جلال آل احمد هميشه نظر خود را صريح بيان كرده،نثرش تند و صريح و گاه پرخاشجويانه است؛نثري تلگرافي با جمله‌هايي كوتاه و دور از تكلف.

باشگاه خبرنگاران،آل احمد هميشه نظر خود را صريح بيان كرده،نثرش تند و صريح و گاه پرخاشجويانه.نثري تلگرافي با جمله‌هايي كوتاه و دور از تكلف،برايش تفاوتي ندارد كه داستان كوتاه مي‌نويسد يا نقد سياسي – اجتماعي.آن چيزي را مي‌نويسد كه در منظرش حق است.

"نون و القلم" كه يك داستان تمثيلي است به بهترين شكل گوياي اين حق طلبي است.
در اين داستان "ميرزا اسدالله" شخصيت اصلي داستان مي‌گويد:"تا آن جايي كه من يادم است ماها پدر در پدر از راه قلم نان خورده‌ايم،اما هيچ وقت هيچ كداممان قلم توي خون و مال مردم نزده‌ايم."
وقتي كه به او مي‌گويند كه كار از اصل خراب است و از ميرزا اسدالله مي‌خواهند با مخالفان حكومت همگام شود و به آنها بپيوندند،مي‌گويد:"درست است كه كار از اصل خراب است و ازدست من و تو شايد كاري ساخته نباشد؛ولي اين وضع را كه من و تو نگذاشته‌ايم، بگذار همان ديگران خرابترش كنند... اين كه چه ما اين كار را بكنيم و چه نكنيم اين جور كارها هيچ وقت لنگ نمي‌ماند... با اين حرف‌ها حرص را مي شود راضي كرد نه عقل را."
اگر منصف باشيم خود "جلال" هم جز در آن راه كه مي‌پنداشت حق است،قلم نزد.
نوشتن و انتشار "غربزدگي" در مجله كيهان كه منجر به توقيف اولين شماره آن در خرداد 1341 شد،گوياي همين امر است.
آل احمد با جمله‌هاي نيم خطي و كوتاهش در "غربزدگي" معادله نابرابر غرب و شرق را به تصوير مي‌كشد.اين كه چرا بايد فرهنگ در شكل‌ غربي آن خلاصه شود؟
نقد كوبنده "آل احمد" در اين اثر بسيار وسيع است،يك سوي آن زير سوال بردن تبليغات رسانه‌اي غرب و اسطوره‌سازي آن‌ها از ستاره‌هاي هاليوددي و گزينش گري و بازنمايي دست اندركاران حوزه ارتباطات است و سمت ديگرش دنباله روي‌هاي كوركورانه جماعت به اصطلاح روشنفكر و به قول خودش فرنگ رفته ايراني.
گرچه "غربزدگي" اثري قابل تامل است كه انتقاداتي بيشتر وارد را به سياست‌هاي غربي نسبت مي‌دهد؛اما صراحت" آل احمد" در غربزدگي گاه كار را به پرخاش جويي و نقدي يكطرفه مي‌كشاند تا آنجا كه حتي ازدواج بسياري از ايراني‌ها با غربي‌ها را به غرب‌زدگي نسبت مي‌دهد.
صد البته براي درك اين تندوري‌هاي او در غربزدگي بايد به سال‌هاي بعد از 1320 كه آل احمد در آن سالها مي‌نوشت نظر داشت.
اتفاق افتادن دو جنگ جهاني،ايجاد احزاب،روزنامه‌هايي كه به وفور مقالات غربي را ترجمه مي‌كردند و سيل ترجمه برده بود كه اگر نگوييم فرهنگ و سنت خود را به فراموشي سپرده بود لااقل مي‌توان گفت كه آن را دست كم گرفته بود و به آن كم توجهي مي‌كرد.
نقد "جلال" نيز به همين جامعه است،جامعه به قول خودش ماشين زده؛جامعه مصرفي كه صادر كننده نفت و محصولات خام است و وارد كننده ماشين.جامعه‌اي كه خودش را پشت ايسم‌هاي روزگارش گم كرده است.
نقد او اما تنها اجتماعي نيست در "مدير مدرسه" آل احمد لبه تيز خنجر انتقادهايش را به ساختار بوروكراتيك و سياسي شاهنشاهي مي‌گرداند.
خودش در سال 1348 در جهان نو از اشارات صريح اين داستان به اوضاع كلي زمانه و همين نوع مسائل استقلال شكن مي‌گويد.
در بخشي از اين داستان يكي از معلمان مدرسه با ماشيني كه راننده‌اش يك آمريكايي است تصادف مي‌كند؛اما پيشنهاد‌ي كه آمريكايي براي استخدام او با حقوقي بالاتر از اداره فرهنگ مي‌دهد،از شكايت صرف نظر مي‌كند.
با اين صحنه "جلال" بار ديگر به مسئله تقابل غرب و شرق و مستقل نبودن دستگاه حكومت اشاره مي‌كند.
