (آرمانشهر) بر پایه پیشرفت های علم و فناوری ارائه می کند. البته نگارش کتاب هایی با موضوع مدینه فاضله به گذشته باز می گردد و این سنت در میان حکیمان اسلامی نیز پیروان صاحب نظری داشته. اما کار بیکن متفاوت بود چون آرمانشهری بر مبنای علم و فناوری جدید تصویر کرده بود؛ آرمانشهری که آینده انسان را به تباهی و خرد شدن در میان چرخ های آهنین تکنولوژی موجب می شود؛ آینده ای برای انسان اما بدون انسان./س