در طول داستان از كمبود مدارس و شرايط اسف‌بار زندگي مالي دانش‌آموزان مي‌گويد اين كه كفش‌هاي دانش‌آموزان پاره است و آنها مرتب از همين بابت به زمين مي‌خورند.اين كه بخاري‌هاي ذغالي مدرسه،اكثر اوقات از ذغال خالي است؛در هر كجاي سازمان اداره فرهنگ يك نفر دنبال رشوه گيري است؛سيستم سازماني و بوروكراتيك كشور هم آلوده است به فساد مالي و سخت مريض.
اكثر شخصيت‌ها در اين داستان حق الحساب بگيرند،از رئيس فرهنگ كه دوست خنگ مدير مدرسه "راوي" است تا معاون مدرسه.اين وسط تنها خود راوي "آقا مدير"‌است كه از اين وضعيت به ستوه آمده.
شايد شخصيت راوي "مدير مدرسه" شبيه خود" آل احمد" باشد،روشن فكري كه از حق نمي‌گذرد باج نمي‌گيرد و تن به جماعت فاسد نمي‌دهد...
در انتهاي اين داستان مدير مدرسه استعفا نامه‌اش را به وزير فرهنگ مي‌دهد و خودش را براي هميشه از اين جماعت و سازمان مريضشان دور مي‌كند.
"جمال زاده" در نقد خود به آل احمد مي‌نويسد:
"اين آقاي مدير فراموش كرده است بنويسد كه پس از مدتي بيكاري و مقروض ماندن در اثر گرسنگي و اضطرار،‌باز مجبور شد با هزار دوندگي،التماس و اين در و آن در زدن و كفش و دستمال كردن شغل ديگري كه شباهت به همان شغل سابقش دارد را قبول كند و باز با همان خنس و فنس معمولي ولي با پوستي كه گذشت زمان و كسب تجارب آن را كلفت‌تر ساخته بود،بسوزد و بسازد."
آل احمد در پاسخ به اين نقد با اشاره به آثار "احمد محمود"،‌"دولت آبادي"، "دانشور" ، "ساعدي"  و "چوبك" در مجله انديشه و هنر مي‌نويسد:
"آقاي جمال زاده بايد بداند پس از كوچ كردن ايشان به فرنگ از اين فضيلتهاي خاموش در داستان‌هاي پارسي زياد شده... نويسندگاني از اين دست باور دارند كه گدايي را براي مردمي كه حق حياتشان پايمال شده حرام مي‌دانيم و چنين عزت نفس‌هايي را در خود حفظ مي‌كنيم."
آل احمد از آن دست آدم‌هايي بود كه هيچ وقت منفعل نيستند و اگر بي‌كار مي‌شد يا "سارتر" و "كامو "ترجمه مي‌كرد و يا مي‌نوشت.گويي هميشه مي‌دانست زمان كم دارد و از تكاپو باز نمي ايستاد.
سيگار "اشنو" كه محصول داخل بود مي‌كشيد و مثل خيلي از به اصطلاح روشنفكران نبود كه حرفشان يك چيز است و عملشان آن چيز ديگر.
او در هر مرحله از زندگي و تحت تاثير هر باور و اعتقادي كه تا آن لحظه به آن رسيده بود، مي‌نوشت.
درست مثل ميرزا عبدالله (شخصيت اصلي ن و القلم) قلم جز در راه عقيده و آن چه در نظرش حق بود نزد.
مرحوم"سيمين دانشور" همسر او در مجله "انديشه و هنر" آن سال‌ها مي‌نويسند:
"اگر ديده باشيدش مي‌دانيد كه چشم‌هاي ميشي‌اش درصورت رنگ پريده و استخوانيش،همواره گويي در تجسس است."
سراسر زندگي" آل احمد" جست و جو بود و تلاش و حركت در جواني به توصيه پدر وارد بازار شد و بعداز ظهرها پنهاني از او كه درس را منع كرده بود،به مدرسه شبانه مي‌رفت.
در 1346 در حالي كه دوسال بيشتر به مرگش نمانده بود در مصاحبه‌اي با "جهان نو" از آماده چاپ كردن "خدمت و خيانت روشنفكران" ،ترجمه‌اي براي يونسكو و نوشتن "سنگي برگوري" و "نسل جديد" مي‌گويد.
اگر نخواهيم به قول خودش "شهيد نمايي كنيم" فكر مي‌كنم آنچه ميخ آثار جلال آل احمد را آنقدر محكم بر تاريخ ادبيات معاصر ايران كوفته كه با هيچ طوفاني از جا نكنده است،همين تلاش و مجاهدتش است و حق طلبي‌اي كه در تمام آثارش فرياد مي‌كشد.
يادداشتي از:نادر نينوايي./ه
برچسب ها: حقیقت ، طعم ، آل احمد
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.